در وصف طبیعت......
-
به بوی یار به اینجا آمده ام ........
یار در من و من در پی او میگردم ........
قلم در دست و معشوقه من میزبان عاشقان است.....
در میکده را بستند چون که این رنگین عذار را دگرباره به چشم دیدند........
خوش است آوای خروس کامروای سحری..........
خوش است تابش مهر پریشان زلف
خوش است گام برداشتن بر پیکره انبوه برگ های خزان دیده
خوش است بر پنجره نشستن و رخت سفید زیبای زمین را نگریستن....
معشوقه من چنان زیباست که هنرمندانی چنین با رهاوردی در چمدان زیبایی آفرینشان میهمان خانه اش میشوند......
معشوقه من.....
بادصبا نتواند که به دوش کشیدن سخن وری های تو و من را در شبانگاه های سرد زمستان که آشوب دل من را توان خموشی نبود.......این از من
و اما شماعلاقمندان در صورت تمایل چند جمله ای از طبیعت بگویند.......
ذکر اسامی دوستان سخت بود به همین جهت در قالب همه دعوتتان میکنم
@دانش-آموزان-آلاء
@بچه-های-تجربی-کنکور-1401
@بچه-های-تجربی-کنکور-1402
@بچه-های-ریاضی-کنکور-1401
@بچه-های-ریاضی-کنکور-1402 -
سلام
امشب باز در گفنگوهای تنهایی چنین قلم میکنممرغ شب خوان که میخواند با دلم، امشب نیز در بر من زمزمه میکند شعر فریدون مشیری را
رهانیدنم از دفتر و کاغذ سخت نماید تاب فراق را ......
صورتگری خبره نباشم اما چرا هستم.......
باد شباهنگاهی صورتم را مینوازد........
ساز دلم مینوازند دستان یار که هر انگشت چنین است
بهار و تابستان و پاییز و زمستان و مهر پریشان زلف........
من نیز اموخته ام طریقت نواختن را.......
ساز بر میدارم و مینوازم.....در دل و جان خانه کردی
در دل و جان خانه کردی عاقبتمن در تو و تو در منی اکنون.......
و ماه در برکه می درخشد.........برای امشب بس است..........
تو را باید سیر کنم.......
این بودن هایت کفایت نکنند جانم