هیولا
-
نخست هیولا را زیبا میکنیم
این عنوان کتابیه که تازگیا تمومش کردم و تصمیم گرفتم به صورت یه تاپیک براتون بزارمش تا شماهم بتونین خلاصه و روون ازش استفاده کنین .
اگرمیخواین بدونین هیولا چیه و کتاب قراره چیکارکنه با دو نظر از دوتا نویسنده گولاخ بهتون میگم :
مارک منسن : بهترین کتابی که درباره اضطراب خوانده ام .
مت هیگ : پر از نکات کاربردی و علمی ، حاصل تجربه شخصی ، کتابی که بسیار دوستش دارم .
کتاب درباره دختری به نام ساراست که یک ستون از یک روزنامه رو دراختیار داره و توی اون از راه هایی برای بهتر زندگی کردن صحبت میکنه ، این درحالیه که خودش وقتی دوازده ساله بوده پزشکا تشخیص میدن دچار اضطراب کودکان و بیخوابیه ، دراواخر دوره نوجوانی به بیماری پرخوری عصبی مبتلا میشه و کمی بعد اختلال وسواسی-جبری ، بعد افسردگی و اختلال نیمه شیدایی ، دراوایل دهه بیست زندگی افسردگی شیدایی یا همون اختلال دوقطبی خودمون.
درواقع خودش به اندازه کافی دهنش سرویس شده
چیزی که این کتاب رو متمایز میکنه اینکه هیچ جمله ای شبیه کتابای روانشناسی زرد و سفید و رنگای دیگه نداره و هربخش مثله یه خاطره و داستان آورده شده.
اگه فکرمیکنین نشونه هایی از افسردگی ، وسواس و استرس و یا هر نوع نگرانی درباره روانتون دارین میتونین این کتابو بخونین ، چون متوجه میشید خیلی از مسائلی که درگیرشیم از همین اضطرابه.
اگرم به هردلیلی وقت خوندنشو ندارین اینجا قراره بخشهایی ازش رو براتون قرار بدم و با خوندن و انجامش سعی کنیم این هیولارو زیبا کنیم
عنوان کتاب : نخست هیولا را زیبا میکنیم / سارا ویلسن / الهام صیفی کار / نشرمیلکان چاپ چهارم
درنهایت ممنون میشم از اسپم تو این تاپیک خودداری کنین و تودلی و یا پیوی رو برای پیاماتون انتخاب کنین
@دانش-آموزان-آلاء -
برای شروع باید پنجتا نکته مهم رو درباره کتاب بهتون بگم :
-
شغل سارا به پزشکی مربوط نیست ؛ این کتاب پاسخ شخصی سارا به شرایطش و تحقیقات مربوط به اونه اما از سه متخصص رشته های پزشکی خواسته نوشته هاش رو تایید کنن که اوناهم این کارو کردن.
-
روی جلد کتاب تصویر اختاپوس چاپ شده. اونم بخاطر اینکه اونها هیولایی هستن که از وقتی شناختیمشون دیگه هیولا نیستن. هوش و زکاوت بالایی دارن طوری که با پونصد ملیون نورون مدیریت میشن و میل عمیقی برای برقراری ارتباط با انسانها دارن.
-
عنوان کتاب از یه ضرب المثل چینی برداشته شده که در کتاب خاطرات روانشناس کی ردفیلد جمیسن با عنوان ذهن ناآرام استفاده شده بوده.
-
-
بخش اول
اولین بار که دایی لامای مقدس را دیدم از من خواسته بودند تنها یک سوال از او بپرسم. اطرافیانش به من گفتند او میل دارد پیوسته توضیح دهد بنابراین هرکس حق دارد تنها یک سوال بپرسد.
چون سوال اماده ای نداشتم سعی کردم ضروری ترین پرسش را دران لحظه داشته باشم : ((چگونه ذهنم را خاموش کنم؟))
هدف از مصاحبه با دایی لاما نوشتن یک ستون برای مجله ای بود که دران از راه هایی برای زندگی بهتر صحبت میکردم.
بیماری ناشی از اضطراب من را در شرایطی قرار داده بود که برای داشتن شغل عادی بیش از حد بیمار و برای داشتن شغلی درمان کننده بیش از حد آس و پاس بودم بنابرین شغلی را یافتم که میتوانست در درمان به من کمک کند.
دایی لاما پاسخ میدهد:((بیهوده و نابخردانه است! به چنین چیزی نمیتوان رسید! اگر توانستید این کاررا انجام دهید عالی است اگر نه وقت خود را هدر داده اید.))
ناراحت و مشوش آنجارا ترک میکنم اما چندروز بعد متوجه چیز دیگری میشوم.
ایشان به من چنین پاسخی داده بودند :((تو درهمین حالتی که هستی خوبی.))
شما ممکن است آشفته و مضطرب باشید، تا ساعت چهار صبح بیدار بمانید و برای هرچیزی خیلی خیلی تلاش کنید اما زندگی عالی را تجربه کنید.سال های طولانی هفته ای دوبار به دیدن چندین روانپزشک ، درمانگر و شفادهنده معنوی می رفتم. از هفده تا بیست و هشت سالگی داروهای ضدصرع ، ضداضطراب و روانپریشی را مصرف میکردم. روش های درمانی زیادی از جمله درمان رفتاری-شناختی، برنامه ریزی عصبی کلامی، هیپنوتیزم، تجزیه و تحلیل فرویدی، مربیگری معنوی و شن بازی را امتحان کردم. مدت ها درهای پولادین تنهایی مرا از جریان زندگی خارج کرده اند. مدرسه نرفته ام، دوبار دانشگاه را رها کردم، از شغلم استفعا داده ام و در مدت یکسال نتوانستم از خانه خارج شوم.
اما در بیست و هفت سالگی تصمیم گرفتم مسیر خودم را بروم . بنابراین ارتباطم با اخرین روانپزشکم که مدت طولانی با او همکاری میکردم قطع کردم. شش ماه بعد تمام داروهایم را مصرف کرده بودم و تصمیم گرفتم دیگر نسخه هارا تکرار نکنم. -
بخش دوم
ما مضطربیم.
بسیاری از ما میدانیم مضطرب تر از انچه که باید باشیم هستیم . مشخصا آمارهای مربوط به اضطراب برای افرادی است که اضطراب انها از حد مشخصی عبور کرده و اختلال انها تشخیص داده شده است و معیار دقیقی برای افراد غیر از انها وجود ندارد.
در جامعه ما به رفتار مضطربانه پاداش میدهند. تنبل بودن، زخمی بودن و بشدت وقت نداشتن باکلاس است. از کسی میپرسم چطوری؟
حتی اگر درپارکی نشسته باشد و درحالی که نوشیدنی اش را مینوشد غروب خورشید را تماشا کند پاسخ پیش فرضش این است: خیلی سرم شلوغه، اوضاع از کنترلم خارجه و زمان دیوانه وار میگذره . و او این پاسخ را نشانی از افتخار میداند.
این یعنی بیشتر ما مشکل خود را انکار میکنیم و پیش میرویم. درحقیقت هرچه مضطرب تر باشیم بیشتر باید خودمان را قانع کنیم که مشکلی نداریم. زمانی که مضطربیم ان را سرکوب میکنیم و پیش میرویم تا جایی که دیگر صبرمان لبریز میشود و اضطرابمان بیمارگونه و پزشکی میشود. روی دیگرش رفتار های افسرده و ویژگی های هستند که از انها متنفریم مانند شلختگی، ناکارامدی و ناامیدی.
اغلب ما که مضطربیم نشانی از مشکل در ظاهر خود نداریم زیا به طرز مسخره ای کارها را خوب انجام میدهیم. اضطراب ما باعث میشود فهرست ها و برنامه های سخت گیرانه تری بسازیم و هدفمندانه به سمت چیز دیگری برویم. ماتصویر کارایی و انرژی هستیم دائما درحال حرکت و انجام کاریم.
اما زیر این ظاهر فریبنده همیشه ترس و شک در وجودمان است. صدایی که میگوید ما دختر یا پسر بدی هستیم، وقت تلف میکنیم، به اندازه کافی کارامد نیستیم و درنهایت همه چیز به یک موقعیت اسفناک تبدیل میشود.
بیخوابی همراه همیشگی اضطراب است. هرچه کمتر بخوابید مضطرب تر میشوید و کمتر میخوابید و .. به همین ترتیب.
بیخوابی فریادی از درون ماست و از ما میخواهد زمانی را به تفکر درباره خود بپردازیم.
من در شب به درک عمیق، آسیب زن اما رشد دهنده میرسم. در نور روز نمیتوانم ضعف هایم را ببینم و وقتی خوابم نمیبرد به خودم یادآوری میکنم شاید نیاز باشد دوباره با خودم اشنا شوم. -
بخش سوم و چهارم
فقط مراقبه کن
صریح بیان میکنم ؛ اگر شما جزو دسته افراد مضطرب هستید باید مراقبه کنید.
من در مراقبه افتضاحم اما در هفت سال اخیر در دو بخش بیست دقیقه ای هرروز به همین روش افتضاحم مراقبه کردم. نکته این است که میتوانید در مراقبه ضعیف باشید اما بازهم از ان نتیجه بگیرید.
اضطراب به مغز مرتبط است. با افکار توصیف میشود. افکار خیلی زیاد.مراقبه انرژی را از سر پایین می اورد و بر سکون مغز کار میکند.
اوایل پس از چند هفته مراقبه با تیم گریان وارد دفتر مربی ام شدم و گفتم:(( جواب نمیده.))
میگوید:((ادامه بده.نباید به اینکه توی اون بیست دقیقه چه اتفاقی می افته فکرکنی. باید اتفاق های بعدش اتفاق هایی که توی زندگیت می افتن رو درنظر بگیری. توداری ریشه رو آب میدی که بعدا بتونی از میوه لذت ببری ، به آب دادن ادامه بده بذار درخت پایدار بشه. بعد همه چیز ازهمونجا رشد میکنه.))متوقف کن و بیانداز
ذهنت را متوقف کن و خودت را درون قلبت بینداز
اضطراب تماما به ذهن بستگی دارد. پس هرچیزی که مارا از ذهنمان بیرون بکشد و برعضله متفاوتی کارکند خوب است.
برای درک ماجرا فقط باید چند ثانیه این حس را حفظ کنید. سعی کنید یک دقیقه افکارتان را متوقف کنید و درجایی پشت جناغ سینه تمرکز کنید.
ضربانتان را حس میکنید؟ سنگینی را حس میکنید؟تنفس بسیار عمیق
دکتر ریچارد براون، دانشیار بالینی روان پزشکی در دانشگاه کلمبیا بیان میکند نفس عمیق به بدن میفهماند همه چیز مرتب است و این گونه در پاسخ استرس کاهش میابد، ضربان قلب تنظیم میشود، خون به سمت مغز و دستگاه گوارش حرکت میکند و احساس آرامش دست میدهد.
تنفس عمیق همچنین روی دستگاه دفاعی بدن تاثیر میگذارد. محققان دریافتند بزاق گروهی که تنفس عمیق دارند سطوح بسیار کمتری از سه سیتوکسین مرتبط به التهاب و استرس دارد.
مردم به روش های مختلفی تنفس عمیق را توصیف میکنند اما به نظر من این روش ساده ترین است:
صاف بنشینید و یا دراز بکشید.
به ارامی نفس بکشید و تا پنج بشمارید و شکم خود را منبسط کنید.
درنگ کنید.
نفستان را به ارامی بیرون دهید و تا عدد شش بشمارید.
اگر تازه شروع میکنید بهتر است اعداد را به سه و چهار تغییر دهید.مراسم شکرگزاری داشته باشید
مراسم من اینگونه برگزار میشود:
شب که به تختم میروم، چند دقیقه به پنج چیزی که وارد ذهنم میشود و من برایشان صادقانه سپاسگزارم فکر میکنم و به خاطرشان تشکر میکنم که معمولا چیزهای پیش پاافتاده ای هستند.
انتظار نتیجه گرفتن ندارم اما انجام اینکار واقعا حس و حال خوبی دارد.
زمانی که متوجه میشوید همه چیز باهم هماهنگ شده است با جریان زندگی احساس تقارن و یگانگی میکنید. گویا در زمان شکرگزاری همه چیز منطقی به نظر میرسد. الکس کورب در کتاب مغزشکرگزار مینویسد:(( سپاسگزاری تاثیرزیادی بر زندگی شما دارد زیرا مغزتان را درگیر نوعی چرخه فضیلت میکند. مغزآنقدری قدرت دارد که بتواند توجه خود را متمرکز کند. نمیتواند به راحتی بر محرک های مثبت و منفی تمرکز کند.)) این یعنی مغز شما نمیتواند همزمان مضظرب و شکرگزار باشد.مهم تر ازین تحقیقات نشان میدهد سپاسگزاری محرک هیپوتالاموس است بخشی از مغز که اضطراب را تنظیم میکند.
کورب اضافه میکند که مغز عاشق تایید گرفتن است. به دنبال مواردی است که اطلاعات از پیش درست فرض شده را تایید کند. پس زمانی که شما چیزی را میبینید که برایش قدردانید مغزتان به دنبال چیزهای بیشتری برای شکرگزاری میگردد.
و اینگونه ما انواع ماهیچه های درست را میسازیم.