اعصاب
-
سلام
این روزا خیلی راحت عصبی میشم
از استفاده ی لاک غلط گیر گرفته تا کم رنگ بودن خودکارم عصبی میشم تا چیزایی که واقعا هر آدمی حتی با حال خوب هم میتونه ازشون عصبی بشه
در واقع این تاپیکو ایجاد کردم برای این که بدونم تنها نیستم=)
دوست دارم از خانواده کاملا جدا باشم یا اصلا هیچ کسو نزدیکم نبینم که باهام حرف بزنه چون همیشه اولش با خوش رویی جواب میدم ولی از یه جا به بعد تحملم از بین میره و دلم نمیخواد با کسی حرف بزنم
نمیدونم واقعا اذیتم
و شاید حتی حس تنفر خیلی شدید نسبت به نزدیک ترین کسام تو لحظات کوتاه پیدا میکنم
دوست ندارم به کسی آسیبی وارد کنم
از اون طرف خودم دارم آسیب میبینم از کنکور، از اجبار حرف زدن من درونگرام و واقعا واسم سخته به هر سوالی جواب بدم در مورد هر چیزی حرف بزنم نمیدونم واقعا.....
جدی حوصله ی هیچی رو انگار ندارم و فقط سعی میکنم هر روز درسی که بایدو بخونم شاید شبیه مرده ی متحرک شدن
لطفا نیاید بگید خدروشکر کن خیلیا هم سن تو ان شرایط درس خوندن ندارن پس چون تو میتونی خدارو شاکر باش من از خدا بابت این لطفش به من ممنونم اما اینو بگم که
میتونید کلا چیزی نگید ولی چیزایی شبیه به جلمه ی بالا که گفتم رو لطفا کسی بهم نگه چون خودم بلدم و در واقع حفظم... -
سلام
این روزا خیلی راحت عصبی میشم
از استفاده ی لاک غلط گیر گرفته تا کم رنگ بودن خودکارم عصبی میشم تا چیزایی که واقعا هر آدمی حتی با حال خوب هم میتونه ازشون عصبی بشه
در واقع این تاپیکو ایجاد کردم برای این که بدونم تنها نیستم=)
دوست دارم از خانواده کاملا جدا باشم یا اصلا هیچ کسو نزدیکم نبینم که باهام حرف بزنه چون همیشه اولش با خوش رویی جواب میدم ولی از یه جا به بعد تحملم از بین میره و دلم نمیخواد با کسی حرف بزنم
نمیدونم واقعا اذیتم
و شاید حتی حس تنفر خیلی شدید نسبت به نزدیک ترین کسام تو لحظات کوتاه پیدا میکنم
دوست ندارم به کسی آسیبی وارد کنم
از اون طرف خودم دارم آسیب میبینم از کنکور، از اجبار حرف زدن من درونگرام و واقعا واسم سخته به هر سوالی جواب بدم در مورد هر چیزی حرف بزنم نمیدونم واقعا.....
جدی حوصله ی هیچی رو انگار ندارم و فقط سعی میکنم هر روز درسی که بایدو بخونم شاید شبیه مرده ی متحرک شدن
لطفا نیاید بگید خدروشکر کن خیلیا هم سن تو ان شرایط درس خوندن ندارن پس چون تو میتونی خدارو شاکر باش من از خدا بابت این لطفش به من ممنونم اما اینو بگم که
میتونید کلا چیزی نگید ولی چیزایی شبیه به جلمه ی بالا که گفتم رو لطفا کسی بهم نگه چون خودم بلدم و در واقع حفظم...Hg L 0
سلام
فقط اومدم بگم منم همینطور
حس تنهایی شدید ، مودی بودن ، یه لحظه حوصله ی زیاد داشتن لحظه ی بعد بی حوصله ، عصبانیت های شدید از موضوعات کوچیک ، بغض کردن یا حتی گریه در موضوعاتی که نباید اونقد ناراحت بشم
و کلا حس میکنم واکنش هام نسبت به حرفا اتفاقا و .. شدید تر از حالته معموله
تنها راهمم براش اینه سعی کنم در لحظه فقط جلوی خودمو بگیرم و دور شم چون وقتایی که موندم نتیجه جالب نشده کلا -
Hg L 0
سلام
فقط اومدم بگم منم همینطور
حس تنهایی شدید ، مودی بودن ، یه لحظه حوصله ی زیاد داشتن لحظه ی بعد بی حوصله ، عصبانیت های شدید از موضوعات کوچیک ، بغض کردن یا حتی گریه در موضوعاتی که نباید اونقد ناراحت بشم
و کلا حس میکنم واکنش هام نسبت به حرفا اتفاقا و .. شدید تر از حالته معموله
تنها راهمم براش اینه سعی کنم در لحظه فقط جلوی خودمو بگیرم و دور شم چون وقتایی که موندم نتیجه جالب نشده کلا -
سلام
این روزا خیلی راحت عصبی میشم
از استفاده ی لاک غلط گیر گرفته تا کم رنگ بودن خودکارم عصبی میشم تا چیزایی که واقعا هر آدمی حتی با حال خوب هم میتونه ازشون عصبی بشه
در واقع این تاپیکو ایجاد کردم برای این که بدونم تنها نیستم=)
دوست دارم از خانواده کاملا جدا باشم یا اصلا هیچ کسو نزدیکم نبینم که باهام حرف بزنه چون همیشه اولش با خوش رویی جواب میدم ولی از یه جا به بعد تحملم از بین میره و دلم نمیخواد با کسی حرف بزنم
نمیدونم واقعا اذیتم
و شاید حتی حس تنفر خیلی شدید نسبت به نزدیک ترین کسام تو لحظات کوتاه پیدا میکنم
دوست ندارم به کسی آسیبی وارد کنم
از اون طرف خودم دارم آسیب میبینم از کنکور، از اجبار حرف زدن من درونگرام و واقعا واسم سخته به هر سوالی جواب بدم در مورد هر چیزی حرف بزنم نمیدونم واقعا.....
جدی حوصله ی هیچی رو انگار ندارم و فقط سعی میکنم هر روز درسی که بایدو بخونم شاید شبیه مرده ی متحرک شدن
لطفا نیاید بگید خدروشکر کن خیلیا هم سن تو ان شرایط درس خوندن ندارن پس چون تو میتونی خدارو شاکر باش من از خدا بابت این لطفش به من ممنونم اما اینو بگم که
میتونید کلا چیزی نگید ولی چیزایی شبیه به جلمه ی بالا که گفتم رو لطفا کسی بهم نگه چون خودم بلدم و در واقع حفظم...Hg L 0
سلام تنها نیستی
من امسالم همینم
پارسالم صد برابر بدتر بودم، مودی بودم
البته الان اروم تر شدم ولی خب کلا حال و احوالم معمولا جالب نیست به نسبت پارسال کمتر نشون میدم حرفیام نمیزنم راجبش با کسی
آدم خسته میشه دیگه همش روزای تکراری، حق داری
تازه خرداد تو فشار امتحانات واقعا بدتر میشه
تازه من یه مشکلات مسخره دیگه ام دارماونا کلا سنباده مغزم شدن
من بعضی وقتا پیش میاد یهو بی دلیل عصبی میشم
یا میبینی به حماقتای پارسالم، کارایی که کردم فکر میکنم به خودم فحش میدم
سعی میکنم با آهنگ گوش دادن خودمو اروم کنم یا کارای دیگه
مثلا الان یه چنل دارم هیچکس توش نیس فقط خودمم رندوم هر چی دوست دارم مینویسم یهو میبینی عصبی ام به زمین و زمان فحش میدم
تحمل کن میگذره اخراشه -
لیلی_ من امیدم نمیدونم چقدر دست یا چقدر غلط فقط به آخر مسیرمه امیدوارم این همه حالِ بد ثمره داشته باشه
چیزی باشه که من میخوام=)
ممنونم امیدوارم شما هم خوب بشین -
سلام
این روزا خیلی راحت عصبی میشم
از استفاده ی لاک غلط گیر گرفته تا کم رنگ بودن خودکارم عصبی میشم تا چیزایی که واقعا هر آدمی حتی با حال خوب هم میتونه ازشون عصبی بشه
در واقع این تاپیکو ایجاد کردم برای این که بدونم تنها نیستم=)
دوست دارم از خانواده کاملا جدا باشم یا اصلا هیچ کسو نزدیکم نبینم که باهام حرف بزنه چون همیشه اولش با خوش رویی جواب میدم ولی از یه جا به بعد تحملم از بین میره و دلم نمیخواد با کسی حرف بزنم
نمیدونم واقعا اذیتم
و شاید حتی حس تنفر خیلی شدید نسبت به نزدیک ترین کسام تو لحظات کوتاه پیدا میکنم
دوست ندارم به کسی آسیبی وارد کنم
از اون طرف خودم دارم آسیب میبینم از کنکور، از اجبار حرف زدن من درونگرام و واقعا واسم سخته به هر سوالی جواب بدم در مورد هر چیزی حرف بزنم نمیدونم واقعا.....
جدی حوصله ی هیچی رو انگار ندارم و فقط سعی میکنم هر روز درسی که بایدو بخونم شاید شبیه مرده ی متحرک شدن
لطفا نیاید بگید خدروشکر کن خیلیا هم سن تو ان شرایط درس خوندن ندارن پس چون تو میتونی خدارو شاکر باش من از خدا بابت این لطفش به من ممنونم اما اینو بگم که
میتونید کلا چیزی نگید ولی چیزایی شبیه به جلمه ی بالا که گفتم رو لطفا کسی بهم نگه چون خودم بلدم و در واقع حفظم...Hg L 0 سلام
خب نمیدونم این چیزی که میگی چقد به چیزی که خودم تجربه میکنم نزدیکه امابعضی وقتا اینقدر بار مسئولیت و کارهایی که قبول میکنم و سعی میکنم انجامشون بدم، اینقدر زیاد میشه که واقعا... نمیدونم چی بگم
و میدونم که فلان چیزو میخوام، میدونم باید این کارو بکنم، میدونم باید الان انجامش بدم، میدونم عواقب انجام ندادنش چیه و ...
و یجایی خیلی رو مخ میره
یجا فشار کار خیییلی زیاد میشه، فوریتش زیاد میشه، باید حجم زیادی رو تو زمان کوتاهی جمع کنم و خب تو همچین شرایطی واقعا بهم میریزم... حتی با اعلام مسئول خوابگاه که میگه بیاین غذاتونو بگیرین میخوام خودم به یه جا بکوبمو توی اوجش، به اون نقطه میرسم که میگم اصلا نمیخوام... نمیخوام دیگه باشم... دیگه ول میکنم
و همینجا اکثرمون متوقف میشیماینجا بود که دوستم بهم حرف جالبی زد...میگفت تو، توی اهداف و برنامه ریزیهای گذشتهت گیر کردی درحالی که الان آدم جدیدی هستی که نیازهای جدیدی داره و دیگه اون اهداف و برنامههای قبلی جوابگوی تو نیست
یه مدت دربارش فکر کردم دیدم چندان هم بیراه نمیگه...برا همین دوباره اهداف و برنامههامو دارم بروز میکنم و همین الان دارم آروم آروم میرم به اون سمتی که این سینای جدید بیشتر نیاز داره...و به شدددت سعی میکنم از کمالگرایی دور باشم چون همین به تنهایی یه کار معمولی رو تبدیل به یه بار عظیم ذهنی میکنه...
قرار نیست یکی دو روزه جواب بده برا همین، دیگه انتظاری از دیدن نتیجه به این زودیا هم ندارم...همونطور که چندتا کار دیگه که تاحالا بهشون توجهی نداشتم و صرفا انجامشون میدادم، تازه الان بعد چند ماه داره یه چیزایی ازش دیده میشه -
Hg L 0
سلام تنها نیستی
من امسالم همینم
پارسالم صد برابر بدتر بودم، مودی بودم
البته الان اروم تر شدم ولی خب کلا حال و احوالم معمولا جالب نیست به نسبت پارسال کمتر نشون میدم حرفیام نمیزنم راجبش با کسی
آدم خسته میشه دیگه همش روزای تکراری، حق داری
تازه خرداد تو فشار امتحانات واقعا بدتر میشه
تازه من یه مشکلات مسخره دیگه ام دارماونا کلا سنباده مغزم شدن
من بعضی وقتا پیش میاد یهو بی دلیل عصبی میشم
یا میبینی به حماقتای پارسالم، کارایی که کردم فکر میکنم به خودم فحش میدم
سعی میکنم با آهنگ گوش دادن خودمو اروم کنم یا کارای دیگه
مثلا الان یه چنل دارم هیچکس توش نیس فقط خودمم رندوم هر چی دوست دارم مینویسم یهو میبینی عصبی ام به زمین و زمان فحش میدم
تحمل کن میگذره اخراشه -
Hg L 0 سلام
خب نمیدونم این چیزی که میگی چقد به چیزی که خودم تجربه میکنم نزدیکه امابعضی وقتا اینقدر بار مسئولیت و کارهایی که قبول میکنم و سعی میکنم انجامشون بدم، اینقدر زیاد میشه که واقعا... نمیدونم چی بگم
و میدونم که فلان چیزو میخوام، میدونم باید این کارو بکنم، میدونم باید الان انجامش بدم، میدونم عواقب انجام ندادنش چیه و ...
و یجایی خیلی رو مخ میره
یجا فشار کار خیییلی زیاد میشه، فوریتش زیاد میشه، باید حجم زیادی رو تو زمان کوتاهی جمع کنم و خب تو همچین شرایطی واقعا بهم میریزم... حتی با اعلام مسئول خوابگاه که میگه بیاین غذاتونو بگیرین میخوام خودم به یه جا بکوبمو توی اوجش، به اون نقطه میرسم که میگم اصلا نمیخوام... نمیخوام دیگه باشم... دیگه ول میکنم
و همینجا اکثرمون متوقف میشیماینجا بود که دوستم بهم حرف جالبی زد...میگفت تو، توی اهداف و برنامه ریزیهای گذشتهت گیر کردی درحالی که الان آدم جدیدی هستی که نیازهای جدیدی داره و دیگه اون اهداف و برنامههای قبلی جوابگوی تو نیست
یه مدت دربارش فکر کردم دیدم چندان هم بیراه نمیگه...برا همین دوباره اهداف و برنامههامو دارم بروز میکنم و همین الان دارم آروم آروم میرم به اون سمتی که این سینای جدید بیشتر نیاز داره...و به شدددت سعی میکنم از کمالگرایی دور باشم چون همین به تنهایی یه کار معمولی رو تبدیل به یه بار عظیم ذهنی میکنه...
قرار نیست یکی دو روزه جواب بده برا همین، دیگه انتظاری از دیدن نتیجه به این زودیا هم ندارم...همونطور که چندتا کار دیگه که تاحالا بهشون توجهی نداشتم و صرفا انجامشون میدادم، تازه الان بعد چند ماه داره یه چیزایی ازش دیده میشهHg L 0 سلام
خب نمیدونم این چیزی که میگی چقد به چیزی که خودم تجربه میکنم نزدیکه امابعضی وقتا اینقدر بار مسئولیت و کارهایی که قبول میکنم و سعی میکنم انجامشون بدم، اینقدر زیاد میشه که واقعا... نمیدونم چی بگم
و میدونم که فلان چیزو میخوام، میدونم باید این کارو بکنم، میدونم باید الان انجامش بدم، میدونم عواقب انجام ندادنش چیه و ...
و یجایی خیلی رو مخ میره
یجا فشار کار خیییلی زیاد میشه، فوریتش زیاد میشه، باید حجم زیادی رو تو زمان کوتاهی جمع کنم و خب تو همچین شرایطی واقعا بهم میریزم... حتی با اعلام مسئول خوابگاه که میگه بیاین غذاتونو بگیرین میخوام خودم به یه جا بکوبمکاملا متوجه اوضاع و احوالی که گفتین هستم
و توی اوجش، به اون نقطه میرسم که میگم اصلا نمیخوام... نمیخوام دیگه باشم... دیگه ول میکنم
من مسیرم کنکوره
توقف یا حتی کم خوندن هم میتونه کاری کنه ببازم:)و همینجا اکثرمون متوقف میشیم
کاملا درسته
اینجا بود که دوستم بهم حرف جالبی زد...میگفت تو، توی اهداف و برنامه ریزیهای گذشتهت گیر کردی درحالی که الان آدم جدیدی هستی که نیازهای جدیدی داره و دیگه اون اهداف و برنامههای قبلی جوابگوی تو نیست
اینجا اما من نیاز دارم که برسم تا به ادامه ی هدافم فکر کنم...
یه مدت دربارش فکر کردم دیدم چندان هم بیراه نمیگه...برا همین دوباره اهداف و برنامههامو دارم بروز میکنم و همین الان دارم آروم آروم میرم به اون سمتی که این سینای جدید بیشتر نیاز داره...و به شدددت سعی میکنم از کمالگرایی دور باشم چون همین به تنهایی یه کار معمولی رو تبدیل به یه بار عظیم ذهنی میکنه...
قرار نیست یکی دو روزه جواب بده برا همین، دیگه انتظاری از دیدن نتیجه به این زودیا هم ندارم...همونطور که چندتا کار دیگه که تاحالا بهشون توجهی نداشتم و صرفا انجامشون میدادم، تازه الان بعد چند ماه داره یه چیزایی ازش دیده میشهکاملا درست میگین
ممنونم که ابراز کردین
چیزه یه سوالمن یه مدته خوندن خیلی سختم شده"دچار یه مشکلی بودم که جسمی بود اون تقریبا حل شده" اما اثرات عادت های بد هنوز یه مقداری روم هست این میشه که یه روز 7 ساعت میخونم یه روز 8 ساعت یه روز 10 ساعت
این سینوسی خوندنه؟
خیلی میترسم چون من همین امسال که سال اولمه میتونم بفهمم توان پشت موندن ندارم=) -
Hako عاها موفق باشین
ولی امسال از لحاظ روانی خیلی هوای خودتونو داشته باشین
صرفا تنها نگرانیتون باید نهایی باشه و در کنارش حالا هر مقدار تونستین تست هم بزنین
این چیزی که میگم خیلی مهمه
اهمیتی نداره چقدر مطالعه داشتین طول سال
مدت نهایی نتونین روحیه ی خودتون رو از هر لحاظی کنترل کنین منجر به بی تمرکزی و بی دقتی های بی جا تو امتحان میشه -
Hako عاها موفق باشین
ولی امسال از لحاظ روانی خیلی هوای خودتونو داشته باشین
صرفا تنها نگرانیتون باید نهایی باشه و در کنارش حالا هر مقدار تونستین تست هم بزنین
این چیزی که میگم خیلی مهمه
اهمیتی نداره چقدر مطالعه داشتین طول سال
مدت نهایی نتونین روحیه ی خودتون رو از هر لحاظی کنترل کنین منجر به بی تمرکزی و بی دقتی های بی جا تو امتحان میشه -
Hg L 0 سلام
خب نمیدونم این چیزی که میگی چقد به چیزی که خودم تجربه میکنم نزدیکه امابعضی وقتا اینقدر بار مسئولیت و کارهایی که قبول میکنم و سعی میکنم انجامشون بدم، اینقدر زیاد میشه که واقعا... نمیدونم چی بگم
و میدونم که فلان چیزو میخوام، میدونم باید این کارو بکنم، میدونم باید الان انجامش بدم، میدونم عواقب انجام ندادنش چیه و ...
و یجایی خیلی رو مخ میره
یجا فشار کار خیییلی زیاد میشه، فوریتش زیاد میشه، باید حجم زیادی رو تو زمان کوتاهی جمع کنم و خب تو همچین شرایطی واقعا بهم میریزم... حتی با اعلام مسئول خوابگاه که میگه بیاین غذاتونو بگیرین میخوام خودم به یه جا بکوبمکاملا متوجه اوضاع و احوالی که گفتین هستم
و توی اوجش، به اون نقطه میرسم که میگم اصلا نمیخوام... نمیخوام دیگه باشم... دیگه ول میکنم
من مسیرم کنکوره
توقف یا حتی کم خوندن هم میتونه کاری کنه ببازم:)و همینجا اکثرمون متوقف میشیم
کاملا درسته
اینجا بود که دوستم بهم حرف جالبی زد...میگفت تو، توی اهداف و برنامه ریزیهای گذشتهت گیر کردی درحالی که الان آدم جدیدی هستی که نیازهای جدیدی داره و دیگه اون اهداف و برنامههای قبلی جوابگوی تو نیست
اینجا اما من نیاز دارم که برسم تا به ادامه ی هدافم فکر کنم...
یه مدت دربارش فکر کردم دیدم چندان هم بیراه نمیگه...برا همین دوباره اهداف و برنامههامو دارم بروز میکنم و همین الان دارم آروم آروم میرم به اون سمتی که این سینای جدید بیشتر نیاز داره...و به شدددت سعی میکنم از کمالگرایی دور باشم چون همین به تنهایی یه کار معمولی رو تبدیل به یه بار عظیم ذهنی میکنه...
قرار نیست یکی دو روزه جواب بده برا همین، دیگه انتظاری از دیدن نتیجه به این زودیا هم ندارم...همونطور که چندتا کار دیگه که تاحالا بهشون توجهی نداشتم و صرفا انجامشون میدادم، تازه الان بعد چند ماه داره یه چیزایی ازش دیده میشهکاملا درست میگین
ممنونم که ابراز کردین
چیزه یه سوالمن یه مدته خوندن خیلی سختم شده"دچار یه مشکلی بودم که جسمی بود اون تقریبا حل شده" اما اثرات عادت های بد هنوز یه مقداری روم هست این میشه که یه روز 7 ساعت میخونم یه روز 8 ساعت یه روز 10 ساعت
این سینوسی خوندنه؟
خیلی میترسم چون من همین امسال که سال اولمه میتونم بفهمم توان پشت موندن ندارم=)اینجا اما من نیاز دارم که برسم تا به ادامه ی هدافم فکر کنم...
هدف که مشخصه...اما شاید لازم باشه تو روشها یا برنامه ریزیات تغییر ایجاد کنی...
پشت کنکور که ۱۰ برابر شرایط از الانت سختتره
...دیگه خودت میدونی
من به این نمیگم سینوسی خوندن
اینکه حداقل ۶-۷ ساعت ثابت روزانه بخونین و حالا یکم کم و زیاد بشه چندان مشکلی نیستدر مورد اینکه خوندن سخت شده... باز از تجربه خودم میگم، اینکه مدت زیادی تصور من هر روز این بود که کلللی درس مونده دارم و نمیرسم بخونم... خیییلی عقبم و زمانم به شدت کمه... و اینجوری بود که دیگه درس خوندن برام خیییلی سخت میشد... همیشه این تو ذهنم بود که یه حجم خیییلی زیاد درس دارم که هرچه سریعتر باید تمومشون کنم
اما خب...مسئله این بود که اصلا این چیزا مهم نبود...مهم نبود ۱۲تا گفتار زیست مونده یا ۱۰تا فصل ریاضی یا ...
من باید برای امروزم مثلا ۳۰ تا تست زیست، ۲۰ تا ریاضی و فیزیک بزنم...همین
خب ۷۰ تا تست برای یه روز خیلی قابلتحملتر و پذیرشش راحتتره تا اینکه بخوای به ۴ فصل شیمی فکر کنی که قراره کی بخونی... و اینجوری راحتتر میشه رفت سمت درس و یه مقدار کار آسونتر میشه
اینو ازین بابت گفتم که گفتین اخیرا مشکل جسمی داشتین و احتمالا از برنامتون عقب افتادین...اگه من تو همچین شرایطی بودم این افکار میومد تو سرم و درس خوندن برام سخت میشد... -
اینجا اما من نیاز دارم که برسم تا به ادامه ی هدافم فکر کنم...
هدف که مشخصه...اما شاید لازم باشه تو روشها یا برنامه ریزیات تغییر ایجاد کنی...
پشت کنکور که ۱۰ برابر شرایط از الانت سختتره
...دیگه خودت میدونی
من به این نمیگم سینوسی خوندن
اینکه حداقل ۶-۷ ساعت ثابت روزانه بخونین و حالا یکم کم و زیاد بشه چندان مشکلی نیستدر مورد اینکه خوندن سخت شده... باز از تجربه خودم میگم، اینکه مدت زیادی تصور من هر روز این بود که کلللی درس مونده دارم و نمیرسم بخونم... خیییلی عقبم و زمانم به شدت کمه... و اینجوری بود که دیگه درس خوندن برام خیییلی سخت میشد... همیشه این تو ذهنم بود که یه حجم خیییلی زیاد درس دارم که هرچه سریعتر باید تمومشون کنم
اما خب...مسئله این بود که اصلا این چیزا مهم نبود...مهم نبود ۱۲تا گفتار زیست مونده یا ۱۰تا فصل ریاضی یا ...
من باید برای امروزم مثلا ۳۰ تا تست زیست، ۲۰ تا ریاضی و فیزیک بزنم...همین
خب ۷۰ تا تست برای یه روز خیلی قابلتحملتر و پذیرشش راحتتره تا اینکه بخوای به ۴ فصل شیمی فکر کنی که قراره کی بخونی... و اینجوری راحتتر میشه رفت سمت درس و یه مقدار کار آسونتر میشه
اینو ازین بابت گفتم که گفتین اخیرا مشکل جسمی داشتین و احتمالا از برنامتون عقب افتادین...اگه من تو همچین شرایطی بودم این افکار میومد تو سرم و درس خوندن برام سخت میشد...