اعتراف میکنم که....
-
حالا که اعتراف کردم میخوام اینم اعتراف کنم
ولی دیگه همچین اعتراف هایی رو نمیکنم
یه بار تو باشگاه شاگرد های باشگاه دیگه اومده بودن باشگاه ما که باهاشون مبارزه کنیم برا مسابقات اماده شیم استاد بهم گفت پاشو آماده شو منم گفتم چشم
استاد همیشه بهمون میگه از صورت هم نزنید( بیشتر به من میگفت چون تو مشت خیلی خوب بودم تا پا) ما ها هم دستامون رو جلو صورتمون نمیگرفیم
️طرف مقابل من یکم عصبی بود دیدم این دیده من جلو صورتم رو نمیگرم هی داره تو صورتم میزنه
استادمن و استاد اون بهش تذکر دادن تو صورت نزنید اونم قبول کرد
بعد چن دیقه دوباره زدبچه ها بهم گفتن چرا نمیزنیش
گفتم اخه دلم نمیاد یکی هم استاد اجازه نمیده بزنم تو صورتش
برا بار سوم زد
نگاه کردم به استادم ( یه جورایی اجازه خواستم با چشم و ابرو اوکی داد) منم مشت بزنم یکی نمیزنم سه تا پشت سر هم میزنم
زدم از دماغش خون اومد
خیلی بد هم خون اومد
عذر خواهی هم نکردم
رفتم بهش گفتم با عقل مبارزه کن نه با حرص
اخرش بچه ها بهش گفتن نگار خیلی با دل رحمی باهات مبارزه کرد
و در آخر نتونست بره مسابقهنگار بهاری
اعتراف آخرم میشه این ...
اعتراف میکنم بعد اون بلایی که سرش اوردم عذاب وجدان گرفتم که نتونست تو مسابقه ای که براش آماده شده بود شرکت کنه
ولی حقش بود
من نمیزدم میرفت تو مسابقه یکی دیگه میزد
بازم میباخت دیگههمون بهتر که نتونست بره
-
اعتراف میکنم چند ساعت دیگه باید برم واسه انصراف از دانشگاه
اعتراف میکنم خیلی دلم گرفته نه که نخوام کنکور بدما نه
فقط دلم واسه همکلاسی هام تنگ میشه
تگ تر از اون که به هیچکسی هدفمو نگفتم این چند روز که از انتخاب واحد گذشته و حداقل کلاسا شروع شده استادا و مسئول اموزش هی احوالمو میپرسن که کجام
خیلی سخته بهشون عادت کردم بهترین ترمی بود که گذروندم
دلم خیلی واسشون تنگ میشه واسه تک تک دخترا و دوقلو هامون
هعی... -
اعتراف میکنم چند ساعت دیگه باید برم واسه انصراف از دانشگاه
اعتراف میکنم خیلی دلم گرفته نه که نخوام کنکور بدما نه
فقط دلم واسه همکلاسی هام تنگ میشه
تگ تر از اون که به هیچکسی هدفمو نگفتم این چند روز که از انتخاب واحد گذشته و حداقل کلاسا شروع شده استادا و مسئول اموزش هی احوالمو میپرسن که کجام
خیلی سخته بهشون عادت کردم بهترین ترمی بود که گذروندم
دلم خیلی واسشون تنگ میشه واسه تک تک دخترا و دوقلو هامون
هعی...پشمک در اعتراف میکنم که....
گفته است:
اعتراف میکنم چند ساعت دیگه باید برم واسه انصراف از دانشگاه
اعتراف میکنم خیلی دلم گرفته نه که نخوام کنکور بدما نه
فقط دلم واسه همکلاسی هام تنگ میشه
تگ تر از اون که به هیچکسی هدفمو نگفتم این چند روز که از انتخاب واحد گذشته و حداقل کلاسا شروع شده استادا و مسئول اموزش هی احوالمو میپرسن که کجام
خیلی سخته بهشون عادت کردم بهترین ترمی بود که گذروندم
دلم خیلی واسشون تنگ میشه واسه تک تک دخترا و دوقلو هامون
هعی...اعترف میکنم دیشب راجب این موضوع خیلی گریه کردم
-
اعتراف میکنم...
پارسال یه مزاحم تلفنی داشتم. منم برای جبران300هزارتومن شارژ ازش کش رفتم در عرض3هفتهتنهاکاری که میتونستم کنم همین بود
فک کنم درس عبرت شد براش
-
اعتراف میکنم پارسال می خواستم حال یکی از دوستامو تو مدرسه بگیرم بماند که چه کارهایی کرده با من
یه روز رفتم داروخونه داروی بیهوشی بگیرم از شانس خوبم ندادن بهم ولی چون من کم نمی ارم و حتما باید حالشو میگرفتم قرص روان کننده شکم ( اسمشو یادم نیست) گرفتم .پودرش کردم ریختمش تو یه ساندویچ دادم بش
رنگش سبز بود گفت اینا چیه گفتم سبزی روشه
بیچاره تو 1/5 ساعت کلاسمون همش در رفت و امد به دستشویی بود
آخرشم نفهمید کار من بود -
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
اعتراف میکنم که خیلی خستم دلم می خاد بخابم
-
سلااااام به روی ماه دوستااااان آلایی
حالتون چطووووره؟
این از تابستون مابعد سختی ها وپیچ وخم های کنکور ...وقتشه یه سری به بازیگوشی های غبار زده مون بزنیم وبمب درونمون رو بپوکونیم (بعد کنکور بمب درونتون را پوکاندیدینین ؟؟اگه میتونی بخونش)
اینم یه# چالش هست
میخوام اعترااااف کنید چه کارا وعادتهای عجیبی میکنید....
شاید برا بقیه جالب باشه ...مثلا من پوست لبمو میکنم بعد دردشو تحمل میکنم
یکی از خنگ بازیای دیگم تایه سال بعدعضویتم هروقت میخواستم برم بیرون از انجمن گزینه بیرون رفتن رو میزدم بعد موقه برگشتن مجبور میشدم دوباره اطلاعت وارد کنمفک کنید روزی چندین بار اینکارومیکردم....
خب وقتشه جانب هیجان انگیز وعجیب شخصیتتون رو به چالش بکشید.
موفق باشید
خبرگزاری #آبودان
#یاسی
#آلا
#ریبون
#برزیل
یه زمانی آلایی در اعتراف میکنم که....
گفته است:
اعترااااف کنید چه کارا وعادتهای عجیبی میکنید....
و.......