خــــــــــودنویس
-
ای ساقیا مستانه رو، آن یار را آواز ده
گر او نمی آید بگو،آن دل که بردی بازده
@دانش-آموزان-آلاء -
این روز ها بی دردنیایم غوغا میکند
بیجان
بی کس
بیمار
بی عار
بی نفس
بی پول
این روز ها تنها تر از قبلم این تنهایی که مرا تا پای خیلی از کار های بد کشاند و...
اما چه فایده همه کار های اشتباهم برای این بود که تنها نباشم ولی باز تنها ترم
چه بسیارند افرادی که فقط خودشان برای خود مهم هستند
دیگر هیج کسی در اطرافم نیست
همه رفته اند
من ماندم تنهای تنها میان سیل غم ها
#تودلی -
همه چی تموم شد!
آخرین روز زندگیمو سپری میکنم
منتظر اعدامم..
فقط بخاطر تو!
تویی که معلوم نیست الان کجایی و چیکار میکنی!؟
با کی داری حرف میزنی؟!
تویی که "سه سال و سه ماه و ۲۶ روزه " منو فراموش کردی!
منی که هرکاری کردم واسه خودت بود!
تا خنده های قشنگتو ببینم!
تا با من:)
احساس خوشبخت بودن داشته باشی..!
ولی حالا چی؟!
الان شاید خوشبخت باشی
ولی با یه نفر دیگه..!
رفتن تو با بقیه فرق داشت!
تو جوری رفتی که حتی دیگه اثری ازت توی رویاهای شبانه ام هم نیست..
آخه چرا؟!
تنها گناه من این بود که میخواستم فقط مال من باشی
ولی قلبت این عادت رو نداشت..:)
وقتی مددکار ازم پرسید دوست داری با کی تلفنی صحبت کنی؟!
گفتم با اونی که رفته و دیگه هیچوقت نمیاد..
ممدکار یه لبخند تلخ زد و گفت اونی که رفته ، شماره نداره؟
منم با هزار امیدی که توی آخرین روز عمرم داشتم شماره قدیمیت رو گرفتم!
بعد از چنتا بوق با صدای قشنگت جواب دادی..
بعد سه سال و سه ماه و ۲۶ روز!
از صدای نفس هام منو شناختی
یه آشنای غریبه
«ولی وقتی گفتی هنوز زنده ای؟! دیگه به من زنگ نزن..!»
زمان متوقف شد و حس کردم در و دیوار سلول هم واسه حال و روزم گریه میکنن!
اونموقع بود که دلم میخواست همین الان اعدامم میکردن:(
کاش بهت زنگ نزده بودم!
کاش..!
به جایی رسیده بودم که حتی مددکار هم با دلسوزی بهم خیره شده بود
و بدون هیچ حرفی رفت بیرون.
یه بار دیگه هم تو به دادم رسیدی..
کمک کردی تا دیگه از طناب دار نترسم!
اگه بهت میگفتم از مرگ میترسم باورت نمیشد..
آخه من یه روزی اسطوره ات بودم!
اسطوره ی شکست خورده..
من اون آدمیم که فقط دوبار تو زندگیش طعم ترس رو چشید
یه بار الان
یه بار هم اون موقعی که اون پسره رو کشتم..!
با چاقوی خودش..
تموم صورتم شده بود خون..
فقط به خاطر تو!
تویی که تا صحنه رو دیدی فرار کردی و دیگه پیدات نشد؛
حتی نیومدی از بی گناهی من حرفی بزنی..
تو که منو دوست نداشتی پس چرا زودتر این رابطه رو تموم نکردی..؟!
.
.
سر باز در رو باز کرد
با دلسوزی گفت وقتشه..
و من به سمت سرنوشتی رفتم که تو واسم رقم زدی و الان منو اینجا رها کردی..
طناب و چهارپایه ای که ته دنیا بود واسم..
اینجا اون زمانی بود که آرزوها ته میکشید!
و من برعکس بقیه
آغوشم رو با خوشحالی به سمت مرگ باز کرده بودم..!
ببخشید اگه طولانی بود
-
ای ساقیا مستانه رو، آن یار را آواز ده
گر او نمی آید بگو،آن دل که بردی بازده
@دانش-آموزان-آلاء -
ای ساقیا مستانه رو، آن یار را آواز ده
گر او نمی آید بگو،آن دل که بردی بازده
@دانش-آموزان-آلاء -
باران دوباره می خاهد با احساسات دخترانه ام بازی کند ,
چون تار های گیتار مو های خیسم را که باد با خود این طرف و ان طرف میبرد مینوازد
اشک هایم بی اختیار روی گونه ام می افتند .
به گذشته میروم ,
ان روز نیز مانند امروز دل اسمان خدا هم از غصه من گرفته بود
می بارید ...
اما من بغض در گلویم خانه کرده بود ,حتی توان گریستن نداشتم .
بغضم از جنس سنگ بود ؟خدایا به کدامین دردم گریه می کردم .
درد نداشتن کسی که عاشقانه میپرستیدمش و نامردانه آن را می خاهی بگیری ؟
به خاطر بی توجهی دیگران ؟تاوان کدامین گناهم است ؟
چرا نگفته بودی روحت را با دنیا جدا کردی ؟کاش گفته بودی تا دل کنم ؟
به بیمارستان که رسیدم دیگر هیچ چیز را حس نمی کردم....
به در اتاقت که نزدیک شدم انگار تمام جهان روی سرم اوار شد چرا مانیتور لعنتی خط ممتد نشان میدهد ؟
چرا جواب نمیدهی به شوک پزشکان و پرستاران ؟چرا هرچه ولتاز بالاتر میرود پزشکان به سمت من نگاه میکنند ؟
تو گفته بودی دوستت دارم ... گفته بودی تا ابد کنارت می مانم ...
قول شرف داده بودی که تا اخرین نفس بمانی ...
اگر بزنی زیر قولت من هم میزنم زیر همه چی .. از گریه گرفته تا زندگی ..
دلعنتی !به چشم هایم نگاه کن .. ببین بی مکث برایت گریه میکنم ...
مگر تو نگفته بودی این مروارید ها را هیچ گاه حتی برای بد ترین اتفاق ها نریزم ؟
اگر بروی من دیگر ان دخترک شوخ و خندان گذشته نمی شوم به شیطتنتم پایان نده..
من صبورم به خاطز تو صبورم ... قول گرفته بودی صبور باشم بغض نکنم پیش هیچ کس اشک نریزم
اما این بغضی که لانه کرده چه میداند صبر چیست ؟
بی انصاف اگر بروی من دیگر به شانه های چه کسی تکیه کنم؟برای که راز دل بگویم ؟
برای که بخندم ؟
شانه های امنت را از من نگیر ...
آوای کلماتت چون ملودی ,روح مرا ارام میکرد ...حداقل ملودی نفس هایت را به من برگردان ...
وای خدای من !!
وای خدای من !!چرا ان پرستار ملافه سفید را روی صورتت انداخت ؟نکند فکر میکند مرده ای ؟!
بلند شو! به همه نشان بده که نفس می کشی .. بلند شو !
دیگر از ان روز کذایی چیزی به خاطر ندارم ,
میدانی چرا ؟
%(#ff003c)[چون من نیز ان روز همراه تو سقوط کردم ..اما نافرجام ..]
ببخشید اکر نقصی داشت و طولانی شد
-
بعضی آدم ها,بعضی وقت ها,به جایی می رسندکه دیگرحرف نمی زنند,حتی خنده ظاهری هم سرنمی دهندوبغض های
خودرافرو می برند...
فقط به نقطه ای نامعلوم خیره می شوندوخاطرات خود را مرور میکنند.
دیگرجایی یا کسی را رای پرکردن تنهایشان نمی خواهند,اعلامیه ای برای پیداکردن دوست چاپ نمی کنند
این آدم ها دیگرنفس نمی کشند,دیگرعاشق نمی شوند وخود را بر لبه ی پرتگاه زندگی می بینند..ومی شوندهمان مرده
ی متحرک معروف.
آنهادر کنج دلشان می خزنندوسرشان را برروی شانه ی تنهایی می گذارندودرفکرفرو می روندوحالا است که این جمله:"در
برهوت تنهایی ام روییده است هزاران تک درخت"را میفهمند.
دل این آدمها جوری می شکند که حتی باچسب های چندقلوهم درست نمی شوند
ودیگرآنها رانخواهی شناخت...
.....
عجب این آدمها شبیه "من" هستند. -
-میدونی یعنی این که دوسم داشته باشه
و بهم نگه برام کافی تر از اینه که نداشته باشه و دروغ بگه:)- کمی دور تر از من..
نوشته ی به ثمر نرسیده:)
- کمی دور تر از من..
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
بسی خلاق
دوستون دارم
@دانش-آموزان-آلاء -
-
عصر است و دلتنگی هایی که هیچگاه پایان نمیابداسمان است و شوق پروازی که هیچگاه از شور ان کم نمیشودساحلی است و منی که با اغوشی پرازغم پرسه میزنم اسمان ابی برچهره پرغمم لبخند میزند وافتاب تلخندی میشود برای دل من دلم را زیر و رو میکنم تاکسی را برای عاشقی بیابم قلبم را که نگاه میکنم درتسخیر کسی مانده است روحم چنان درگیر اوست که لحظه ای بامن نیست پروردگارم تمام قلبم را فراگرفته