شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
یه بارم زنگ زدم دوستم خودمو آماده کرده بودم حسابی مورد عنایت قرارش بدم
یهو باباش گوشیو برداشت
گفت شما؟؟؟
حول شدم گفتم :من دوست دخترتون هستم
گفت :چیییییی؟
گفتم:من دختر دوستتون هستم
گفت :چیییی؟
یه نفس عمیق کشیدم محکم گفتم من همکلاسی دخترتون هستم
خندید قطع کرد گوشو به دوستم نداد -
اونقدر از این چینیا متنفرم که تو ملامین غذا میخورم
-
حدود 4 ماه پیش زنگ زدم خونه دوستم اینا که بهش بگم برام کتاب بیاره مامانش برداشت سکت موند تا حرفم تموم بشه بعدش گفت: مگه خونه شما نیست؟
منم حول شدم گفتم ای بابا خونه ما و شما نداره(نمیدونم چرا ) هیچی دیگه فهمید من از دوستم خبر ندارم
بنده خدا الان 4 ماهه تحت تدابیر امنیتیه
به من چه اصلا تقصیر خودش بود بهم نگفته بود دوساعت بوده داشته با من درس میخونده
خدایی من اینجا حیف شدم اگه الان ژاپن لبودم از سوتی های من برق تولید میکردن