شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
در محله ای، سگی گربه ها را می گرفت و کتک می زد. گربه ها خیلی از او می ترسیدند؛ به طوری که وقتی آقاسگه پیدایش می شد، هریک، به گوشه ای فرار می کردند.
یک روز کار برعکس شد. گربه ای رودرروی سگ ایستاد و حسابی او را کتک زد.
سگ خیلی تعجب کرد. گفت: ما تاحالا چنین گربه ای ندیده بودیم!
گربه گفت: ما برای خودمان پلنگی بوده ایم؛ اعتیاد، ما را به این روز انداخته!» -
شخصی وارد خانه دوستش شد، او را به اتفاق برادرش به کشیدن شیره مشغول دید. طبعش گل کرد و سرود:
برخلاف طبیعت و سیره
دو برادر شدند هم شیره! -
یک نفر که اغلب در خانه خمار افتاده بود، روی پیغام گیرش پیام گذاشته بود: هشتم ولی خشتم!
-
حشره کش خالی کردم تو اتاقم
من سر درد گرفتم دارم می میرم
پشه هه رو آینه اتاقم وایساده داره شاخکاشو مرتب می کنه! -
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-