سلااام
منم بگم
حقیقت من خواهر برادر کوچیکتر از خودم که ندارم دوتا داداش دارم
یکیشون 11 سال ازم بزرگتره اون یکی هم 13 سال
ولی خب خدای کرم ریزی
مثلا اونموقع که 25 سالش اینا بود منم کوچیکتر بودم میرفتیم خونه مامانبزرگم خونشون حیاط دار و قدیمیه
یهو میرفت ده تا پلاستیک فریزر آب میریخت توش گره میکرد میرفت پشت بوم
من خاله ام مامانم همه تو حیاط بودیم در یک آن کیسه آب هارو ول میداد تو سرمون
یا مثلا هنوزم که ازدواج نکردن تو خونن صبح ها پامیشه بره سر کار چشم نداره ببینه من خوابم
میاد انقدر اذیت میکنه تا بیدار شم
اذیت هاش هم شامل مشت زدن، ویشگون و قلقلک
یعنی اصلا سکته میکنم اون وسط
بعدش که خیالش راحت میشه منو بیدار کرد با خیال راحت میره سر کارش
ولی حالا جمعه ها که تعطیله تا 12 ظهر خوابه هرکاریشم بکنی بیدار نمیشه فوقش پاشه چهارتا فوش بده بهت دوباره بخوابه
کلا موجودات عجیب غریبی هستن