از جمله مشکلات دوازدهمی ها

_Ftemeh_
دیدگاهها
-
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم -
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــمخداییش خیلی کیف میداد
-
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
سم جدید
ببخشید -
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــمتو پاساژ راه ميرفتم که يهوخوردم به يه نفرو افتاد زمين..
سريع رفتم بلندش کردم و گفتم: واقعا عذرخواهى ميکنم!
وقتى دستشو گرفتم ديدم طرف مانکن جلوى مغازه است..
اطرافمو که نگاه کردم ديدم يه يارو داره بهم نگاه ميکنه و يه لبخند تمسخر هم رو لباشه!
بهش گفتم:خنده داره؟خب من فکر کردم آدمه!
اما يارو چيزى نگفت!خوب که دقت کردم ديدم اونم يه مانکن ديگست!
خیلی حالم بده...
-
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
فردا سر امتحان فیزیک -
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم -
سوتی نامهسلااام
دقت کردین امروز چقدر فعالیت داشتم تو انجمن
جاتون خالی یسری ششم ابتدایی بودم کتاب اجتماعی
یه چیزی داشت به نام ساعت پیک (7 تا 11 شب اینطوراست که اوج مصرفه برقه)
حالا امتحان اجتماعی داشتیم منم هیچی نخونده بودم یعنی در این حد که اسم کلمه پیک به گوشم نخورده بود
نمیدونم سر کلاسم که دبیر درس داده بوده چیکار میکردمحالا سوال امتحان: ساعت پیک چیست توضیح دهید.
منم چون این کلمه به گوشم نخورده بود تا حالا اصلا نمیدونستم همچین چیزی هست گفتم حتما سوال اشکال تایپی داره
بالاش یه ابرو باز کردم و یه نیک گذاشتم شد ساعت پیک نیکمنم شروع به توضیح
ساعت پیک نیک ساعتی است که در کنار خانواده به گشت و گذار در طبیعت رفته و ساعتی خوش را سپری کرده و...من با عتماد به نفس تمام هم برگرو دادم
معلم صحیح کرده بود میگفت فقط تو خلاقیتت موندم که سوالو با اعتماد به نفس عوض کردی و توضیح هم دادی
-
کافــه میـــم♡بعضی آدمها نماد و سمبل یک سرزمین می شن، مثل فردوسی، مثل مولانا، حافظ....هیچ وقت تکرار نمی شن...هر دهه و قرنی آدمهایی بزرگ شدن و تاریخ ساز، کسانی که اسمشون در فرهنگ سرزمینمون جاودانه مانده
ولی هر چه به سالهای جدید نزدیک تر شدیم این اسم ها و آدمها کمتر شدن.انگار روز به روز داریم از انسانهای بزرگ خالی تر می شیم، روز به روز تهی تر و بی سرمایه تر.استاد شجریان هم از اون الماس های روزگار ماست، از اونهایی که به بزرگی تاریخ و تخت جمشید سرزمینمون هست و در قلب ما باقی خواهد ماند
شهاب جعفرنژاد
-
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
عضله ها رو حال میکنی ؟! استغفرالله
-
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
هرکی توی بچگی اینکارو نکرده از ما نیییییست...وای یادش بخیر اونموقه ها با بچه های فامیل میرفتیم خونه مامانبزرگم کل رختخواب ها و بالش هاشو ولو میکردیم ته اتاق که هرکدوم برای خودمون خونه بسازیم بعد بیایم خونه همدیگه مهمونی
-
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
وقتی پسرا با هم قرار میذارناین خود داداش منه
-
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــممن بابام اینجوریه
با لباس نا مناسب وسط خونم مامانم هم اونور
یهو میبینیم با شوهر همسایه بالایی صحبتش گرم گرفته دستشو گرفته داره میاره تو خونهچه وضعیه آخه
-
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
وقتی مامانم میگه پاشو جاتو جارو بکشم -
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
خودشهههه
سفره جمع کردن من -
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
حفظ تعادل، فقط ظرف های خونه دانشجویی بعد از شستن.. -
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــمبا این وضعیت گرونی در واقع ولنتاین رو
باید به سینگلا تبریک گفت
تبریک
-
خاطرات خواهر برادریاینم بگم
از نظر خودم خیلی خنده دارهتو فامیل ما حیلی همه بچه دارن
دیگه خلاصه همسن های من یکی دوسال بزرگتر و اینا 10 تایی هستیم
حالا یسری من و دوتا از دخترعمه هام و پسرعمه ام خونمون بودند به همراه خانواده هاشون و خانواده عمه بزرگم یعنی حدود 30 نفر خونمون بودند
این قضیه مال بیشتر از 9 سال پیشه
کمتر از ده سالم بود
حالا نگید چقدر بی عقلم من
حالا داستان شروع میشه
من و دختر عمه و پسر عمه ها رفتیم تو اتاق و پنکه هم روشن کردیم بعد پسرعمه عزیزماومد پیشنهاد داد کاسه آب از بالا خالی کنیم رو پنکه بعد پنکه میچرخه و اون آب پاشیده میشه تو صورتمون حال میده خنک میشیم ماها هم ساده گفتیم چه خفن و همینکارو کردیم
چشمتون روز بد نبینه حالا خداروشکر خودمون برق نگرفت ولی کنتور برق پرید و کل خونه تاریک
بابام هم فکر کرد مشکلی پیش اومده برق رفته و اینا
ما هم خیلی پنهانی به بهونه بازی رفتیم تو حیاط و طی داستان ها کنتور واحدمون پیدا کردیم و درستش کردیم خانواده هم فکر کردن برق اومده دیگه حتما برق همه رفته بود و کسی چیزی نفهمید
ما از رو نرفتیم دوباره رفتیم اینکارو کردیم و دوباره کنتور پرید
یواشکی به داداشم گفتیم و اون هم کلی چیز بهمون گفت که عجب خنگ هایی هستین و اینا و رفت پایین خودش کنتور اوکی کرد و نذاشت کسی بفهمه کار ماست گفت کنتور قاطی کرده و خونه قدیمی و این ها
ما از رو نرفتیم و دوباره همینکارو کردیم
نمیدونم چرا با اینکه می دیدیم خطرناکه و برق هم میره و اینا باز هم اصرار داشتیم انجامش بدیم
دیگه اینسری که برق رفت همه برگشتن سمت ما فهمیدن یه جای کار مشکوکه ما ها تو اتاق ساکتیم و هی هم کنتور میپره
اره دیگه خلاصه یه فوش مشتی و چشم و ابرو از خانواده خوردیم
کلی هم دعوامون کردن
و اون پنکه هم کلا اتصالی پیدا کرد و خراب شدو این بود داستان ما و...
حالا داداشم خیلی نقشی توش نداشت ولی خیلی باحال بود گفتم بفرسم
-
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
طرح بستنی تراکتور رووووو -
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
اگه تو هم تو خونتون از این سرسره ها داشتی سلام
خونه خودمون که نه
ولی خونه مامانبزرگا داشتیم انصافاا