آلاخونه

Blue28
من آرزو میکنم صاعقه بزنه وسط وزارت اموزش پرورش و وزارت سنجش

معلم زیستم میگفت شما ممکنه یه سری از رفتارهای پدرمادرتونو سرزنش کنید اما درواقع اون رفتارها اون خصلت ها در وجود شماست اگر هنوز پدیدار نشده چون اون ژن فعال نشده ؛
پس ممکنه یه روزی خودتونم دچار اون خصلت ها بشید و از یه طرف دیگه اومد محیط رو در تاثیر این ژن ها مورد بررسی قرار داد و گفت که هنوزم هیچکس نمیدونه زور محیط بیشتره یا زور ژن؟
پس محیط هم میتونه ژن رو تغییر بده یا هیچوقت روشنش نکنه

@Sally
من مثل هیچکدومشون نیستم مثل افتاب پرستم نیستم که بگم تحت هر شرایطی مثل محیط میشم یعنی نمیدونم چطوری توصیفش کنم ولی هیچوقت مایه حرص خوردن پدر مادرم نبودم ( حرص های جزئی رو نمیگماا مثل شلخته بودن اتاق و...)
اما مثلا سر میز شام نشستیم بعد من یه دفعه میزنم سرخنده البته هیچوقت بیرون این کار رو نمیکنم
بعد مادرم میگه زیاد درس خوندی

jahad_121
من تا کلاس شیشم نسبت به ریاضی گارد داشتم ولی یه معلمی اومد و جهت علاقمو تغییر داد انقدر قشنگ ریاضی درس میداد

این غر زدن نیست یا ترحمم نیست
واقعیتش منم دلم میخواد مثل خیلی های دیگه اینجا بیام غر غر بکنم و از ناراحتیام بگم اما هرچی که بگم بیشتر ناراحت میشم واسه همین براتون خاطره تعریف میکنم واسه شماهم نه بیشتر به خودم یاداوری میکنم و میخندم
اینکه خاطره هاتو تو صفحه خودت بنویسی هیچکس نبینه حس‌خوبی نداره

jahad_121
مثلا من از درصدخلوص بدم میومد ولی وقتی توش خوب شدم ازش خوشم اومد

یعنی میزان مصرف رب انار بین شمالیا به طرز عجیبی بالاست
کلا انواع رب انواع سس ( تهرانیا میگن سس و گرنه ما میگیم بیه )

jahad_121
ببین ما از چیزایی بدمون میاد که توشون خوب نیستیم معمولا اگه به چیزی که توش خوب نیستی مسلط بشی فکرمیکنی تورو برای همون کار ساختن

یه کلیپ ۴۵ ثانیه ای از یه روانشناس بود میگفت
ازدواج مثل انتخاب موبایله
شما میرید مغازه هزاران موبایل هست یکیو انتخاب میکنی الان هزارتا موبایل بهتراز این هواوی هست ولی من ۸ ساله که همینو دارم باید با همین سرکنم
با چشم باز ازدواج کنید شما با چشم بسته ازدواج میکنید تازه بعد ازدواج چشمتون باز میشه میگید این دیگه چی بود؟

ولی فکرکنم نباید گوشیو‌مثال میزد

وقتی هیچکس نیست من هستم وقتی همه هستن من نیستم
بله اینطوریاست
فکر کردین همه میتونن مثل من منحصر به فرد و عدد اول باشن؟؟

من به هیچی فکرنمیکنم اما قبلا خیلی ضایع میشدم الان دیگه درس گرفتم از تجربیات گذشته
مثلا قبلا پدرم زنگ زد که کجایی دارم میام دنبالت گفتم بابا دیگه نمیخواد من نزدیکم پدرم گفت نه دارم میام منم گفتم باشه
بعد داشت میرفتم که یه ماشین دقیقا مثل ماشین خودمون با پلاک مشابه ترمز زد ؛ شما جای من بودین چه فکری میکردین؟؟؟؟
منم فکر کردم پدرمه برگشتم برم سمت راننده یهو یه پسره از ماشین پیاده شد با تعجب برگشت سمتم
هنوزم بهش فکر میکنم خندم میگیره
بعد من واسه ضایع نشدن خیلی زیبا برگشتم گوشیمم دستم بود الکی گرفتم رو گوشم شروع کردم به صحبت کردن بعد گفتم که عه من فکر کردم رسیدی

mr.vinyzo
بله باحال بودن من به خانواده سرایت کرده
البته این سخت گیری خیلی ارثیه
بخصوص من که به شدت شبیه پدرمم یعنی وقتی هنوز به دنیا نیومده بودم بخاطر یه مسئله ای باید کاریوتیپمو میگرفتن ؛ بعد پزشک ژنتیک که داشت دی ان ای والد رو با دی ان ای من تطبیق میداد گفت که کپی پدرشه
بعد پدرمم اینجورین که بیرون میخوان برن از تک تک اعضای خانواده می‌پرسن که این به این میاد؟ اون به اون میاد؟
هرچند که من هیچوقت تو پوشیدن لباس سخت گیر نیستم اما خواهرم... از ۷ ساعت قبل باید بهش بگی کل اتاق میشه لباس تهشم میگه هیچی لباس ندارم

اما من
پدر مادرم همیشه میگن خدااااروشکر که تو پسر نشدی خدا حتما یع چیزی میدونست که تورو پسر نکرد

ولی خب
چندوقت پیش توی خیابون از قضا یه چرخی اومد قل خورد و خورد به ماشین ما
جریان از زبان مادرم :
دو طرف خیابون ماشین ردیف پارک بود ساعت اداری بود ؛ همه در رفت و امد که یه لحظه دیدیم از پنجاه متر عقب تر دوتا چرخ خیلی بزرگ با انعطاف زیاد دارن میان سمت ما ؛ چرخ انقدری انعطاف داشت که با هربار زمین خوردن کلی میرفت بالا ( راستم میگفتن بعدا فیلمشو دیدم)
بعد چرخ اول رفت اونو خیابون خورد به یه ۲۰۶ پرت شد این ور خیابون و یه سمند رو رد کرد ( تو فیلمش سمند مویی ردش کرد یعنی میخورد بهش شیشه ی ماشین خورد میشد)
بعد همینطور قل خورد و رفت خورد به سر سرنشین موتور ؛ دوتا سرنشین داشت پسر جوون بودن یکیشون بلند شد اون یکی با سر خورد زمین دیگه بلند نشد زمین کلا خون بود
بعد چرخ از سر موتوریه اومد خورد به ماشین ما

من که تا اون لحظه از تصادف موتوریه و شکستن سرش ناراحت بودم از اینکه به ماشینمون خورد خندم گرفت خیلی خودمو کنترل کردم جلوی مادرم نخندم

@Sally
بله شیمی اشون عالیه

زهرا بنده خدا 2 در قشنگ‌ترین تعریف گفته است:

پریروز(یکشنبه،۱۴۰۳/۰۹/۰۴)
بعد از اینکه ۵ونیم ساعت سر کلاس ترم بالاییا نشستم
استادمون گفت خانم فلانی شما تا آخر موندین؟!
چه حوصله ای دارید!!
(و منی که خیلی خسته بودم و نمیتونستم حرف بزنم؛سرمو انداختم پایین و فقط لبخند زدم)
امروزم آزمایشگاه داشتیم
وسطش نیم ساعت بیکار بودیم
بچه ها رفتن پیششون برا تجدید خاطرات( این ترم با ما کلاس ندارن)
من روم نشد برم رفتم بیرون و کنار آزمایشگاه و اتاق ایشون زنگ زدم به مامانم(صبح زنگ زده بودن میخواستم ببینم چیکار داشتن)
خلاصه بعد نیم ساعت رفتیم آزمایشگاه
یهویی استادمون از آزمایشگاه اومدن بیرون
سلام کردم
طبق معمول آروم
متوجه نشدن با ایشونم
رد شدن
یهویی برگشتن منو دیدن
+سلام خوبین؟!!
من: ممنونم شما خوبید؟
با دست به بچه ها و استاد نشونم دادن و در همون حال چند ثانیه با تعجب نگام کردن(و منی که آماده بودم که اسکل شم)
با ذوق و هیجان گفتن دیروز ۵ساعتتتت و نیم نشستن سر کلاس سمینار!(هم چنان آماده بودم)
که یاد بگیرن چه جوری باید ارائه داد!
استاد آزمایشگاهمون پراش ریخت گفت آفرین!
بعد یه کم مسخره بازیای کلاس رو برا بچه های دیگه تعریف کردن و همه خندیدن
تهشم دوباره به من نگاه کردن گفتن شما از اول به بیوشیمی علاقه داشتین!
(خواستم بگم اولش بیذار بودم سر کلاس شما علاقه مند شدم ولی نگفتم)
بعدم گفتن تنها استاد بیوشیمی ای هستم که میگم بیوشیمی نرید
من: استاد شما کلاااا زیر آب رشته مون(علوم آزمایشگاهی) رو زدین بحثِ بیوشیمی نیست
استاد: عه؟!آره
.
ولی تو این دانشگاه هیچ کس اندازه‌ی ایشون به من و خیلیامون اعتماد به نفس ندادن
استاد عالی ای ان!

زهرا اصلااااا بهت نمیخورد خجالتی باشی یعنی اونجا که گفتی آروم سلام کردم درحدی اروم سلام کردی که نشنید

واای باورم نمیشه شما گوشی رو انلاین خریدین
یعنی سخت گیری تو خانواده‌ی ما ارثیه؟ ما می‌خوایم گوشی بخریم پا میشیم میریم تهران بازار موبایلش پونصدتا مغازه رو بالا پایین میکنیم بعد یکیو انتخاب میکنیم
حالا جالبه یه بار رفتیم یه جا ماشینو پارک کنیم
پدرم رو به مادرم میگه اینجا خوبه؟ مادرم یه نگاه به چپ یه نگاه به راست یه نگاه به اسمون بعد تو همون نقطه مکثی کرد و گفت اینجا تیربرقه ممکنه بیفته رو ماشین
منم زدم زیر خنده
حالا برگشتن منو نگاه میکنن پدرمم رفت جلوتر منم گفتم بابا اینجا پارک نکن ممکنه زلزله بیاد شیشه پنجره اون خونه بشکنه بریزه رو ماشین ؛ اونورم پارک نکن ممکنه باد بزنه طوفان بزنه دروازه اشون از جا کنده بشه بخوره به ماشین ما له اش کنه

@Sally
اکثریت بچه های قدیمی می‌دونن احتمالا سر کارت گذاشته

jahad_121
چرا منطقی نیست اتفاقا شیمی شاید برای اونایی که اختصاصا ریاضی میخونن قابل درک نباشه ولی برای اونایی که فیزیک میخونن چطور منطقی نیست؟
باید به اون استاد گفت که مثلا فیزیک بهتره؟
که یه نفر داره تو ماشین رانندگی میکنه سرش جلوعه تنش عقبه یه ماشین دیگه از رو به رو با شتاب ۵۰ میاد بعد باد میزنه یه پوست موز میفته رو شیشه حالا زمان رسیدن پوست موز به شیشه ماشین کی هست؟
یا الان اون ماشین اول راننده اش داره ترمز میکنه یا گاز میده؟
یا میدونی اینا که تئوریه وقتی فیزیک دانا وارد فاز واقعی میشن بدتره مثلا یه نفر ماشین میسازه و همه‌ی کارای تئوریش درست بوده اما ماشینه راه نمیره حالا دو ساعت باید بره ببینه مشکل از چرخه یا موتوره یا ترمزه یا اصطکاکه دوساعت فرمول و...

Narges_
شاید باورت نشه اما به ۱۸ سالگی که میرسی و هرچی جلوتر میری اون تزلزل روحی حداقل برای من کمتر میشه
یعنی همون دراومدن از سن نو جوونی
منم همسن تو بودم دقیقا همینارو از بچه ها می‌پرسیدم
بهشون میگفتم چه حسی داری ۱۸ سالت شده؟ چطوره؟ خوشحالی؟ چه فرقی با بقیه سال ها میکنه؟
همه در جوابم میگفتن
مثل بقیه سال های زندگیمونه
حالا که تو اینو گفتی تجدید خاطره شد
اما برای من خیلی از تزلزل های روحیم کم شد خیلی به یه تثبیت رسیدم

Narges_
اره منم از مدرسه ام بدم میاد
اصلا استرس نداشته باش
۱۸ سالگی هیچ حس خوبی نداره
اصلا هیچ حسی نداره
نه خوب نه بد