مامان به بچش میگه :
اگه فردا امتحان مردود بشی دیگه پسره من نیستی. . . !
فردا بچشو تو کوچه میبینه میگه: امتحان چه خبر؟!
بچش میگه : ببخشید شما؟!
مامان به بچش میگه :
اگه فردا امتحان مردود بشی دیگه پسره من نیستی. . . !
فردا بچشو تو کوچه میبینه میگه: امتحان چه خبر؟!
بچش میگه : ببخشید شما؟!
تمام فامیل دارن برام دنبال زن میگردن
که یه وقت نرم دختر خودشونو بگیرم
بدبختش کنم
بیگودی های خواهر کاتبی!
حدودا 18.19ساله بودم
که مســــــــــجد محل یک شب حاج اقا،خانما رو جمع کرد و گفت:
رزمنده ها لباس ندارند و یه سری کارای تدارکاتی رو خواست که انجام بدیم!
من و چند از خواهرا
که پزشــکی میخوندیم
پیشنهاد دادیم برای جبران نیروی پرستاری بریم بیمارستان های صحرایی
و ما چمدون رو بستیم و راهی جنوب شدیم
من تصور درستی از واقیعت جنگ نداشتم و کسی هم برای من توضیح نداده بود
و این باعث شد که یک ساک دخترونه ببندم شبیه مسافرت های دیگه،و عضو جدانشدنی از خودم رو بذارم تو ســـــاک
یعنی بیگودی هام
و چند دست لباس
و کرم دست و کلی وسایل دیگه ...
غافل از اینکه جنگ، خشن تر از اینه که به من فرصت بده موهامو تو بیگودی بپیچم
یا دستمو کرم بزنم...
به منطقه جنگی و نزدیک بیمارستان رسیدیم...
نمیدونم چطور شد که
ساک من و بقیه خواهرا از بالای ماشین افتاد و باز شد و به دلیل باد شدیدی که تو منطقه بود، محتویاتش خارج شد و لباسا و بیگودی های من پخش شد تو منطقه
ما مبهوت به لباسامون که با باد این ور و اون ور میرفتن نگاه میکردیم...
و برادرا افتادن دنبال لباسا
ما خجالت زده .
برادرا بعد از جمع کردن یه کپه لباس اومدن به سمت ما
دلمون میخواست انکار کنیم
اما اونجا جنس مونثی نبود جز ما سه نفر که تو اون بیابون واساده بودیم
.
و بعد
.
بیگودی هام دست یه برادر دیگه بود و خانما اشاره کردند که اینا بیگودی های خواهر کاتبیه
از اون لحظه که بیگودی ها رو گرفتم، تصمیم گرفتم اونا رو منهدم کنم...
شب تو کیسه انداختم و پرت کردم پشت بیمارستان
صبح یکی از برادرا اومد سمتم با کیسه بیگودی
گفت در حال کیشیک بودن، این بسته مشکوک رو پیدا کردند،گفتن #بیگودی_های_خواهر_کاتبیه
شب که همه خوابیدن ، تصمیم گرفتم چال کنم پشت بیمارستان صحرایی
چال کردم و چند روز بعد یکی از برادرا گفت ما پشت بیمارستان خواستیم سنگر بسازیم ،زمین رو کندیم،اینا اومده بالا
گفتن اینا بیگودی های خواهر کاتبیه
و من
هر جور این بیگودی های لعنتی رو سر به نیست میکردم
دوباره چند روز بعد دست یکی از برادرا میدیدم که داره میاد سمتم
خواهر کاتبی
خواهر کاتبی
بیگودی هاتون…
داستان فوق بر اساس خاطرات بانو کاتبی یکی از امدادگرانوجهادگر ۸ سال دفاع مقدس میباشد
خانمی داشت شماره های موبایل شوهرش را چک میکرد که به شماره ای بنام کووید-۱۹ برخورد کرد.
با کنجکاوی به این شماره زنگ زد و با تعجب دید گوشیه خودش زنگ خورد
سر جلسه امتحان یه نفر بغل دستم نشسته بود......منم داشتم بهش توضیح میدادم که چجوری تقلب کنه
اونم فقط گوش میداد
امتحان که شروع شد پا شد ورقه هارو پخش کرد
هیچی الانم فقط بالا سر منه
حداقل بيايد شايعه درست كنيم چاقالهبادوم و گوجهسبز باعث تشديد كرونا ميشه، قيمتش بياد پايين اين آخر عمري عشق كنيم.
بابام تو قرعه کشی بانک ۱۰ میلیون برنده شد رفتیم تحویل بگیریم
نگو من ۱۱ میلیون قسط به اون بانک بدهکار بودم
۱ تومنم ازش گرفتن پرتمون کردن
بیرون
۱۴ تا کوچه دنبالم کرد نشست استراحت کنه گوشیش و زدن
مامانم وقتی که من ظرف میشورم میره یه ظرفهایی پیدا میکنه میزاره تو سینک ک من تا حالا ندیدمشون
کم مونده بره زنگ در و همسایه رو بزنه بپرسه ظرف کثیف دارن یا ن :((
یادش بخیر
سال قبل آرزو میکردم ماهی قرمزم تا ۱۳ بدر زنده بمونه
حالا آرزو میکنم خودم زنده بمونم
ســؤال
سلام
من نود سالهم و تا حالا حتی یک روز هم روزه نگرفتهم؛ میخوام بدونم کفاره روزه.هام چقدر میشه؟
جــواب
سه راه بیشتر نداری:
۱) یا باید دو قرن روزه بگیری؛
۲) یا چین رو غذا بدی؛
۳) یا فلسطین رو آزاد کنی
از مدیر عامل سایپا پرسیدن چرا تبلیغ پراید در تلوزیون پخش نمیشه : ایشون فرمودند کسایی که محصولات ما رو سوار میشن به خونه نمیرسند تا تبلیغ ببینند.
از مدیر شرکت رولز رویس پرسیدن شما چرا تبلیغات تلویزیونی نمیکنی گفتند: کسایی که میتونن رولز رویس بخرند وقت نشستن پای تلوزیون ندارند
یادتونه قدیم تنظیم میکردن جوری عیدی بدن که اگه اونا هم به بچه اینا عیدی بدن یر به یر شه؟
یه سری یادمه عموم به من و داداشم نفری ۳۷۰۰ عیدی داد
گفتم این چه مسخره بازی ایه، گفت از بابات بپرس که به پسرم ۷۴۰۰ عیدی داده
زنگ و آیفون خرابه
زنگ زدیم تعمیرکار بیاد، بعد خبری نشد
زنگ زدیم مجدد چی شد منتظریم
گفت اومدم دم در زنگ زدم، در رو باز نکردید
خب استاد! تو برای چی اومدی خونه ما؟!؟
#طنز_جبهه
اسیر شده بود!
مأمور عراقی پرسید:اسمت چیه؟
-عباس
+اهل کجایی؟
-بندرعباس
+اسم پدرت چیه؟
-بهش میگن حاج عباس!
+کجا اسیر شدی؟!
-دشت عباس!
افسر عراقی که کم کم فهمیده بود طرف دستش انداخته و نمیخواهد حرف بزند محکم به ساق پای او زد و گفت:دروغ میگویی!
او که خود را به مظلومیت زده بود گفت:
نه به حضرت عباس(س)!!
•---••✾••✾••---•
•---••✾••✾••---•
شاید روح نواز...
تحصیل به صورت رسمی از ما فارغ شد:)
شما سر سفره ناهار پاشو برو با لگد بزن به کابینت یه قاشق نمی افته، ولی کافیه شب بشه، تو اتاقتی میخوای بری آشپزخونه هنوز نرسیدی سه تا فنجون شکسته
️