macrophage Of nahang 0 در شمارشگر رسیدن به آرزوهامون گفته است:
امروز سومین روز مریضیمه و بجر روز اول که کمی استراحت کردم دیگه نشد
دیروز رو تا غروب دانشگاه بودم و شبشم برگشتم تا نصفه شب مجبور بودم کارام رو بکنم و امروزم ک خونه بودم از ده صبح تا الان پای لبتابم و گاهی حس میکنم شرایط سخته ولی اغلب سعی میکنم ندیدش بگیرم
چند وقت پیش داشتم به این فکر میکردم که چرا علیرغم همه ی تلاش ها هیچی نمیشه...وقتی خودم رو با همسن هام میسنجم شبا رو بیدارم و روزا رو مشغول ولی کیفیت زندگی اونا خییلی بالاتر و من در رفع حداقل های زندگیم دست و پا میزنم...
من کارشناسیم و واسه مدیر گروه رشته ی خودمون تلاش کردم ک به چشمش بیام که بتونم ارتباطی بگیرم با اساتید بالاتر اما ندید گرفت و منم دلسرد شدم و اهمیت ندادم دیگ اصلا.. تا اینکه چند روز پیش مدیر گروه دانشجوهای ارشد رشتمون که از دانشگاه دیگ بود و استاد ی درسمون شده بود
ناگهانی بهم پیشنهاد همکاری داد...خیلی جا خوردم و خیلی ازم تعریف کرد ک زیر نظرت داشتم و متوجه شدم استعداد زیادی داری ...خیلی ذوق زده شدم اول و ی جلسه گذاشت ک برم ببینمش حرف بزنیم...گفتم من تا اینجاها رفتم و به نتیجه نرسیدم
گفت میخام راجب یه سری چیزا دیگه کار کنیم و واسم بحث مادی قضیه خیلی مهمه و حس میکنم تو میتونی به چیزی ک میخام برسی
گفتم الان این علمی ک میگید واسه این کار رو ندارم گف اصلا مهم نیست تو بگو یسال دیگ بهش برسی فقط الان بهم قول همکاری بده
گفت حالا بنظرت چقدر زمان میبره گفتم نمیتونم الکی بگم باید ی کم درموردش تحقیق کنم
دیروز حرف زدیم باز و گفتم یه ماه دیگه...یه کم نگام کرد و ...
خب حس کرد ک یا خیلی نپختم و جوان ک نمیفهمم چی میگم یا حالت دیگه ای نداره 
اون روی شش ماه تا یسال حساب باز کرده بود و کرده البته
خب امروز داره دوماه میگدره از اون روز،یک ماه و خورده ایش به امتحانات خورد و امروز اخرین امتخان بود و تموم شد چون واحد زیاد برداشته بودم واقعا سخت بود...اما کار رو رسوندم هفته پیش 
بهش نشون دادم و نشسته بود و از ذوق پاشد واسم دست زد:)
خیلی ازم تعریف کرد و خیلی حس خوبی بود،خیلی وقت بود همچین چیزی رو تجربه نکرده بودم راستش...
ی استاد دیگه هم داریم راستش خیلی وقته دارم پلن میچینمم که اعتمادش جلب کنم
بشدت با سواد و بشدت کار ازش واسه پیشرفت برمیاد ...دیشب رو از دو ظهر تا شش صبح نشستم خوندن وتمام جلساتش رو سر ازمایشگاه که بچه ها فیلم گرفته بودن مجدد دیدم واقعا سخت بود خیلییی سخت بود اونم با سرعت 1.5 ایکس
واقعا نزدیک صبح دیگه داشتم میسوختم و ب سختی تحمل کردم تا اینکه شش و ربع تموم شد و تا هفت و ربع خوابیدم و رفتم امتحان
امروز امتحان ازمایشگاه داشتیم گزارش کارها رو میاورد و از روش میخوند و میپرسید ،از هرکس پنج تا شش تا میپرسید
به من که رسید چون میشناختم گفت میخام پوستت بکنم...گفتم سختترین سوالت رو بپرس استاد..گفت اوکی شکل فلان رو بیار از روی گزارش کارت و توضیح بده و سوال دارم...گفتم نیاز نیست شکلش بیارم،پای تخته خودم رسمش میکنم
گفت یعنی تو اگر اینو رسم کنی که...
و رفتم بیشتر از چیزی که حتی توی گزارش کار و تدریس خودش بود رسم کردم...هیچی دیگه خیلی ذوق کرد و دیگه سوالات دیگ هم نپرسید و شد همون یک سوال
بعد امتحان رفتم باهاش صحبت کردم درمورد وضعیت تحصیلی و... و گفت چون تلاش میکنی و استعداد داری کمکت میکنم همه طوره وخیلی قول داد و یکی اینکه ی ایده که دارم واسه ثبت اختراع قول داد که کمکم کنه و باهم انجامش بدیم:)
خیلی ذوق کردم راستش....