
مهر میجوید شب تیره ز درگاه نگاه
آن نگاهی کاو کند ذات سیاهی را پگاه
سوگ دوری امشب از تهران طلوع خواهد نمود
بر مقام اشک ما باران رکوع خواهد نمود
ای زمین آسایشم ده، آسمانی خسته ام
شوق آوازم نباشد، ساز را بشکسته ام
قاصدک ها را خبر جستم بدانم کوی او
شعبده کردی همه نالان ز مستی سوی او
باد را گفتم کز آن خطه بیاور نغمه ای
گردبادی دیدم از سیر طواف کعبه ای
جان من آتش بزن شیرین تریاقی مرا
یا خداوند شفا، قاووت کرمانی مرا
سهم من شد سایه ای سوزنده از سرمای تو
داغ دل شد حسرت یک بوسه بر لبهای تو
داغ دل شد لمس دستانت به شام چله ای
بی سحر یابش اگر از تو نباشد جلوه ای
در قدم هایم چه گریان میشود اندیشه ام
یاد تو سوزانده از هر کوی و برزن ریشه ام
دار مرگم را بیاویزی دلی سوزی ولیک
با من اندر ترک یک منفور خود گردی شریک
گرچه وعده کرده بودی ساکن دل مانیم
خانه را از بیخ و بن پاشیده ای گر دانیم
پرپر پرواز تو ماندم من بی اختیار
آسمان، بی عاطفه بر زخم چشمانم ببار