یه زمانی آلایی
اعتراف میکنم پارسال تا یه هفته قبل از کنکور دلم روشن بود لغو میشه

✦Ⓩ🌈Ⓩ✦
دیدگاهها
-
اعتراف میکنم که.... -
♕اے کـہ اول آمـدے...%(#f75b97)[╗══]%(#e81ce5)[══]%(#891ce8)[══]%(#0f63c2)[══]%(#0fb0c2)[══]%(#29b01a)[══]%(#67f50e)[══]%(#f1f50e)[══]%(#f57a0e)[══]%(#f50e0e)[═══] ೋღ
ღೋ %(#f50e0e)[═══]%(#f57a0e)[══]%(#f1f50e)[══]%(#67f50e)[══]%(#29b01a)[══]%(#0fb0c2)[══]%(#0f63c2)[══]%(#891ce8)[══]%(#e81ce5)[══]%(#f75b97)[══╔]
سلام به همگی
شنیدم امروز یه مناسبته خیـــلی خاصیه
گویا بهش میگن : %(#f50e0e)[ر]%(#f57a0e)[و]%(#ffd000)[ز] %(#67f50e)[جــ]%(#29b01a)[ــهــ]%(#0fb0c2)[ـا]%(#0f63c2)[نــ]%(#891ce8)[ــی] %(#e81ce5)[فــ]%(#f75b97)[ــر]%(#f50e0e)[ز]%(#f57a0e)[نــ]%(#ffd000)[ــد] %(#67f50e)[ا]%(#29b01a)[و]%(#0fb0c2)[ل]%(#0f63c2)[خــ]%(#891ce8)[ـا] %(#e81ce5)[نـ]%(#f75b97)[ــو]%(#f50e0e)[ا]%(#f57a0e)[د]%(#ffd000)[ه] %(#ff5980)[✿] %(#67f50e)[♡]%(#29b01a)[❂]%(#f50e0e)[‿]%(#0fb0c2)[❂]%(#f57a0e)[♡] %(#ff5980)[✿]%(#0f63c2)[【]%(#891ce8)[ツ]%(#e81ce5)[】]%(#f75b97)[ ❥]
روزی که حتی علت نامگذاریشو هم هنوز نفهمیدم
اما مطمئنم یه حکمت خیلی درستی پشتشه
خلاصه که دلم نیومد بهتون تبریکشو نگمایــن روزو به همهه فرزندای اول
، خواهر و برادرای فرزند اول
، پدر و مادرای فرزند اول
، عمو و عمه و خاله و دایی های فرزند اول
و خلاصههه کلام به تمام فامیلای بچهای اول تبریک ویژه عرض میکنم
%(#f75b97)[╝══]%(#e81ce5)[══]%(#891ce8)[══]%(#0f63c2)[══]%(#0fb0c2)[══]%(#29b01a)[══]%(#67f50e)[══]%(#f1f50e)[══]%(#f57a0e)[══]%(#f50e0e)[═══] ೋღ
ღೋ %(#f50e0e)[═══]%(#f57a0e)[══]%(#f1f50e)[══]%(#67f50e)[══]%(#29b01a)[══]%(#0fb0c2)[══]%(#0f63c2)[══]%(#891ce8)[══]%(#e81ce5)[══]%(#f75b97)[══╚]
-
انگيزهاگه دوست داری برگردی %(#6e5113)[گذشته] که %(#cc083c)[تغییر] کنی
، خب %(#ff5eb7)[همین الآن] %(#ff5e69)[تغییر کن!]
-
یادم باش..چقدر خوبه که داریم میرسیم به ایامی که حال و هوای دل هممونو حسابی عوض میکنه
، خدا همیشه برای شنیدن حرفمون مشتاقه
ولی این شبها یه صفای خاصی داره که خیلی برای بیان خواسته هامون فرصت مناسب تری مهیا میکنه
...از ته قلبم دعا میکنم به حق این شبهای عزیز همه به خواسته هاشون برسن...
بهترین فرصته که از خدا بخوایم که اتفاقای خوب زندگیمون %(#f5005e)[به دست خودمون] رقم بخوره و به ما قدرت حرکت تو مسیر هدف و خواسته قلبیمونو بده تا شرمنده خودمون نباشیم...
بخوایم به سمت صلاح و مصلحتمون هدایتمون کنه ، بخوایم که توان پذیرش اون مسیری که برخلاف میلمون باعث خوشبختیمونه رو بهمون بده و بتونیم تا زمان معلوم شدن %(#f56600)[حکمت] بعضی اتفاقا صبر داشته باشیم...
-
میم مثلِ معلم%(#f75b97)[╗═]%(#e81ce5)[══]%(#891ce8)[══]%(#0f63c2)[══]%(#0fb0c2)[══]%(#29b01a)[══]%(#67f50e)[══]%(#f1f50e)[══]%(#f57a0e)[══]%(#f50e0e)[══] ೋღ
ღೋ %(#f50e0e)[══]%(#f57a0e)[══]%(#f1f50e)[══]%(#67f50e)[══]%(#29b01a)[══]%(#0fb0c2)[══]%(#0f63c2)[══]%(#891ce8)[══]%(#e81ce5)[══]%(#f75b97)[═╔]
واقعااا که خییـــــــیلی مناسبت ارزشمندیه
همه جوره مدیون تک تک %(#ff0000)[مــ]%(#ff0088)[ـღـ]%(#e600ff)[ـلـ]%(#8800ff)[ـم] های مهربونمون هستیم
جا داره یه قدردانی ویژه هم از زحمات تمام %(#f50e0e)[د]%(#f57a0e)[بـ]%(#ffe600)[ـیـ]%(#67f50e)[ـر]%(#29b01a)[ا]%(#0fb0c2)[ی]%(#0f63c2)[ نـ]%(#891ce8)[ـا]%(#e81ce5)[ز]%(#f75b97)[نـ]%(#f50e0e)[ـیـ]%(#f57a0e)[ـن ]%(#f1f50e)[و ]%(#67f50e)[د]%(#29b01a)[و]%(#0fb0c2)[ســ]%(#0f63c2)[ـت]%(#891ce8)[ د]%(#e81ce5)[ا]%(#f75b97)[شـ]%(#f50e0e)[ـتـ]%(#f57a0e)[ـنـ]%(#f1f50e)[ـی ]
%(#67f50e)[آ]%(#29b01a)[لـ]%(#0fb0c2)[ـا] بکنیم
خیلی خیییلی خـــــــــیلی زیاد ازتون ممنونیــــــــم%(#f75b97)[╝═]%(#e81ce5)[══]%(#891ce8)[══]%(#0f63c2)[══]%(#0fb0c2)[══]%(#29b01a)[══]%(#67f50e)[══]%(#f1f50e)[══]%(#f57a0e)[══]%(#f50e0e)[══] ೋღ
ღೋ %(#f50e0e)[══]%(#f57a0e)[══]%(#f1f50e)[══]%(#67f50e)[══]%(#29b01a)[══]%(#0fb0c2)[══]%(#0f63c2)[══]%(#891ce8)[══]%(#e81ce5)[══]%(#f75b97)[═╚]
-
میم مثلِ معلم
-
مریم میرزاخانیکسی بود که %(#ff009d)[شخصیت]
یه ایرانی رو در کنار استعداد و نبوغ بالایی که داشت به رخ خیلیا کشید
یه سری از روشن فکرای اطرافش هم بودن که چیزای زیادی ازش یاد گرفتن واقعا حیف که دیگه نیست...
%(#fc00fc)[تــ]%(#a400fc)[ـو]%(#0032fc)[لـــ]%(#00b0fc)[ــد]%(#00fc93)[تـ]%(#00fc19)[ـ]%(#fcda00)[ـ]%(#fc7e00)[ـ]%(#fc5400)[ـ]%(#fc1100)[ــ]%(#ff001a)[♡] %(#fc00fc)[مــ]%(#a400fc)[ـبـ]%(#0032fc)[ــا]%(#00b0fc)[ا]%(#00fc93)[ا]%(#00fc19)[ا]%(#fcda00)[ا]%(#fc7e00)[ر]%(#fc5400)[کــــ]%(#fc1100)[ـــ]%(#ff001a)[♡] %(#fc00fc)[بـ]%(#a400fc)[ـا]%(#0032fc)[ا]%(#00b0fc)[ا]%(#00fc93)[ا]%(#ffdd00)[نــ]%(#fc5400)[و]%(#fc1100)[ی] %(#fc00fc)[قــ]%(#a400fc)[ـهــ]%(#0032fc)[ـر]%(#00b0fc)[ما]%(#00fc93)[ا]%(#00fc19)[ا]%(#fcda00)[ا]%(#fc7e00)[ن] %(#fc5400)[ر]%(#fc1100)[یـــ]%(#ff001a)[ـا]%(#fc00fc)[ضــ]%(#a400fc)[ـیـ]%(#0032fc)[ـا]%(#00b0fc)[ت] %(#00fc93)[جــ]%(#00fc19)[ـهــ]%(#fcda00)[ـا]%(#fc7e00)[ن]%(#ff001a)[♡]
روحش شـــــاد
-
انگيزه
-
انگيزهایــمانــــ♡ داشته باش
-
میم مثلِ معلم -
انگيزه%(#525052)[زندگی مثل دوربین است]
%(#6b4a67)[روی چیزهای مهم تمرکز کنید]
%(#3a3a70)[لحظات خوب را ثبت کنید]
%(#7d344e)[زشتی ها را از آن کات کنید]
%(#7d5e34)[و در نهایت اگر چیزی که می خواستید از آب درنیامد] …
%(#397031)[کافیست عکس دیگری بگیرید!]
-
ماه عسل ماهکِ آلاسلام تاپیک هیجان انگیزیه
با اجازتون شروع کنندش باشم
میخوام از یکی از عجیب ترین اتفاقات زندگیم که نمیدونم نجات پیدا کردنم معجزه بود یا سوء تفاهمبراتون بگم : این ماجرای نفس گیر
برمیگرده به یکی از وحشتناک ترین سوتیایی که تا حالا دادم و حتی تا مدتها دوست نداشتم دربارش با کسی صحبت کنم
اما اینجا میخوام با شجاعت دربارش بگم
البته بگماا قهرمانی در کار نیست
فقط درس زندگی گرفتم از ماجرا
من یه بار حواسم نبود دیدم یه شیشه که فکر میکردم توش شربته رو میزمونه فکر کنم تشنمم بود با چه اشتیاقی نصفشو سر کشیدم ...دیدم خیییــلی تلخـهشیشه رو برگردوندم ، دیدم الکل بوده اونم از نوع متانولش
یه جمله نوشته بود
: از نوشیدن این مایع %(#ff0000)[جدا] خود داری شود نوشیدن این مایع باعث مرگ و کوری میشود (بعدم نوشته بود دور از دسترس اطفال قرار گیرد
) تازه از این علامتام
بزرگ کنارش کشیده بود
خلاصه اونجا بود که کل زندگیم جلو چشمم مرور شدحتی فکرشم نمیکردم قرار باشه این پایان من باشه
به این زوودی تو این سن و سال (16 سالم بود
) جوون مرگ بشم بعدم علتم مرگم این باشه
شاید خنده دار به نظر بیاد ولی اون موقع باورم شده بود هیچ راهی برای برگشت وجود نداره حتی فکر میکردم به ساعت نمیکشهاما ترجیح میدادم بمیرم ولی کور نشم چون اون موقع بود که تازه فهمیدم از نعمت بیناییم اون طور که باید استفاده نکردم و نمیتونم با نداشتنش وجدانمو قانع کنم که تا اون موقع ازش درست استفاده کرده بودم
، جالبتر اینکه اون روز با مامانم دعوام شده بود و از یه طرفم اعصابم بابت یه سری مسائل داغون بود و به خودم میگفتم من چقدر بدبختم کاش بمیرم راحت شم
ولی اون موقع فهمیدم نباید این حرفو میزدم چون من خیلی چیزایی نداشتم که برای از دست دادنشونون نگران بودم
هنوز کلییی امید و آرزو و راه نرفته داشتم اصلا باید از خیلیا از جمله مامانم خصوصا بابت اون روز حلالیت میگرفتم
ولی تقریبا شب بود و شاید حتی نمیشد به کسی زنگ زد و ازشون دلجویی کرد فقط و فقط از خدا خواستم کسایی که از دستم به نحوی ناراحت شدن منو ببخشن
حتی دعا میکردم کسی نفهمه علت مرگم چی بوده
برای همین به مامان و بابامم چیزی نگفتم که با این کار وحشتناک من سکته نکنن حداقل چون میگفتم دیگه کاری از دست کسی بر نمیاد جز خود خدا
... زمان خیییلی سخت میگذشت و من نمیدونستم چطوری قراره با همه چیزایی که یه عمر قدرشونو نمیدونستم خداحافظی کنم.اون روز تا چن ساعت تا قبلش همه حقا رو به خودم میدادم ولی اون موقع بود که فهمیدم من خیلی تند رفتم...به اشتباهاتم پی بردم ، به قضاوتام یا حتی مسئولیتام ، به کارایی که باید انجام می دادم و انجام ندادم و یا حتی به کارایی که نباید انجام میدادم و انجام دادم
خیلی سردرگم بودم
انگار همه دنیا دور سرم میچرخید ، دست و پام سرد شده بود ، بغض گلومو گرفته بود . خییلی خدا رو التماس میکردم که کمکم کنه
چون تنها راه نجات رو فقط خودش می دیدم...(و مطمئنم که کمکم کرد چون اون لحظه خیلی بیشتر حضورشو حس کردم
و انگار یه آرامش عجیبی گرفتم
) ...
.
.
.
.
.
البته بماند که بعد فهمیدم تاریخ الکلهه هم گذشته بود یا فکر کنم از نوع تقلبیش بودهرچند هنوز شک دارم چون من فقط سعی کردم با آب خوردن خیییلی زیاد خودمو نجات بدم
ولی معجزه
یا یه سوء تفاهم ساده
هرچی اسمشو میشه گذاشت مهم اینه که اطمینان دارم همچین اتفاقی برای زندگیم لازم بود
اصلا ضروری بود... خیلی چیزا از همون لحظات یاد گرفتم حتی تا هفته ها و ماه ها باور نمیکردم سالمم و دارم رو پاهای خودم راه میرم و همش منتظر بودم یه اتفاق غیر منتظره ای دیر یا زود بیفته و همین باعث شد یه مدت خیلی بیشتر از قبل مراقب رفتارم باشم. این تاپیکم باعث شد من یاد این ماجرا بیفتم و یکم تو رفتارام تجدید نظر کنم
-
میم مثلِ معلمخوشبختانه تو این انجمن %(#ff0000)[مــ]%(#ffbb00)[ـعــ]%(#62ff00)[ــلـ]%(#009dff)[ـم] کم نداریم
اینجا خیلیا هستن که مثل یه همراه و به عبارتی یه %(#ff0000)[معلم] در کنارمون ایستادن
یادم افتاد که یه سری موضاعات انجمن خیییلی برام ارزشمند بودن
صادقانه میگم که از خیلی پستای انگیزشی که واقعا تعدادشون زیاد بود انرژی گرفتم
یا کسایی که بقیه رو در دونستن تجریباتشون سهیم کردن ، یه عده ایده های جدیدی بهمون یاد دادن و نه تنها بقیه رو از دونستن تصمیمات مفیدشون منع نکردن بلکه به الگو برداری ازشونم تشویق کردن
پستای مفید آموزشیم که واقعا جلوه ای از رقابت دوستانه هست و خیلی به هدف انجمن نزدیکه
و یا اونایی هم که جلو اومدن تا با راه انداختن چالشای مختلف با تشویق و ترغیب هرچی بیشتر (یه وقتایی حتی شکل تهدید به خودش گرفتاما از نوع خوبش
) بقیه رو هم وادار به اصلاح روش هاشون کنن نشون دادن که علاوه بر خودشون برای بقیه هم ارزش قائل هستن و چقدر مهربونن
دیگه اینکه چقدر شاهد خلاقیت و هنرمندی بودیم اینجا
و البته از جمله معلمای خوب انجمن برای هممون @خانوم-وكيل و @jahad-20 هستن که احساس کردم به موضوعاتی توجه داشتن و دیدمونو باز کردن که شاید یه عدمون ما بین روزمرگی هامون کمتر توجه داشتیم...
البته امثال این دو عزیز کم نیستن تو انجمن به این خوبیهرچند زیاد به انجمن سر نمیزدم و موضوعات زیادی رو هم از دست دادم
اما همین چند باری که باعث شد به خودم بیام خیلی برام اهمیت داشت و لازم دونستم که به رسم ادب باید ازشون تشکر کرد
و اما با احتساب تمام کسایی که به نوعی موثر هستن در تقویت عادتای خوب و توانایی و حس خوب و امیدواری و هرچیزی که برای بهتر شدنمون لازم بوده و هست باید از تمام دانش-آموزان-آلاء به نوعی تشکر کرد
این یعنی انجمن به اهدافش در خیلی از جهات نزدیک تر شده و جای تبریک داره
این تاپیکم در نوع خودش خیلیی ارزشمنده و باز جای تشکر داره(تشکر از sandiiii که بهمون یاد دادی که باید از کسایی که چیزی بهمون یاد دادن تشکر کرد تا به بقیه هم یاد بدیم یاد دادن چقدر خوبه
)
-
انگيزهبعضی اوقات احساس می کنی
داری به بن بست میرسی ...
اگه باور داشته باشی
نیاز به برگشتن نداری ...
دیوار رو میشکنی ...
-
انگيزهاین افکار شماست که تعیین می کند،
هر موقعیتی برایتان ،
یک فرصت است یا یک تهدید
به اتفاقات زود برچسب منفی نزنید...
بپرسید چه فرصتی در این نهفته است ؟
-
انگيزههرگز نمی توانید در دنیای بیرون چیزی بیشتر از آن چه در ذهن خود به دست آورده اید، کسب کنید!
“برایان تریسی”
-
بیست هزار آرزو بود مرا پیش از این -
خبر داغ و تازه حیطه کنکورسراسری 99/2/9سلام بالاخره حذفیات کنکور به طور رسمی از طرف سازمان سنجش اعلام شد
ميزان پوشش محتواي کتب درسي پايه دوازدهم در ازمون سراسري سال 1399
ریاضیا / انسانیا / تجربیا -
تجربه های کنکوری ها از لحظه ی اعلام نتایجراستش من از اون لحظه به بعد با خودم عهد بستم که دیگه بهش فکر نکنم
چون واقعا اذیتم میکرد و احساس کردم اگه خودمو درگیرش کنم جلو ادامه مسیرمو میگیره... اما بعضی وقتا یادآوری یه تجربه تلخ زیادم بد نیس!
این باعث میشه انگیزه بیشتری برای خلق لحظات خوبمون داشته باشیم ، جبران کردن رو یاد بگیریم
و جرئت ثابت کردن توانایی های حقیقیمونو پیدا کنیم...خب بریم سراغ تجربه من
.
.
.
من یادمه تا قبل از اعلام نتایج زیاد نگران نبودمیه جورایی دلم روشن بود دیگه کار تمومه و داشتم خودمو واسه خبرای خوب آماده می کردم
البته تردید هم داشتم اما سعی میکردم خوش بین باشم ، به پشت کنکور موندنم اصلا فکر نمیکردم تا قبلش همه جا میگفتم پشت کنکور موندن خط قرمز منه
بعد میگفتم رتبه بد اصلا مال من نیس من نهایتش یه رتبه نسبتا خوب میارم همه چی تموم میشه میره دیگه ... راستشو بخواین حتی جوابامو هم چک نکردم
خلاصه تو فاصله کنکور و اعلام نتایج یه ماه واسه خودم حسابی خوش بودم و خیال بافی می کردم
کلا اعتقاد داشتم هرچی شده دیگه شده من نمیتونم تغیرش بدم فقط باید امیدوار بمونم ببینم چی میشهه، و در نهایت همین امیدواری کاذب خیلی زمین گیرم کرد هرچند باز خوشحال بودم از اینکه حداقل 1 ماهم با غم و غصه خراب نکردم...
روزای منتهی به اعلام نتایج تردیدم داشت بیشتر میشد و به استرس خیلی زیاد تبدیل می شد طوری که به جایی رسیدم که تصمیم گرفتم اصلا رتبمو نبینمبالاخره اون روز فرا رسید...البته بعد از ظهر روز قبلی بود که قرار بود اعلام شه... یکی از دوستام بهم گفت امروز قراره اعلام شه و منم سعی کردم جدی نگیرم تا اینکه یکیشون بهم پیام داد اعلام شده
(خدا شاهده دستام میلرزه دارم مینویسم
) بعد بهم گفت من نگاه کردم تو هم نگاه کن بهم بگو یه ذرم عصبانی بود
بعد من اهمیت ندادم ... بهم زنگ زد حتی اول بر نداشتم
میخواستم مامان و بابام متوجه نشن منم تو اتاقم نشسته بودم و به خودم میپیچیدم... یهو دیدم یه سکوت عجیبی تو خونه حکم فرما شد...یه لحظه گفتم چرا خبری از مامان و بابام نیست نکنه رفتن پشت کامپیوتر دارن نتیجمو میبینن
فکرشم مثل یه کابوس بود. گفتم اینکه چیزی نمیگن ممکنه نشونه خوبی نباشه...قلبم داشت تند تند میزد... رفتم دیدم همینطوره
اما وقتی وارد شدم یه غمی تو چهرشون بود و همین برای نابود شدن من کافی بود...من همونجا شکستم...دیگه نمیخواستم نتیجه رو ببینم...وقتی هم دیدم که همون لحظه میخ کوب شدم سر جام چون خییلی با انتظارات من فاصله داشت، خییییلی زیاد.
برای اولین بار تو عمرم خییییلی شرمنده و نابود شدم... اول از خودم و بعد بقیه یه لحظه همه آرزوهامو بر باد رفته دیدم ، اما نمیتونستم این حجم از تلخی رو تحمل کنم یه بغض سنگینی راه گلومو گرفته بود هیچی نمیتونستم بگم حتی نمیتونستم گریه کنم اصلا حال طبیعی نداشتم بعد فکر کنم رفتم یه قرص پراپرانول که واسه سر جلسه گرفته بودم خوردم یکم آروم شم
یادمه اون روز خیلی خسته بودم و اون شب خیلی خوابم میومد طوری که با وجود اون همه فکر و خیال تقریبا زود خوابم برد اما نصفه شب یه لحظه از خواب پریدم شک داشتم نتایج واقعا اعلام شده یا نهگفتم نکنه همش خواب بوده ، یکم فکر کردم دیدم نه همش واقعی بود ... باز بغض گلومو گرفت سعی کردم بخوابم ... بالاخره صبح شد همون فردا شروع کردم برنامه ریزی واسه یه جبران خییلی عاالی. تصمیم گرفتم از اتاقم حتی یه لحظم بیرون نیام که چشمم نیفته تو چشم مامان و بابام... تصمیم گرفتم انتظاراتمو از خودم بالا ببرم و جرئت فکر کردن به خواسته قلبیمو پیدا کنم...نمیدونم آخرش چی میشه ولی امیدوارم بتونم دفعه دیگه با یه حس و حال بهتر تجربمو تعریف کنم
ببخشید اگه طولانی شد
-
نازترین جمله ی شما در مورد هر دبیر آلاء@Löwe در نازترین جمله ی شما در مورد هر دبیر آلاء گفته است:
با سلام
همه میدونن که همه دبیرای آلا گل و عالین
ولی جا داره بگم
آقای ثابتی خیلییییییییی دوست دارم
خدایا ازاین ثابتیا زیاد خلق کن لازم داریم