Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خاطره بازی🎈
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
د
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
د
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
د
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد
خاطرات خواهر برادری
Gharibe GomnamG
خب سلام اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین ترجیحا خنده دار باشه خب دعوت میکنم از @roghayeh-eftekhari @F-seif-0 @Ftm-montazeri @Ariana-Ariana @Infinitie-A @ramses-kabir @Zahra-hamrang @Fargol-Sh @مجتبی-ازاد @Yasin-sheibak @Elham650 @Mehrsa-14 @گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
بحث آزاد
کتابخانه رنگی
_MILAD__
سلام به همه دوستان عزیز در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم چه چیزایی میتونید بذارید : -بریده ای از کتاب ها -معرفی کتاب -گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر @دانش-آموزان-آلاء
بحث آزاد
کمکککک
S AlihoseiniS
سلام من امسال بعد از ده سال تغییر رشته دادم از هنر به تجربی و هیچی نمیدونم الان نمیدونم از کجا شروع کنم؟چجوری پیش برم؟چجوری برنامه ریزی کنم؟نیاز دارم یکی یا چند نفر پایه باشن با هم پیش بریم و بخونیم که اگه سوالی چیزی بود بشه پرسید🥲🥲 میشه کمکم کنین؟!
بحث آزاد
بیاین انگیزه بدین
د
به کسی ک پشت مونده پشیمون نیست ولی روحیه شو باخته
بحث آزاد
از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂
M.anM
Topic thumbnail image
بحث آزاد

خاطره بازی🎈

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
60 دیدگاه‌ها 34 کاربران 4.9k بازدیدها
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • mriawM آفلاین
    mriawM آفلاین
    mriaw
    انسانی
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #7

    یبااااااااااااااااااار 😂
    5 سالم بود توی یه شهرک زندگی میکردیم
    داداش دومم 8 سال از من بزرگتره
    هرموقع میخواس بره بازی کنه منم بهش آویزون میشدم که باهات بیام چون مامانم اجازه نمیداد تنها برم فکر میکرد گم میشم :|
    ولی بچه ی خوبی بودم وقتی میرفتم تو شهرک با دوستای خودم بازی میکردم 😂
    مامانم همیشه میگفت وقتی میای خونه قبلش برو دنبال داداشت اونم بیار (وگرنه داداشم تا 10 شب هم خونه نمیومد 😂 :| )
    خب محوطه واسه من خیلیییییی بزرگ بود هر کوچه ای که میرفتم باید کلی راه میرفتم و میگشتم :|
    پسرا هم یه جا بازی نمیکردن کع 😕 یا میرفتن تو پارک شهرک فوتبال بازی میکردن
    یا توی حیاط های خونه ها یا کوچه بودن قایم موشک بازی میکردن
    حالا ما دخترا واسه بازی هممون توی یه کوچه بودیم 😂 :|
    خلاصه این که من یه روز هرچی گشتم داداشمو پیدا نکردم (غروب که اومد فهمیدم با دوستاش رفته بودن بیرون شهرک :| )
    از گشتن خسته شده بودم رفتم برم خونه،دیدم یکی از دوستاش کنار خیابون نشسته (این دوستش ازش بزرگتر بود و تقریبا 17 سالش بود )
    گفتم سلام داداش منو ندیدی؟گفت عع چرا یه لحظه وایسا جیبامو بگردم شاید اینجا باشه :|
    منم باور کرده بودم که وقتی هیچ جا نیست ممکنه توی جیبای اون باشه 😂 😂 😂 😂
    مثل احمقا ایستاده بودم که داداشمو از جیباش در بیاره :|
    تک تک جیباشو که نگاه میکرد داداشم هم صدا میزد
    بعد میگف عع اینجا نیس عع اینجا هم نیس همه رو که گشت گفت نه تو جیبام نیست نمیدونم کجا رفته
    منم ناراحت ازش تشکر کردم رفتم خونه 😂 😂 😂
    یه بار دیگه هم این اتفاق افتاد و دوباره ازش پرسیدم کجاست گف وایسا جیبامو بگردم منم منتظر شدم بگرده 😂 😂 😂
    دیدم پیدا نمیکنه گفتم من ببینم شاید تو خوب نگشتی 😂 😂 😂 😂 😂 اونم نشست قدش به من برسه گفت بیا بگرد :|
    وقتی رفتم خونه به مامانم گفتم اه من خسته شدم
    همه جا رو گشتم نبود
    حتی تو جیبای بهنام هم نبود :| 😕 😂
    واااای فقط باید قیافه ی مامانمو میدیدی اون لحظه 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂
    هیچی دیگه مامانم برام توضیح داد که داداش به اون نره خری تو جیبای بهنام جا نمیشه 😂 😂 😂

    یکـی کهـ عَــرَبیـش خــوبهـ به خـُـدا بِگـِـه بَسـِّـهـ :))

    Saghar sadatS 2 پاسخ آخرین پاسخ
    48
    • Deleted_accountD آفلاین
      Deleted_accountD آفلاین
      Deleted_account
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #8

      قبلا که تو آپارتمان زندگی میکردیم 😂😂، من رفتم لباسام رو پشت بوم اویز کنم یه کم نور خورشید بخوره بهش ...بعد نمیدونم تو چ عالمی بودم پله هارو میشمردم میومدم پایین هرچی کیلید رو مینداختم داخل در نمیرفت داخل یهو دیدم از داخل خونه صدا میاد اطرافمو نگا کردم دیدم کفشای همسایه ها دم درشون هست تا اومدم فرار کنم پسرشون اومد درو باز کرد🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️آب شدم از خجالت 😂😂😂

      ••|همین هستم
      همین خواهم شد از نو
      اگر بارِ دگر دنیا بیایم |••

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      28
      • _ آفلاین
        _ آفلاین
        _Deleted_
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #9

        گوشیم جا مونده بود خونه خالم اینا رفتم بگیرم
        یهو دیدم زده 20 تا پیام خوانده نشده
        تعجب کردم کسی که به من اس نمیده
        باز کردم دیدیم دخترد خالم نوشته : ممد گوشیت خونه ما جام مونده بیا ببر :|

        #برگرفته خاطرات ممد 😂

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        30
        • sandiiiiS آفلاین
          sandiiiiS آفلاین
          sandiiii
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط sandiiii انجام شده
          #10

          عاقااااا😂
          یه دوست دارم فامیلیش «آل ابراهیم»
          سوژه ای شده افتاده دست ما😂😂😂
          یه روز معلممون قصد کرد که ضایع اش کنه
          خودش سوتی داد
          گفت آقااا ابراهیمم!!😳😂😂
          کل کلاس چرخیدن سمتش دنبال ابراهیم میگشتن😂😂😂
          منم اسمشو سیو کردم ...آل ابی(ع) (اسمشو نمیگم جاخالی میزارم خودتون پر کنید😂)
          بعد الان از چتمون واسش اسکرین دادم
          بیچاره اسمشو خوند رفت تو کما😂😂😂
          الانم داره منو ناسزا بارون میکنه😂😂😂😂😐
          بدون که دوست دارم😂❤

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          19
          • mriawM آفلاین
            mriawM آفلاین
            mriaw
            انسانی
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط mriaw انجام شده
            #11

            یه باااااااااااار 😂
            سلام من این خاطره رو خیلییییییییی خلاصه تو تودلی گفتم 😁
            ازم درخواست شده که اینجا بگم 😂 🕶
            4 یا 5 سالم بود ، من و مامانم داشتیم پیاده از خونه ی دوستش برمیگشتیم :woman-girl:
            توی اون مسیر یه بهزیستی بود که من همش دلم میخواست
            برای یه بارم که شده ببینم اونجا چه خبره 😍 😂
            خیلییییییییی تا حد نِق و گریه اصرار کردم بریم 👶🏻 😰 😭
            مامانم که دید دیگه خیلی شورشو در اوردم 🤢
            پیش خودش گفت خب این بچه که انقد دوست داره اونجا رو ببینه دلشو نشکنم 🧚🏼
            قبووول کرد و رفتیم داخل:the_horns: 😅 😂
            من فکر میکردم اونجا فقط نی نی ها رو نگه میدارن 😍 🤗 👶 👶🏻
            آخه خیلی عروسک دوست داشتم و فکر میکردم نی نی ها عروسک های زنده ان 😕 😅
            حتی الانم تو خیابون یه نی نی بغل مامانش یا باباش میبینم ادامه ی مسیر دست منه 😅 😂 🤦🏻
            هیچی رفتیم داخل
            یه حیاط خیلی بزرگ و قشنگی داشت همون لحظه دلم خواست کاش مامانم منو بزاره اینجا بچه ی اینجا بشم 🤦🏻 😐 😂
            به مسئولش تو حیاط گف بچم دلش میخاد اینجا رو ببینه
            از صبح اصرار میکنه خیلی مشتاقه و فلاااان... 😂 😂
            خانومه ما رو برد اونجا،خب من خیلیییییی کوچولو و ریزه میزه بودم 🤗
            وقتی درو باز کردن دیدم فقط بچه های سندروم دان اونجان و
            یهویی همشون با هممم دارن میان نزدیکِ در (مثل این که نی نی ها رو یه منطقه ی دیگه نگه داشتن) 😶
            من واقعاااااااااا ترسیدم چون تا حالا ندیده بودم بچه هایی رو که این حالتی باشن 😮 😵 😳
            همونجا وقتی دیدمشون خیلی سریییییع زدم زیر گریههههه 😖 😭 با یه حالت آبرو ریزانه محکم مامانمو بغل کردم 🤦🏻 😂 😂
            به مامانم میگفتم ماماااان بریممم مامان مامان برییییییم بریم بریم 😭
            میدونم حرکتم زشت بود ولی بچه بودم واقعا :| 😂 😂 😂 😂 😂
            هیچییییییی دیگه ینیییییییی آبروی مامانم رفت و کلی ازشون عذرخواهی کرد منم از گریه خیییییس شده بودم رفتیم بیرون و مامانم کلی دعوام کرد💁 🙅🏻 😡 😱
            هنوزم وقتی از اون مسیر رد میشیم میترسم واقعا خاطره ی عجیبی تو بچگیام بود 😂 😂 😂 😂

            یکـی کهـ عَــرَبیـش خــوبهـ به خـُـدا بِگـِـه بَسـِّـهـ :))

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            22
            • مداد رنگیم آفلاین
              مداد رنگیم آفلاین
              مداد رنگی
              دانش آموزان آلاء
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط مداد رنگی انجام شده
              #12

              سلام سلام
              اقا من بچه بودم همه اسما رو اشتبا تلفظ میکردم
              مثلن یه خانومی بودن که اسمشون اختر بود ولی من به عنتر خانوم صداشون میکردم😂🤦‍♀️طفلی خیلی مهربون بود به روم نمی اورد ولی نمیدونم چرا وقتی تو یه جمعی بودیم صداش میکردم سلااام عنتر خانوم طفلی هزار رنگ عوض میکرد😂 بچه بودم اصلن نمیدونستم عنتر چیه و خیلی جدیم فک میکردم درست اسمشو صدا میزنم 🙄❤
              حالا یه اقای بودن که خیلی جنتلمن که یه اسم کوردی شیکی داشتن که بازم متاسفانه من اشتبا بش میگفتم نفام اقا ( نفام = انسان احمق و نادان و نفهم ) حالا من ول کنم نبودم حتما هرجا که میدیشم فورا میرفتم میگفتم چطوری نفهم اقا خوبی تو؟🤦‍♀️😂
              همه ی اینا خوب بود تا این اشتبا اسم صدا زدنای من کار دست خاله م داد😂
              یه اقای مسنی بودن که طفلی منو خیلی دوست داشت در عین جدی بودنش که با کسی شوخی نداشت اما با من خیلی خوب بود یه ابهتی خاصی داشت که ادمو میگرفت اسم ایشون غریب بود که من بهشون میگفتم فریق حالا خدایش چ جوری خیلی ریکلس اون کلمه سختو تلفظ میکردم نمیدونم 😂🤦‍♀️
              من همیشه از این اقا برای همه حرف میزدم که اقای فریق ب من شکلات داد انقد خوبه منو از نوه هاش بیشتر دوس داره و اینا ....
              حالا طفلی خاله من فک میکرد جدی جدی اسمش فریقه 😅😂
              یه روز دعوت خونه شون شدیم که خاله منم برای اولین بار اومد خونه شون که موقع احوال پرسی خیلی جدی گفت سلام اقای فریق خوب هستید پدر جان تعریفتونو از خواهر زادم زیاد شنیدم
              حالا اون لحظه
              قیافه خاله م😊
              قیافه غریب اقا🤨😳
              قیافه کل خونواده 😐🙄
              قیافه من 😁☺️
              بابا حالا خاله من ول کنم نبود هر حرفی که میزد یه اقای فریقم اخرش میگفت😂😂😂 به بیچارم هیچ کس هیچی نمی گفتن تا اینکه برگشتیم خونه فاز خاله مو پرسیدن که طفلی گفت مگه اسمش فریق نیس😨😳
              وقتی واسش توضیح دادن دیگه از اون روز به من اعتماد نکرد و هیچ وقت نزدیک خونه غریب اینا نشد😂😂😂

              @دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @همیار @ناظم

              گر زندگی همین است من میرم بخابم ^_^

              ZaraaZ 1 پاسخ آخرین پاسخ
              25
              • مداد رنگیم مداد رنگی

                سلام سلام
                اقا من بچه بودم همه اسما رو اشتبا تلفظ میکردم
                مثلن یه خانومی بودن که اسمشون اختر بود ولی من به عنتر خانوم صداشون میکردم😂🤦‍♀️طفلی خیلی مهربون بود به روم نمی اورد ولی نمیدونم چرا وقتی تو یه جمعی بودیم صداش میکردم سلااام عنتر خانوم طفلی هزار رنگ عوض میکرد😂 بچه بودم اصلن نمیدونستم عنتر چیه و خیلی جدیم فک میکردم درست اسمشو صدا میزنم 🙄❤
                حالا یه اقای بودن که خیلی جنتلمن که یه اسم کوردی شیکی داشتن که بازم متاسفانه من اشتبا بش میگفتم نفام اقا ( نفام = انسان احمق و نادان و نفهم ) حالا من ول کنم نبودم حتما هرجا که میدیشم فورا میرفتم میگفتم چطوری نفهم اقا خوبی تو؟🤦‍♀️😂
                همه ی اینا خوب بود تا این اشتبا اسم صدا زدنای من کار دست خاله م داد😂
                یه اقای مسنی بودن که طفلی منو خیلی دوست داشت در عین جدی بودنش که با کسی شوخی نداشت اما با من خیلی خوب بود یه ابهتی خاصی داشت که ادمو میگرفت اسم ایشون غریب بود که من بهشون میگفتم فریق حالا خدایش چ جوری خیلی ریکلس اون کلمه سختو تلفظ میکردم نمیدونم 😂🤦‍♀️
                من همیشه از این اقا برای همه حرف میزدم که اقای فریق ب من شکلات داد انقد خوبه منو از نوه هاش بیشتر دوس داره و اینا ....
                حالا طفلی خاله من فک میکرد جدی جدی اسمش فریقه 😅😂
                یه روز دعوت خونه شون شدیم که خاله منم برای اولین بار اومد خونه شون که موقع احوال پرسی خیلی جدی گفت سلام اقای فریق خوب هستید پدر جان تعریفتونو از خواهر زادم زیاد شنیدم
                حالا اون لحظه
                قیافه خاله م😊
                قیافه غریب اقا🤨😳
                قیافه کل خونواده 😐🙄
                قیافه من 😁☺️
                بابا حالا خاله من ول کنم نبود هر حرفی که میزد یه اقای فریقم اخرش میگفت😂😂😂 به بیچارم هیچ کس هیچی نمی گفتن تا اینکه برگشتیم خونه فاز خاله مو پرسیدن که طفلی گفت مگه اسمش فریق نیس😨😳
                وقتی واسش توضیح دادن دیگه از اون روز به من اعتماد نکرد و هیچ وقت نزدیک خونه غریب اینا نشد😂😂😂

                @دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @همیار @ناظم

                ZaraaZ آفلاین
                ZaraaZ آفلاین
                Zaraa
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #13

                مداد رنگی 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂

                sajad abadiniS 1 پاسخ آخرین پاسخ
                7
                • خانومخ آفلاین
                  خانومخ آفلاین
                  خانوم
                  فارغ التحصیلان آلاء
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط خانوم انجام شده
                  #14

                  همه چیز از روزی شروع میشه که به دنیا اومدم😂
                  اولش اصلا نمیخاستم به دنیا بیام 😐😂
                  شاید باورتون نشه ولی قرار بود 13 خرداد به دنیا بیام که مادرم 21 خرداد واقعا شک کرد که چرا این بچه انقد خوش و راحت خوابیده و نمیخاد پا به این جهان بزاره 😐😂
                  بعدم میره دکتر و دکتر با چشم های از حدقه بیرون زده میگه خانوم شما الان حس درد نداری؟!
                  مادرم خیلی ریلکس میگه نه آقای دکتر 😐☺️

                  مادرم رو میبرن سونو گرافی میبینن من از بند ناف آویزون شدم و میگم نوموخاممممم بیام نوموخام😂(بی مزه هم ترامپ نه من😐)

                  بعدش که پا در میونی دکتر ها و پرستاران و مدیریت بیمارستان شرفیاب میشم به این دنیا 😌
                  وزنم خیلی خیلی خیلی کم بوده😐 2 کیلو و دویست😐😂
                  چیه توقع داشتین 4 کیلو باشم؟! 😐😂
                  حالا درسته من ی هفته دیرتر به دنیا اومدم ولی دلیل نمیشه اضافه وزن بگیرم که 😐😂
                  بعدش طی یک عملیات خیلی خفن با حضور شیر خشک
                  استعداد من بروز میکنه و شروع میکنم به چاق شدن😂
                  باور کنید ی لپایی داشتم که نیاز به داربست داشت😂
                  من نوه ی اول دختری هستم که دخترم بوده!
                  خب این یعنی سلطنت😐😂😌
                  خاله هام و دایی هام فداییم بودن البته تا همین 3 تا چهار سالگی داخل تصویر 😌(البته اینجا 1 سالمه 😂😌)

                  وقتی میگم فداییم بودن یعنی این که مثلا😂

                  خالم که قبلا ازش حرف زده بودم با من حدود 10 سال تفاوت سنی داره یعنی اون موقع 10 یا 12 سالش بود 😂
                  وقتی بستنی میخوردیم اون طبیعتا بستنی زودتر تموم می‌شده و من که نی نی کوشولوی عجوجی مجوجی بیش نبودم بستنی کامل داشتم 😂
                  نمیدونم دقیقا چ تفکری داشتم ولی از بستنی رو به اتمام خالم بیشترخوشم میومد و اونو طلب میکردم😂
                  خالمم از خدا خواستهبا مهربانی بستنی من را گرفته و بستنی خود را جایگزین می کرد 😂

                  بعد 15 سال تو جمع اعتراف کرد هنوز نتونستم باهاش کنار بیام😂

                  ی بارم مادرم به پدرم میگه که اون قطره فاطمه رو بهش بده اخه گوشم عفونت کرده بوده 😐😂
                  پدر عزیز تر از جان هم که مشخصه خیلی دوسم داشته با این عملش😂
                  قطره گوش رو خیلی راحت میده بخورم😐😂
                  اخه پدر من چرا😐؟!
                  شما میتونی به چشم های این بچه تو عکس نگاه
                  کنی بهش قطره گوش بدی بخوره 😐😂؟!
                  البته من هم خیلی چون شکمو بودم هرچیزی که به سمتم تعارف می‌شده رو قبول میکردم 😂
                  چیزیم هم نشده البته میگن الله اعلم😂

                  پدرربزرگم که عاشقانه دوسش دارم(:
                  وقتی بچه بودم منو میزاشت جلوش و انواع روش های تغذیه و رژیم های غذایی رو آزمایش می‌کرد 😂
                  پسته بادوم رو می‌جوید (حالتون بد نشه صلوات 😂)
                  و میزاشت دهن من😐😂
                  اگر فیلمش رو نمیدیدم میگفتم نه دروغه 😂
                  شما تصور کن من چ دست و پایی میزنم برای اون پسته ی جویده شده😂 (به روم بیارید بلاکتون میکنم 😂)
                  یا مثلا بيسکوئيت مادر با چای 😂
                  فکر کنم حجم لپ ها رو به پدربزرگم مدیونم 😂

                  خاطره از بچگیم انقد زیاده که وقتی بزرگ شدم دیگ خاطره ای نیست😐😂

                  بازم از بچگی هام میگم براتون 😂
                  شاد باشید ☺️😌🌼

                  @دانش-آموزان-آلاء

                  ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                  خانومخ 1 پاسخ آخرین پاسخ
                  50
                  • amirh_hmyfA آفلاین
                    amirh_hmyfA آفلاین
                    amirh_hmyf
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #15

                    وقتی بچه بودم خانوم مهدمو خیلی دوست داشتم خیلیااااااا
                    یه بار برگشتم بهش گفتم من تو رو خیلی دوست دارم وایسا بزرگ شم میام تو رو میگیرم😂
                    بعدش اون گفت من شوهر دارم
                    و از اونجایی که من کم نمیارم برگشتم گفتم چیزی نیست که طلاق میگیری میای با من ازدواج میکنی
                    نتیجه اخلاقی:هیچ وقت مث من نباشین😂

                    قرار نیست منو هرجایی پیدا کني
                    فقط میتونی از دور تو اوج ببینی

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    57
                    • ا آفلاین
                      ا آفلاین
                      ایهام
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط ایهام انجام شده
                      #16

                      marzyeh78 در خــــــــــودنویس گفته است:

                      ❤❄ایهام ❄❤

                      متن جایگزین

                      • برف تویی! چتر تویی!
                      • بارش هر ابر تویی
                      • گرم نگه دار مرا...😇❤
                      • 📍طاهر جلیلی

                      اشی مشی،میوفتم تو حوض نقاشیاااااا،اینقدر دلبری نکن😑😍😂قربونت برم که اینقدر #مَهی❤
                      پیشت زندگی رنگی تره😇

                      این۲۴ساعته گذشته هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه..
                      اون قهقها..
                      شیطنتا..
                      اشغری و اچبری..
                      تو برف دیوونه بازیا..
                      حتی این سرماخوردگی الان:))
                      بزار اینجا هم جاودانه بشه😇بیخیال همه قول و قرارآ😉
                      تو خوشمزه ترین اشی مشی دنیایی😋بمون برام تا ابد،بگو خب..
                      marzyeh78

                      نمیگیره هیچکسی جاتو❤
                      نمیدونم برای چی،با تو خوبه همه چی..😇
                      میشه که ساعت ها با هم..
                      تنها بیخیال همه شیم..
                      اصلا پیش همه بده شیم..
                      از شلوغی ها زده شیم
                      نفسامون وصله جدا ممکنه خفه شیم
                      با تو انگار همه چی مطلوبه😇ببین چقدر مرامو معرفت خوبه...💕

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      19
                      • A آفلاین
                        A آفلاین
                        Amin-Mehraji
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #17

                        من یه خاطره بگم دندون های همه تون بریزه. ترم 5 کارشناسی ، یه درسی داشتیم به اسم مقاومت مصالح 2 . یه بار استادش گفت هفته دیگه میان ترم میگیرم. ما هم بر اساس 5ترم تجربه میدونستیم که این استاد اصلا امتحان بگیر نیست. یعنی میگفت هفته بعد امتحان میگیرم ولی نمی گرفت. نه تنها توی 5 ترم بلکه توی 10 سال اخیر هم هر موقع گفته بود میگیرم نگرفته بود. خب حالا بریم سر قسمت هیجان انگیزش! کلاس مون بعد از ظهر بود. صبحش استاد یکی از همکلاسی هامونو تو حیاط دانشکده می بینه بهش میگه وحید امروز امتحان دارید ها خوندی؟ وحید خاک بر سر هم میگه : استاد بچه ها میگن شما میگی امتحان میگیرم ولی نمیگیری منم نخوندم!!!! آقا چشت روز بعد نبینه استاد تا روز آخر ترم هر جلسه از ما امتحان گرفت.

                        وحید خیر نبینی 😞

                        I 1 پاسخ آخرین پاسخ
                        26
                        • samane.AS آفلاین
                          samane.AS آفلاین
                          samane.A
                          انسانی اخراج شده
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #18

                          میدونم خلم ها ولی به روم نیارید😁✌
                          روز عروسی داداشم بود من خیلی پسرا و دخترارو اذیت میکردم و اسکلشون میکردم به خدا از سر عادت بود😶😀
                          موقع عروس کشون عقلم بهم دستور داد یکم زن داداشتو اذیت کن😉من هم حرف گوش کن😊بله من اینقدر دختر خوبم😉
                          با خودم یکم فکر کردم و بعد از یه نقشه دبش کشیدن به دختر خاله هام گفتم همراهیم کنن😁نقشه من: تا نیمتنه خودمونو از شیشه در اورده بودیم هماهنگ داد میزدیم ( عروسسس چقدررر عنترهه. دوماد از اون بدترهههه)😂😂😂😄
                          تا رسیدن به خونه ما فقط داد میزدیم بقیم هماهنگ بوق میزدن
                          خلاصههه رسیدیم خونه به محض پیاده شدن زن داداش گرامم به سمتم حمله کرد اقا حالا من بدو کی ندو چهار دور حیاطمو نو زدیم منم انقدر پر رو هی براش تکرار میکردمو اونم حرصی ترمیشود
                          هیچی دیگه بیخیال زدن من شد منم به ادامه اسکل بازیام رسیدم 😁
                          اقاااااا وقتی فیلم عروسی اماده شد اوردن ببینیم😑😑
                          فیلم بردار عوضی ازمون فیلم گرفته بود چه جورم در همه حالت من بد بختو در اورده بود
                          صحنه اهسته‌، عادی ،تند خلاصه من دلقک این عروسی بودم همچینم تو فیلم میدویدم هاا
                          خدا بیامورز میگ میگ کنارم خجالت میکشید. بوخودااا😄😄
                          این بود انشای منننن 😁😁😁

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          34
                          • خانومخ آفلاین
                            خانومخ آفلاین
                            خانوم
                            فارغ التحصیلان آلاء
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #19

                            خب من ی پسر خاله دارم که پسر دختر خاله ی مادرم حساب میشه ولی بهش میگم پسر خاله😐😂
                            یک سال از من بزرگتره و مثل من متولد خرداده😐
                            نکته ی مهمش این که ازش متنفرم
                            چون از وقتی که يادمه تو بچگیم منو اذیت کرده 😐
                            مثلا یادمه که بچه بودم سوسک یا مارمولک میزاشت تو کفشم😐
                            یا خاک می‌ریخت تو جیب کاپشنم😐
                            همیشه میومد موهامو می‌کشید میرفت مثلا وقتی موهام رو با گیره می‌بستم و خودم ذوق میکردم که چقدر خوشگل شدم اون میومد یکم منو عین بز (حیف بز که بخواد به این تشبیه بشه😐)
                            نگاه می‌کرد و بعدی طرف موهامو می‌کشید و میرفت😐
                            سه بارم دستمو گذاشت لای در😐
                            ی بارم تو نوشابه ام نمک ریخت😐
                            یادمه ی بارم عروسکم چال کرد تو حیات 😐
                            نمیفهمم که چرا انقد باهام مشکل داشت چون دختر خاله های همسن دیگمو اذیت نمی‌کرد 😐😐
                            فقط انگار گیر داده بود به من😐😂
                            ولی ی بار ی اتفاقی افتاد که دلم خنک شد

                            اربعین عزاداری بود و مادربزرگم عادت داشت نذری بده و همه رو جمع کنه تو خونش ی اتاق بزرگ داشتن که آقایون اونجا جمع میشدن و عزاداری میکردن
                            من همیشه پیش بابام بودم و طبیعتا تو مردونه
                            شوهر خاله ی بزرگم خیلی هوامو داشت
                            بعد این اومد یکم اذیت کرد یادم نمیاد چی فک کنم ادا درآورد و من زدم زیر گریه
                            بعد دیدم شوهر خالم به ی ادم سیبیل کلفت که چاقوی خونی دستش بود که تازه گوسفند سر بریده بود ی چیزی گفت و اونم با همون چاقو بدون حرف رفت سراغ پسر خالم😂😂😂
                            وای اگر میدیدنش ی جوری میدوید اون آقا هم دنبالش که هنوز یادمه 😂
                            از وسط مردا پرید رفت درو باز کرد و تا آخر مجلس هم نیومد....

                            ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            34
                            • samane.AS آفلاین
                              samane.AS آفلاین
                              samane.A
                              انسانی اخراج شده
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #20

                              تو محرم با دختر خاله هامو پسر خاله هام رفتیم عزاداری خونه همسایمون
                              یه اقا رو اورده بودن نوحه بخونه مام سر به زیر رفتیم تو یه اتاق لباسامونو اویز کنیم
                              بعد نگا کردیم دیدیم دمو دستگاه اونجاست دوباره جو گرفتمون (ادمو سگ بگیره جو نگیره والا😌)
                              یکی از دختر خاله هام گفت سمی تو بلدی برو میکروفونو بگیر یکم بخندیم
                              اقاااااا من رفتم میکرفونو برداشتم شرو کردم حالا نوحه خانی به شیوه سومی😜
                              یا حسسسییننن یک یک دوستی داشششتمممم عهعهعه (گریه بود)☺بعد اونام سینه میزن نگم براتون
                              دو دوستشششششش میداشششتتتتمممم یاااا عللللیییییئ (عهعهعه)
                              سه سپاسسسسس گزاریییمممممم که اون گاوو دادی بهمممم اوبلفضللللللل.،،،....
                              اقا یک هو یه گروه امدن تو اتاق همه نگا به من بعد اقاهه امد گفت بخدا گناه نیست اگر از این کارا میکنید برا خنده فقط اولش میکروفونو چک کن (میکرو فون روشن بود 😮😮😂😂)
                              هیچی دیه ابرون ریخت کف پام همه انقدر بهم خندیده بودن عزا داری یادشون رفته بود
                              بوخودا☺
                              این بود ماجرای من😁

                              ZaraaZ 1 پاسخ آخرین پاسخ
                              22
                              • samane.AS samane.A

                                تو محرم با دختر خاله هامو پسر خاله هام رفتیم عزاداری خونه همسایمون
                                یه اقا رو اورده بودن نوحه بخونه مام سر به زیر رفتیم تو یه اتاق لباسامونو اویز کنیم
                                بعد نگا کردیم دیدیم دمو دستگاه اونجاست دوباره جو گرفتمون (ادمو سگ بگیره جو نگیره والا😌)
                                یکی از دختر خاله هام گفت سمی تو بلدی برو میکروفونو بگیر یکم بخندیم
                                اقاااااا من رفتم میکرفونو برداشتم شرو کردم حالا نوحه خانی به شیوه سومی😜
                                یا حسسسییننن یک یک دوستی داشششتمممم عهعهعه (گریه بود)☺بعد اونام سینه میزن نگم براتون
                                دو دوستشششششش میداشششتتتتمممم یاااا عللللیییییئ (عهعهعه)
                                سه سپاسسسسس گزاریییمممممم که اون گاوو دادی بهمممم اوبلفضللللللل.،،،....
                                اقا یک هو یه گروه امدن تو اتاق همه نگا به من بعد اقاهه امد گفت بخدا گناه نیست اگر از این کارا میکنید برا خنده فقط اولش میکروفونو چک کن (میکرو فون روشن بود 😮😮😂😂)
                                هیچی دیه ابرون ریخت کف پام همه انقدر بهم خندیده بودن عزا داری یادشون رفته بود
                                بوخودا☺
                                این بود ماجرای من😁

                                ZaraaZ آفلاین
                                ZaraaZ آفلاین
                                Zaraa
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #21
                                این پست پاک شده!
                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                0
                                • S آفلاین
                                  S آفلاین
                                  sheyda.fkh
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط sheyda.fkh انجام شده
                                  #22

                                  بابا بزرگم خدا بیامرز خیلی مرد طنازی بود ♥
                                  حتی از تو دِل تلخ ترین و سخت ترین مسائل یه طنزی میکشید بیرون 😅
                                  گاهی اوقات هم شوخی شوخی یه چیزی بهت میگفت تا دو روز تو افق محو میشدی 😬
                                  خیلی احترام و داشت و هنوزم داره ....یجورایی بزرگ فامیل بود 👑
                                  خلاصه ...
                                  یبار قصد داشت یه زمینی بخره که سر قیمتش با طرف به توافق نرسیدن
                                  فروشنده خیلی گرون تر از قیمتش میگفت و قصد کلاهبرداری داشت...( نچ نچ شیم آن هیم :|:hand: )
                                  اومدن خونمون پرسیدم :
                                  +"آقا جون" زمین میخواستین بخرین چی شد ؟
                                  -باورت میشه فـــقـــط سر دو کلمه معاملمون نشد:/
                                  +همش دو کلمه :| چی بودن حالا !؟
                                  -اون گفت پول !!! ...من گفتم ندارم 😂
                                  -😂😂😂

                                  خیلی اون روز خندیدم 😂 هنوزم که یاد قیافه ی جدیش و بعد لبخندش می افتم خندم میگیره 😂
                                  روحت شاد آقا جون 😅♥

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  29
                                  • RAMIN1380R آفلاین
                                    RAMIN1380R آفلاین
                                    RAMIN1380
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط RAMIN1380 انجام شده
                                    #23

                                    نمیدونم چرا خوابم نمیبره
                                    شاید چون یه مردو از دست دادم بزارین یه خاطره بگم ازش
                                    یه روز تابستون بود یه فیلم به دستمون رسید فیلم سیامند رحمان قهرمان در حال زدن دمبل 30 کیلویی (خیلی زیاده ) شاید باورتون نشه اما یه ست با این دمبل اونم با یه دست میتونه یه ادم عادیو نابود کنه
                                    خلاصه شبش با دوستم رفتیم باشگاه بدنسازی دوستم تازه کار بود خیلی لاغره با این فیلمیم که دیده بود جو گیر اومد رفت زیر پرس بالا سینه و خلاصه گفت 50 کیلو بزار
                                    منم که خیلی از اون بهتر بلد بودم و بدنمم ورزیده تر بود 30 کیلو میزم گفتم نمیشه میمیری گفت نه باید بزاری خلاصه یکم بحثمون شد اخرش 40 تا براش گذاشتم اینم جوگیر رفت زیرش
                                    باید حدود 12 تا بری (یه ست) خلاصه رفتو یه نعره ای زد گفتم یا خدا الان میمره یکم اورد بالا سینش برد بالا همه باشگاه خیره بودن بهش دیدم نمیتونه کمکش کردم بزاره سر جاش
                                    اقا چشمتون روز بد نبینه همینکه گذاشت سر جاش شلپ گوزید
                                    یعنی من از شدت شرمندگی نمیدونستم بخندم یا بخاطر دوستیمون نخندم داشتم منفجر میشدم که سرمو برگردوندم دیدم باشگاه منفجر شد
                                    یعنی اینقد خندم گرفته بود دمبلی که دستم بود رو گاز میزدم
                                    (روحت قرین رحمت مرده خوش خنده😢 😢 😢 😢 )

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    21
                                    • mriawM mriaw

                                      یبااااااااااااااااااار 😂
                                      5 سالم بود توی یه شهرک زندگی میکردیم
                                      داداش دومم 8 سال از من بزرگتره
                                      هرموقع میخواس بره بازی کنه منم بهش آویزون میشدم که باهات بیام چون مامانم اجازه نمیداد تنها برم فکر میکرد گم میشم :|
                                      ولی بچه ی خوبی بودم وقتی میرفتم تو شهرک با دوستای خودم بازی میکردم 😂
                                      مامانم همیشه میگفت وقتی میای خونه قبلش برو دنبال داداشت اونم بیار (وگرنه داداشم تا 10 شب هم خونه نمیومد 😂 :| )
                                      خب محوطه واسه من خیلیییییی بزرگ بود هر کوچه ای که میرفتم باید کلی راه میرفتم و میگشتم :|
                                      پسرا هم یه جا بازی نمیکردن کع 😕 یا میرفتن تو پارک شهرک فوتبال بازی میکردن
                                      یا توی حیاط های خونه ها یا کوچه بودن قایم موشک بازی میکردن
                                      حالا ما دخترا واسه بازی هممون توی یه کوچه بودیم 😂 :|
                                      خلاصه این که من یه روز هرچی گشتم داداشمو پیدا نکردم (غروب که اومد فهمیدم با دوستاش رفته بودن بیرون شهرک :| )
                                      از گشتن خسته شده بودم رفتم برم خونه،دیدم یکی از دوستاش کنار خیابون نشسته (این دوستش ازش بزرگتر بود و تقریبا 17 سالش بود )
                                      گفتم سلام داداش منو ندیدی؟گفت عع چرا یه لحظه وایسا جیبامو بگردم شاید اینجا باشه :|
                                      منم باور کرده بودم که وقتی هیچ جا نیست ممکنه توی جیبای اون باشه 😂 😂 😂 😂
                                      مثل احمقا ایستاده بودم که داداشمو از جیباش در بیاره :|
                                      تک تک جیباشو که نگاه میکرد داداشم هم صدا میزد
                                      بعد میگف عع اینجا نیس عع اینجا هم نیس همه رو که گشت گفت نه تو جیبام نیست نمیدونم کجا رفته
                                      منم ناراحت ازش تشکر کردم رفتم خونه 😂 😂 😂
                                      یه بار دیگه هم این اتفاق افتاد و دوباره ازش پرسیدم کجاست گف وایسا جیبامو بگردم منم منتظر شدم بگرده 😂 😂 😂
                                      دیدم پیدا نمیکنه گفتم من ببینم شاید تو خوب نگشتی 😂 😂 😂 😂 😂 اونم نشست قدش به من برسه گفت بیا بگرد :|
                                      وقتی رفتم خونه به مامانم گفتم اه من خسته شدم
                                      همه جا رو گشتم نبود
                                      حتی تو جیبای بهنام هم نبود :| 😕 😂
                                      واااای فقط باید قیافه ی مامانمو میدیدی اون لحظه 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂
                                      هیچی دیگه مامانم برام توضیح داد که داداش به اون نره خری تو جیبای بهنام جا نمیشه 😂 😂 😂

                                      Saghar sadatS آفلاین
                                      Saghar sadatS آفلاین
                                      Saghar sadat
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #24
                                      این پست پاک شده!
                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      0
                                      • mriawM mriaw

                                        یبااااااااااااااااااار 😂
                                        5 سالم بود توی یه شهرک زندگی میکردیم
                                        داداش دومم 8 سال از من بزرگتره
                                        هرموقع میخواس بره بازی کنه منم بهش آویزون میشدم که باهات بیام چون مامانم اجازه نمیداد تنها برم فکر میکرد گم میشم :|
                                        ولی بچه ی خوبی بودم وقتی میرفتم تو شهرک با دوستای خودم بازی میکردم 😂
                                        مامانم همیشه میگفت وقتی میای خونه قبلش برو دنبال داداشت اونم بیار (وگرنه داداشم تا 10 شب هم خونه نمیومد 😂 :| )
                                        خب محوطه واسه من خیلیییییی بزرگ بود هر کوچه ای که میرفتم باید کلی راه میرفتم و میگشتم :|
                                        پسرا هم یه جا بازی نمیکردن کع 😕 یا میرفتن تو پارک شهرک فوتبال بازی میکردن
                                        یا توی حیاط های خونه ها یا کوچه بودن قایم موشک بازی میکردن
                                        حالا ما دخترا واسه بازی هممون توی یه کوچه بودیم 😂 :|
                                        خلاصه این که من یه روز هرچی گشتم داداشمو پیدا نکردم (غروب که اومد فهمیدم با دوستاش رفته بودن بیرون شهرک :| )
                                        از گشتن خسته شده بودم رفتم برم خونه،دیدم یکی از دوستاش کنار خیابون نشسته (این دوستش ازش بزرگتر بود و تقریبا 17 سالش بود )
                                        گفتم سلام داداش منو ندیدی؟گفت عع چرا یه لحظه وایسا جیبامو بگردم شاید اینجا باشه :|
                                        منم باور کرده بودم که وقتی هیچ جا نیست ممکنه توی جیبای اون باشه 😂 😂 😂 😂
                                        مثل احمقا ایستاده بودم که داداشمو از جیباش در بیاره :|
                                        تک تک جیباشو که نگاه میکرد داداشم هم صدا میزد
                                        بعد میگف عع اینجا نیس عع اینجا هم نیس همه رو که گشت گفت نه تو جیبام نیست نمیدونم کجا رفته
                                        منم ناراحت ازش تشکر کردم رفتم خونه 😂 😂 😂
                                        یه بار دیگه هم این اتفاق افتاد و دوباره ازش پرسیدم کجاست گف وایسا جیبامو بگردم منم منتظر شدم بگرده 😂 😂 😂
                                        دیدم پیدا نمیکنه گفتم من ببینم شاید تو خوب نگشتی 😂 😂 😂 😂 😂 اونم نشست قدش به من برسه گفت بیا بگرد :|
                                        وقتی رفتم خونه به مامانم گفتم اه من خسته شدم
                                        همه جا رو گشتم نبود
                                        حتی تو جیبای بهنام هم نبود :| 😕 😂
                                        واااای فقط باید قیافه ی مامانمو میدیدی اون لحظه 😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂
                                        هیچی دیگه مامانم برام توضیح داد که داداش به اون نره خری تو جیبای بهنام جا نمیشه 😂 😂 😂

                                        Saghar sadatS آفلاین
                                        Saghar sadatS آفلاین
                                        Saghar sadat
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #25
                                        این پست پاک شده!
                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        0
                                        • samane.AS آفلاین
                                          samane.AS آفلاین
                                          samane.A
                                          انسانی اخراج شده
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط samane.A انجام شده
                                          #26

                                          میخوام یه خاطره از دوران راهنمایی براتون بگم 🙈🙊😂
                                          کلاس هشتم بودم و عشق فوتبال همیشه تو زنگ ورزش فوتبال بازی میکردیم ،یه روز که ما ورزش داشتیم اقا ما باز هوس فوتبال کردیم با دوستان گرام😅همه رفتن سر جا خودشون منم دروازه بان بودم ( دماغمم سر همین دروازه نابود شد😁 ) اقا شوت زدن من گرفتم😊😁😎😌😜امدم براشون پرت کنم یکی از بچه ها اون ته بود امدم براش بندازم🙊رفت تو درخت گیر کرد😂😂😂همه جم شدیم زیردرخت سنگ پرت میگردن نمیشد قلاب گرفتن نشد شاخه درخترو تکون دادیم نشد😢😪😓اخر سر گفتم اقا خودم انداختم خودمم میرم میارم 🙍اقا نگو این وسط دوتا خودشیرین رفتن به مدیر گفتن مدیرم به فراشمون گفته بود بیاد منم نمیدونستم رفتم بالا همین که توپو انداختم پایین چشمم به یه گله ادم افتاد 😰 مدیرو ناظم و فراشمونو یه گله بچه از دور داشتن میومدن سمت درخت اقا منم حول کردم امدم ببام پایین پام لیز خورد 😶👀گفتم تمام شد فلج شدم 😖 که ییهو افتادم یه جا نرم و گرم😎🤗 نگو افتادم روی مدیرمون که زیر درخت بوده 😊😆😆😆😆بدبخت دستش نابود شدهی اخ و اوخ میکرد منم با نیش باز 😁نگا بچه ها میکردم😂😂😂 چشمم افتاد به مدیرمون نیشم کش تر امد گفتم سلام خانوم خوبین 😹 گفت اگه پاشی از روم بت میگم 😒جام خوب بود ها ازم گرفتش😒ندید بدید پا شدم توپو دادن دست بچه ها رفتن بازی منو بردن اتاق دفتر😰 ازم یه تعهد گرفتن زنگ زد والدین گرام امدن گفتن ببرینش نمیخواد امروز مدرسه باشه😜😍😂😂😂منم مثلا ناراحت بودم سرم تا خشتکم پایین بود ولی ریز میخندیدم تا والدین امدن دیدم داداشمه😍چشام پروژکتور شد پایه همه خل بازیام این داداچ گرامه 😂😂😜😎امد یکم عذرخواهی کرد دست منم گرفت برد بیرون وسایلمو یکی از دوستام اورد از دفتر امدیم بیرون دیدم داره غش میکنه از خنده انقدر خندیدیم که نگم براتون بش گفتم نریم خونه اونم بردتم بیرون تا ساعت دوازده ونیم با فرم مدرسه😂😂هی منو مهمون میکرد بخدا لذتی در خوردن مال مردم است در مال خودت نیست 😂😂 اخرش ساعت شد دواز دهونیم و ما عزم رفتن کردیم به خانه بعد دوماه خونوادم فهمیدن رفتیم خونه مدیرمون یه شب نشینی و عذر خواهی امدیم خونه و تامام 😁هرگز یادم نمیره چطوری لهش کردم زنیکه زور گورو 😒😂😂😂😜😎👍👌✌

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          21
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 3
                                          • درون آمدن

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع