-
گفتی که مستت میکنم
پر زانچه هــستت میکنم
------------------------------
گـــفتم چـــگونه از کجا؟
گفتی که تا گـفتی خودآ
------------------------------
گفتی که درمــانت دهم
بر هـــــجر پـایـانت دهم
------------------------------
گفتم کجا،کی خواهد این؟
گفتی صـــبوری باید این -
دیوار مست و پنجره مست و اطاق مست!
این چندمین شب است که خوابم نبرده است
رویای « تو » مقابل « من » گیج و خط خطی
در جیغ جیغ گردش خفاشه ای پـست
رویای « من » مقابل « تو » تو که نیستی!
[ دکتر بلند شد...و مرا روی تخت بست ]
دارم یواش واش...که از هوش می رَ...رَ...
پیچیده توی جمجمه ام هی صدای دست
هی دست، دست می کنی و من که مرده ام
مردی که نیست خسته شده از هرآنچه هست!
یا علم یا که عقل...و یا یک خدای خوب...
« باید چه کار کرد تو را هیچ چی پرست؟! »
من از...کمک!...همیشه...کمک!...خسته تر...کمک!
[ مامان یواش آمد و پهلوی من نشست ]
« با احتیاط حمل شود که شکستنیـ ... »
یکهو جیرینگ! بغض کسی در گلو شکست!
#سید مهدی موسوی
-
به انتظار نبودی ز انتظار چه دانی؟
تو بیقراری دلهای بیقرار، چه دانی؟نه عاشقی که بسوزی، نه بیدلی که بسازی
تو مست باده ى نازی، از این دو کار، چه دانی؟تو چون شکوفه ى خندان و من چو ابر بهاران
تو از گریستن ابر نوبهار چه دانی؟چو روزگار بکام تو لحظه لحظه گذشته
ز نامرادی عشاق روزگار چه دانی؟درون سینه نهانت کنم زدیده ى مردم
تو قدر این صدف ای دُرّ شاهوار، چه دانی؟تو سربلند غروری و من خمیده قد از غم
ز بید این چمن ای سرو باوقار چه دانی؟تو خود عنان کش عقلی و دل به کس نسپاری
زمن که نیست ز خود هیچم اختیار، چه دانی؟ -
فقط باشوق میخوانی و از دردم چه می دانی؟
توجان می گیری از شعری که مرا بارها کشت