اعتراف میکنم که....
-
اعتراف میکنم
یبار کلاس چهارم ابتدایی داشتیم نمازخونه روزنامه دیواری درست میکردیم
منم نقاشی و تزئین اینا میکردم نصف کلاسم داشتن نگام میکردن و کمک
بعد معلم اومد من گفتم یکم دیر بریم تموم بشه بعد
یکم بعد رفتیم معلم رامون نداد کلاس که چرا بعد من اومدید
گفت دیگه حق ندارید پاتونو تو کلاس بزاریدخیلی با ابهت بود اصا یادم نمیاد لبخندشو
ما هم بچه کلاس چهارمی گریه التماس بعد یادمه دوستام عین خیالشون نبود رفتن یه کلاس خالی بگو بخندمن نشستم گریه کردم
ینی یه گریه ای میکردم یادم میوفته دلم میسوزه
بعدن که دلش سوخت و رامون داد تو به من گفت فارسیرو بخون بعد منم احساساتی شدم همین جور گریه کنان میخوندم
گفت نمی خواد نخون یکم نصیحتمون کرد زنگ خورد
الان که یادم میوفته اصا بیرون کرده که کرده باید خوش حالم بودم میرفتم میگفتم میخندیدم -
یبار با دوستم موقع برگشتن از مدرسه حرف میزدیم بعد سر یه موضوعی من هر چی میگفتم این قبول نمیکرد اخرش مقنعشوو کشیدم انداختم تو جوب در رفتم
مو باز رفت تا خونشون:ا بعدن با مامانش اومده بود در خونمون منم قایم شده بودم
این پست پاک شده! -
اعتراف میکنم که علاف هستین
-
اعتراف میکنم که علاف هستین
-
Zaraa اعتراف میکنم که شوخی کردم
-
Zaraa اعتراف میکنم که شوخی کردم
-
Zaraa در اعتراف میکنم که....
گفته است:
uu اعتراف میکنم که......
کار خوبی نیستاعتراف میکنم
اینجوری راحت ترم جدیدا -
اعتراف میکنم با این سن
هنور فک میکردم گوزن ها شوهر آهوهان
وقتی موضوعو واسم روشن کردن نابود شدماخه چرا نباید گورن شوهر آهو باشه ینی چی اخه
حتی اینکه اهو از خانواده بزه واسم هضم نمیشه