خــــــــــودنویس
-
اگر من بزرگ نمیشدم پدربزرگ هنوز زنده بود
اگرمن بزرگ نمیشدم موهای مادرم سفیدنمیشد
اگرمن بزرگ نمیشدم مادربزرگ درایوان خانه باز میخندید
اگرمن بزرگ نمیشدم تنهایی معنایش همان تنها بودن دراتاق بود
اگرمن بزرگ نمیشدم غروب روزجمعه برایم دلگیرنبود
اگرمن بزرگ نمیشدم هیچ وقت نمیدیدمت ودلم برایت تنگ نمیشد
ای کاش من همیشه کودک می ماندم....****چقدر گران تمام شد بزرگ شدن من......**
-
چشمانت از من دلیل میخواهند برای رفتنم اما چ بگویم ؟
فکر میکنی ترس ندارم از اینکه روزی یک نفر بیاید دل پاکت را از دست من برباید
ترس ندارم از اینکه خنده های قشنگت را به روی دختری دیگر بزنی؟
اما گاه ماندن اشتباه بزرگی ست به خودم قول داده بودم وابسته نباید شد...نباید...
#me%(#ff00e1)[گاهی تاون وابستگی شکستن دل است]
-
@M-an
️
یهو به ذهنم رسید درستش کنم
️
-
پ ن:فکر کنم قبلا گذاشتمش!:| -
روز ها میگذرد و در دفتر نقاشی روزگار آدمهای دور و برمان
رنگ های دیگری میگیرند هر کدام طوری تغییر رنگ می دهد که گویی هیچوقت اورا نشناخته ایم
در روزگاری که سبز ترین آدم زندگی من سیاه تر از آسمان ساعت صفر شد%(#9e0b2d)[تو برای من رنگ مورد علاقه ام باش]
-
روز ها میگذرد و در دفتر نقاشی روزگار آدمهای دور و برمان
رنگ های دیگری میگیرند هر کدام طوری تغییر رنگ می دهد که گویی هیچوقت اورا نشناخته ایم
در روزگاری که سبز ترین آدم زندگی من سیاه تر از آسمان ساعت صفر شد%(#9e0b2d)[تو برای من رنگ مورد علاقه ام باش]
-
-
یادمه این بیت شعر رو نشانک زده بودی تو تاپیک نشانه ها:)
️
@Saahaar -
به قول نزار قبانی کاش یکی بود چشمامونو میفهمید ، وقتی ناراحت میشدیم به سینش اشاره میکرد و میگفت :
" اینجا وطن توست." ...
تقریبا شاید 10 سال میشه که نقاشی نکردم... اون وقتا خیلی خوب بودم...الان بیشتر شاید بخوام متنم رو بخونید تا به نقاشیِ بی تمرینِ ناشیانم نگاه کنین.
میخوام حرف بزنم چون حس خفه شدن و بغضی که توی گلومه خیلی اذیتم میکنه.
یه وقت هایی توی زندگیامون یه اتفاقاتی میوفته که با رخ دادن اونا دیگه مث عادی و همیشگیمون، نه ذوق میکنیم نه شگفت زده میشیم
انگار یه تیکه از مغزمون که مختص به شگفت زده شدنه ، خاموش میشه. یعنی دیگه توی مغزمون اون چراغِ که مال شگفت زده شدنه خاموشه. یعنی دیگه هیچ چیزی شگفت زدمون نمیکنه. یعنی دیگه متوجهین چی میخوام بگم هوم؟!
یه اتفاقایی میوفته که ما "توقع" افتادنش رو نداریم. به اصطلاح هنگ میکنیم و دیگه لود نمیشیم و نیاز به یه ریکاوری داریم و بعد ریکاوری میبینیم اصلا نصف چیزایی که باید می بوده ، پریده.
زیر قولم زدم و دقیقا توی 1 روز و نیم یه کتاب غیر درسی رو شروع کردم و خوندم و غصه خوردم و صد البته حسرت.
شاید توی تکاملِ من یه قسمت از مغزم که متعلقِ به افکارمثبت ، کامل تشکیل نشده... نمیدونم
نوشته ای که دارین میخونین خیلی بی پروا و پراکندس
انگاری خود منِ نویسندش هم نمیدونم چی میخوام بگم.
مثلا الان به این فکر افتادم که چشمای خانوما اشک بیشتری داره یا اقایون؟
اخه خیلی عجیبه.
یه جایی باید تموم شه دیگه. هوم؟!
اتفاقای بدی داره میوفته... رخداد های بدی داره رخ میده
ولی من
ایستادم سرجام و بی هدف یه خیابونِ پرِ درختِ اقاقیای بی برگ و گل رو تماشا میکنم و بعد یه ساعت خیره موندن و سوختن پلک چشمام به خودم میام و از خودم میپرسم : چرا؟!
و امون از این سوالای بی جواب و این صبر کردن توی کلِ زندگی.
همیشه دلم میخواست وقتی ازم میپرسن توی دنیا چیکار کردی ، بهشون جواب بدم : "زندگی"
اما الان جواب دیگه ای دارم. چون حقیقت چیز دیگه ایِ ! " صبر "
این رو دیگه اسمشُ نمیشه گذاشت زندگی ... !
گاهی آدمایی که دنیا میان با هدفِ زندگی کردن چشم باز نکردن !
یه عده هم هستن که هنگام بریدنِ نافشون میگن : به نامِ صبر .
اسمشون رو میذارن " دل آرام " و همه با اولین نگاه بهشون میگن : سلام بر دلِ صبورت.
یه دوستی داشتم تو دبستان ، چشماش سبز بود بهش یبار گفتم تو که چشمات سبزه همه دنیا رو سبز میبینی؟
گفت توکه چشمات قهوه ایه همه دنیا رو قهوه ای میبینی؟
جواب جالبی داد ! اون موقع خندیدیم باهم.
الان ولی
کاش میشد برم پیداش کنم و بگم آره !!!!خلاصه که درسته اسمم " دل آرامِ " ولی ...
هرگز آرام ندیدم دل خود را همه عمر
جز...
آخ ...جز همان دم که ...:)پ.ن : من نقاش نیستم. نویسنده هم نیستم.
فقط گفتم که گفته باشم. -
من این اسفند را نمیخواهم :((
اسفند برای من شور و هیجان دستفروشهاست
بوی گلهای شب بو و سبزه های ماش و عدس ، گندم و جو!
خریدِ هفت سین
پختن سمنو های دسته جمعی خونه مادر بزرگ
اسفند برای من یعنی قدم زدنِ بدون واهمه کنارِ زاینده رود در روزای آخرِ سال:))
اسفند، یعنی قرار با اقوام برای دورهمیِ شامِ شبِ چهارشنبه سوری با دغدغه ی "حالا من چی بپوشم؟"یادم باشد اسفندِ سالِ بعد به شرطِ حیات ،
از گرانیها شکوه نکنم،
همه ی آنانی را که دوستشان دارم در آغوش بگیرم و به تلافی امسال، سخت به سینه بفشارمشان ...
این اسفند به بدترین حالتِ ممکن در ذهنم هک خواهد شد ، بخاطر خاطراتِ بد ،وگرنه آدمها که همه خوبند ://و قدر بدانم هرآنچیزی را که فکر میکردم ساده و پیش پا افتاده است اما نبود !!!!
نــــبــــود#اسفند 98
-
این پست پاک شده!
-
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت .
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه یی ست
وقلب
برای زندگی بس است .
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه یی ست
تا کمترین سرود ، بوسه باشد .
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود .
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم .
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم#احمدشاملو
-
آرام باش ماهِ من ! درست می شود ...
نه هیچ شبی ، و نه هیچ زمستانی دائمی نیست !
آفتاب می تابد ،
شاخه ها جوانه می زنند و تمامِ شکوفه های در انتظار ؛ متولد خواهند شد ...
هیچ ابری تا همیشه در مقابلِ مهتاب ، نمی ایستد و هیچ ماهی تا همیشه در حصار ، نمی مانَد ،
که حصار ؛ جای ماه ، آسمان ؛ جای سیاهی و باغ ؛ بسترِ شاخه های خشک و سرمازده نیست !
نور ، سپاه سیاهی را می درد ؛ حتی اگر به قدرِ روزنه ای باشد ،
و بهار ؛ هزار هزار زمستان را سبز می کند ،
روزهای سخت ، رو به پایان است ماهِ من ؛
آرام باش ...
#نرگس_صرافیان_طوفان -
برو %(#ff0000)[تــســت] میزن
مگو چیست %(#ff0000)[تــســت]...
که اسـباب قبولـیـست %(#ff0000)[تــســت] -
-