خــــــــــودنویس
-
-
زندگی صحنه ی عشق است و همین بس که نیست
یک نفر در پس این صحنه نباشد عاشق
الهی همیشه شاد باشید و شاد زندگی کنید -
پرده آسمان
به کنار،
اگر ستاره ها
چشم چرانی نکنند،
در آغوش ماهگم خواهم شد... !
-
زندگی صحنه ی عشق است و همین بس که نیست
یک نفر در پس این صحنه نباشد عاشق
الهی همیشه شاد باشید و شاد زندگی کنیدبهش گفتم:جهان!زورش رو به رخ من کشید!
بهش گفتم:دنیا!سخت فریبم داد!
پس فهمیدم،فرقی برایش ندارد هر چه صدایش کنم او کار خود را انجام میدهد.
از آن پس است که سراغت را از ماه و ستارگان میگیرم!
آیا میشنو صدای مرا؟؟؟؟؟؟ -
سایپای خسته ، سایپای تنها
سایپا داره پیر میشه و ساکته
انگار یادش رفته که مرگش دم آخره -
Sis -
-
FAll -
-
-
سایپایی که به افق می نگره
سایپای امیدوار و با صلابت
دروازه های پیشرفت جلو روشه"سایپایی که اسم ماشین رو روسفید کرد "
-
اون ماشین کوفتیو کی اونجا پارک کرده بود ؟
اگه نبود الان شاتم هنری تر میشد -
یاد ایام بخیر -
فصل فراق هم
سوزی شبیه "دی" دارد
تا چون " بهمـن" فرو ریزی
و چون " اسـفند" همیشه سرد باشی !
آن هنگام
نه رنگی از روی بهار
نه گرمایی از تن تابستان
و نه اناری از دست پاییز می گیری
از اینرو زمستان
برای آنان که ...
مأنوس با سرمای جدایی
و مأیوس از گرمای خدایی اند
فصل یخبندان است
#رامسس کبیر -
@Ali-2902 در خــــــــــودنویس گفته است:
به سلامتی اشک هام! تنها کسی که توی اوج ناراحتی صورتم رو نوازش میکنه تا فکر نکنم تهام!
ببخشید آخرش تنهام هست که اشتباه تایپ کردم
-
هو الحلیم.....
*خدایا الفبای معنویت را به کتاب های قطور ومیان تهی ما بازگردان.......
خدایا همراهی،همدمی،هم نفسی،به ستوه آمده ایم از این همه بی کسی.......
خدایا اگر بناست بسوزیم طاقتمان ده و اگر بناست بسازیم قدرتمان ده......
(آمین..)
*شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آنرا از تو گرفتند ،عشق بورز به آنها که دلت را شکستند باران باش مپرس پیاله های خالی از آن کیست بهار شو بخند که خدا هنوز باماست..........
آوای باد انگار آوای خشکسالی ست
دنیا به این بزرگی یک کوزه سفالی ست
باید که مهربان بود باید که عشق ورزید
زیرا که زنده بودن هر لحظه احتمالی ست.........#مهربان باشیم شاید نباشیم
-
مه، صبح،غم
بیدار شدم،
بی آنکه کسی مرا صدا بزند
چشمانم نوری نداشت
قلبِ من خانه ی ابر های سیاه شده بود
صبح بود
روشنایی کو
خورشید را بردند
سارقش کیست
شبنم بر گرد گل جوانه میزد
نوری نبود
گل از لطافت مه خشکید
در خودش حبس شد
نالید
اما
تو به من نور دادی
در من آیینه ای نبود
تو مرا دیدی
آینه های در من شکست
ولی بازم
مرا در خرابه های خود دیدی
شمع هایم به خموشی رسید
و بازم تو
نوری ز سوز شمع به من دادی