-
از خدا خواستم تا دردهايم را از من بگيرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست. تو بايد از آنها دست بکشي.
از خدا خواستم تا شکيبايي ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکيبايي زاده رنج و سختي است.
شکيبايي بخشيدني نيست، به دست آوردني است.
از خدا خواستم تا خوشي و سعادتم بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوري.
از خدا خواستم تا از رنج هايم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختي ، تو را از دنيا دورتر و دورتر، و به من نزديکتر و نزديکتر مي کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالي بخشد،
خدا گفت: نه!
بايسته آن است که تو خود سر برآوري و ببالي اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند
و پرثمر شوي.
من هر چيزي را که به گمانم در زندگي لذت مي آفريند از خدا خواستم و باز گفت: نه.
من به تو زندگي خواهم داد، تا تو خود از هر چيزي لذتي به کف آري.
از خدا خواستم ياري ام دهد تا ديگران را دوست بدارم، همانگونه که آنها مرا دوست دارند.
و خدا گفت: آه، سرانجام چيزي خواستي تا من اجابت کنم!
-
-
-
-
-
-
-
زمان کند میگذرد وقتی منتظری.
زمان تند میگذرد وقتی دیرت شده.
زمان کشنده ست وقتی غمگینی.
زمان کوتاه است وقتی خیلی شادی.
زمان بی پایان است وقتی دردی داری.
زمان طولانی میگذرد وقتی بی حوصله ای.توجه کن: زمان با توجه به اتفاقات درون تو میگذرد نه عقربه های ساعت!
-
برای تو
برای چشمهایت
برای من
برای درد هایم
برای ما
برای اینهمه تنهایی
ایکاش خدا کاری کند
-
نيمكت با هم بودنمان تنهاست باران ميبارد و جايت خالي تر از همیشه است …
-
-
-
-
-
-
-