Skip to content

بحث آزاد

جایی که می توانید در مورد موضوع دلخواه خود صحبت کنید!

3.8k موضوع ها 2.1m دیدگاه‌ها

زیر دسته‌بندی‌


  • 277 موضوع ها
    25k دیدگاه‌ها
    سلام وقتتون بخیر روز ۳۱ ام : سوره محمد آیات ۱۲ تا ۲۹ [image: 1744001106559-b77a1454-107a-413d-be4d-abfc05744246.jpg] [image: 1744001113435-ad748e87-afea-4ccc-be4a-dd3aa451ede2.jpg]
  • جایی که می توانید در مورد موضوع دلخواه خود صحبت کنید!

    2k موضوع ها
    2m دیدگاه‌ها
    آقا من دلم برا ماه رمضون تنگ نشده ولی شدیدا نیازش دارم:))))))))))))))) به من برگردونیییییییید لطفا ماه رمضون و زمستون رو همزمااااااااان
  • 93 موضوع ها
    2k دیدگاه‌ها
    این پست پاک شده !
  • اشتباهات طلایی؛ درس‌هایی که از سال قبل گرفتیم

    سنجاق شده ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۱۲:۴۲
    12 رای ها
    7 دیدگاه‌ها
    1k بازدیدها
    Your browser does not support the audio element.
  • نازترین جمله ی شما در مورد هر دبیر آلاء

    سنجاق شده منتقل شده ۲۴ مهر ۱۳۹۵، ۲۱:۲۰
    39 رای ها
    328 دیدگاه‌ها
    35k بازدیدها
    ناز فقط کبریایی
  • چطوری با آلا آشنا شدید ؟؟ چند ساله ک با آلا درس میخونید ؟؟؟

    سنجاق شده منتقل شده ۲ آبان ۱۳۹۵، ۱۶:۲۶
    28 رای ها
    133 دیدگاه‌ها
    20k بازدیدها
    @hamta-hashemi اوخیچشمموفق باشی
  • ☆حامیان آلاء (خیرین کوچک)☆

    سنجاق شده منتقل شده ۴ آذر ۱۳۹۵، ۲۱:۵۴
    18 رای ها
    218 دیدگاه‌ها
    20k بازدیدها
    سلام به دوستان خوب آلایی سال گذشته فصل زمستون تقریبا ۳میلیون و ۸۰۰ هزار تومان دونت ها و حمایت های شما دوستان به آلا بوده که تو فایل زیر می تونید ریز تراکنش ها رو ببینید 0_1522168302657_Donate.pdf @خیرین-کوچک-دریا-دل @دانش-آموزان-آلاء
  • آموزش markdown و ارسال پست در انجمن

    سنجاق شده ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۱۳:۲۵
    14 رای ها
    21 دیدگاه‌ها
    8k بازدیدها
    @sohrab در آموزش markdown و ارسال پست در انجمن گفته است: @بهاره این تاپی‌ک خیلی مفیده یه چیز هم من یاد بدم، یه عکس رو کپی کنی تو ادیتور انجمن ما (اونجایی که متن رو می نویسی و می خوای ارسال کنی ) می تونی راحت پیست کنی این امکان اونجایی خیلی کاربردی میشه که میشه sniping tools از یه قسمت صفحه عکس گرفت و بعد روی copy کلیک کرد و راحت تو انجمن past کردش. با سلام این نکته ای که آقا سهراب توضیح دادن واقعا جالبه سپاس فراوان من که اینو نمیدونستم! :smiling_face_with_open_mouth: امروز امتحان کردم !:face_savouring_delicious_food: با این کار دیگه وقتتون تلف نمیشه و لازم نیست عکسا و شات هایی که میگیرین رو سیو و سپس آپلود کنید یا از کدها استفاده کنید کافیه که copy کنید و تو ادیتور انجمن پیست کنید (ctrl +V). به نظرم به درد همه میخوره! @دانش-آموزان-آلاء هرچند کار ساده ایه ولی من فیلم گرفتم اگه طبق توضیحات متوجه نشدید فیلمو ببینید. http://s8.picofile.com/file/8336058484/Rec_0001.mp4.html
  • 👣ردپا👣

    ۲ فروردین ۱۴۰۱، ۱۸:۰۶
    3
    41 رای ها
    148 دیدگاه‌ها
    5k بازدیدها
    ‌‌‌‌‌
  • خــــــــــودنویس

    ۲۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۰۲
    4
    90 رای ها
    2k دیدگاه‌ها
    74k بازدیدها
    ‌‌‌‌‌
  • به که باید دل بست؟

    ۱ اسفند ۱۴۰۳، ۱۹:۲۴
    1 رای ها
    1 دیدگاه‌ها
    224 بازدیدها
    به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
  • ای که با من ، آشنایی داشتی

    ۱ اسفند ۱۴۰۳، ۱۸:۱۱
    0 رای ها
    1 دیدگاه‌ها
    243 بازدیدها
    اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
  • امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...

    ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ۱۴:۳۶
    2 رای ها
    1 دیدگاه‌ها
    43 بازدیدها
    امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
  • موضوع حذف شده است!

    ۲۸ بهمن ۱۴۰۳، ۷:۱۹
    5 رای ها
    2 دیدگاه‌ها
    74 بازدیدها
  • پروانه‌ی رنگین

    ۱۸ بهمن ۱۴۰۳، ۳:۵۹
    2 رای ها
    1 دیدگاه‌ها
    273 بازدیدها
    *از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
  • حواست بوده است حتما...

    ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ۲۰:۰۳
    4 رای ها
    1 دیدگاه‌ها
    380 بازدیدها
    الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
  • امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!

    ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ۱۹:۴۷
    2 رای ها
    1 دیدگاه‌ها
    320 بازدیدها
    یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
  • خاطرات خواهر برادری

    ۱۳ شهریور ۱۴۰۱، ۲۰:۱۸
    19 رای ها
    75 دیدگاه‌ها
    7k بازدیدها
    الان فهمیدم منو خواهرم نقطه اشتراک زیاد داریم من قبلا اینجا گفته بودم دوست دارم یه بار ببینم زلزله چجوریه الان خواهرم میگه میخوام تو مدرسه امون زلزله شدید بیاد همه چیز بریزه با خنده هم میگفت بعد میگه همه دوستاش بهش میگن تو خول شدی چی می گی بعد منم اداشو دراوردم بهش گفتم الان شبیه کی حرف زدم میگه شبیه خر تو کلاه قرمزی
  • کتابخانه رنگی

    منتقل شده ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۹:۴۳
    91 رای ها
    415 دیدگاه‌ها
    18k بازدیدها
    از هر سازنده ای ، مادر سازنده تر و با ارزش تر است. بزرگترین دانشمندان ممکن است یک ابزار فوق پیچیده ی الکترونیکی را مثلا به وجود بیاورند، موشک های قاره پیما را به وجود بیاورند، وسایل تسخیر فضا را به وجود بیاورند ؛ هیچ کدام از این ها اهمیت این را ندارد که کسی یک انسان والا به وجود بیاورد و او ، مادر است. این آن الگوی زن اسلامی است. |کتاب انسان دویست و پنجاه ساله|
  • کمکککک

    ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ۱۳:۱۶
    0 رای ها
    5 دیدگاه‌ها
    104 بازدیدها
    @S-Alihoseini سلام میتونین از برنامه‌ی آزمونای آزمایشی استفاده کنین طبق اون بخونین و پیش برین
  • بیاین انگیزه بدین

    ۱۴ آبان ۱۴۰۳، ۹:۵۵
    2 رای ها
    7 دیدگاه‌ها
    776 بازدیدها
    @xanomi خب پس تنها چیزی که من میتونم به شما بگم اینه که ادامه بدید چه با انگیزه چه بدون انگیزه چه خوشحال چه ناراحت چه خسته به هرشکلی فقط ادامه بدین طبق برنامتون، طبق زمانی که مشخص کردید، بشینید پای کتابتون، حتی اگه چیزی نمیفهمید، حتی اگه بازدهیتون رسیده به ۱۰ درصد، بازم اون زمانی که باید رو بذارید. حتی ۳ درصد مفید بودن یک روزتون هم از هیچی بهتره...
  • از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂

    ۱ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۳۵
    1
    51 رای ها
    215 دیدگاه‌ها
    20k بازدیدها
    سلام خب نوبت ماهم رسید یادش بخیر یه زمانی هی اینارو میخوندم تا ازش نتایج مفید استخراج کنم الانم تنها چیزی که از پستای قبلی یادمه، سوراخ سوراخ کردن مانکن یا دانشجو هاست خب اول بگم که خوابگاه ما نوک کوهه و تنها راه رفتن به در دانشگاه(یعنی خارج شدن از کلا محیط دانشگاه که به پردیس ارم معروفه، دانشگاه ما جای بزرگیه که چندتا کلاس و دانشکده و رسد خونه و استخر و زمین فوتبال و ...حدود یکی دو هزار خوابگاهی رو داخل خودش جا داده) داشتم میگفتم تنها راه رفتن به دم در دانشگاه و خارج شدن از دانشگاه(ما مهندسی ها ۴ تا دانشکده داریم که هیچکدوم هم داخل دانشگاه نیست و مجبوریم بزنیم بیرون، سرویس هم تا اونجا نمیره و حدود ۲۰ الی ۲۵ دقیقه پیاده روی داریم، البته بعضی کلاسا داخل خود دانشگاه هست که اتوبوس تو فاصله رسوندن ما به در دانشگاه، یبار هم اونجا توقف داره) داشتم گفتم تنها راه رفتن به دم در دانشگاه اتوبوسه که هر ده دقیقه یبار یکی میره و میاد البته شب قبلش کل دانشگاهو گشتیم(و نابود هم شدم، هنوز پام درد میکنه، ۲ یا ۳ ساعتی درگیر بودیم پنج نفری) خب ما تو خوابگاه همگی مهندسی مکانیکیم ولی استادامون فرق داره یعنی بعضی کلاسا با یکی از بچها باهم میریم سر کلاس، یسری کلاسا با یکی دیگه میرم... امروز با یکی از بچها که صبح سرش خلوت بود سوار اتوبوس شدیم و با ۲۰ دقیقه پیاده روی، رفتیم دانشکده مکانیک تا مدارک تحویل بدیم مأمور تحویل که نیم ساعت دیر اومد، آخرشم قیافه اش اینجوری بود که «چی؟؟؟ ثبت نام؟؟؟ هان؟؟؟» :‌/ [image: 1729365521652-1000023961.png] بعد از ده دقیقه صحبت با همکاراش، گفت من اول باید برای بقیه انتخاب واحد کنم( که چند ساعت هم طول میکشه) بعدش کار ثبت نام شمارو راه میندازم هم اتاقی که همراهم بود گفت من ساعت ۹:۳۰ کلاس دارم، بیا برگردیم دانشگاه تا کارت دانشجویی بگیریم و از اونجا هم برم کلاسم خلاصه ۲۵ تا ۳۰ دقیقه ای طول کشید تا برگشتیم(سربالایی بود) و دیدیم اوه عجب صفیه برای کارت دیگه گفتم تو برو چون به کلاست نمیرسی، ولی خودم نیم ساعت اینا صف وایسادم و گرفتم [image: 1729365585997-1000028366.jpg] (اونم بعدا گرفت البته) خلاصه، سوار اتوبوس شدم و برگشتم بالا(خوابگاه) و دیدم فقط یکی از ما ۵ تا اونجاست(خوابگاه ۸ نفره است و هنوز ۳ نفر نیومده بودن) باهم دیگه هم باید یه ساعت دیگه میرفتیم کلاس فیزیک بهش گفتم بدو برو کارت بگیر و من تنها موندم و یه اتاق خالی سریع تلفن و برداشتم و با خیال راحت همه زنگامو زدم (البته آنتن هی قطع و وصل میشد و پیرم کرد تا دو کلوم صحبت کنم:/) بعدش هم رفتیم کلاس فیزیک راهش چون داخل خود دانشگاه بود، نزدیک بود، هرچند من سوار سرویس شدم راستی جریان چیه ۹۹ درصد دانشجو های دختر عینک دارن؟ الکیه یا واقعیه؟ رفتم یه جا نشستم، جلو روم حدود ۶ تا خانم کنار هم نشسته بودن همه شون هم عینک داشتن:/(نامردی نکنم، یکیشون رو ندیدیم نمیدونم عینک داشت یا نه) خلاصه این معلم فیزیک(بیشتر شبیه معلم بود تا استاد:/ الیته شاید وسط ترم عوض شه) اومد یکم حرف زد و رفرنس معرفی کرد و فصل اول فیزیک هالیدی رو توضیح داد که همون فصل اول فیزیک دهم بود بدون هیچ کم و کاستی:/ بدون هیچ چیز اضافه ای:/ یه چیز باحال که اتفاق افتاد، یهو یکی زیادی خودشو به عقب کش داد و صندلیش شکست نیم ساعت هم کلاسو زودتر تعطیل کرد که من کوبیدم برم کلاس طراحی صنعتی که ۴ ساعته از ساعت ۱۳ تا ۱۷ خلاصه، پریدیم تو اتوبوس و رفتیم دم در دانشگاه(البته درستش اینه که «رفتم»، چون این واحد تنها بودم) توی سِس(ما به اتوماسیون آموزشی مون که میریم برنامه هارو میبینیم و اینا میگیم سس(sess)، که البته یکی از بهترینا از بین تمام دانشگاه های کشوره) نوشته بود محل برگزاری کلاس، مهندسی چهاره و زیرش هم زده بود داخل دانشکده مهندسی عمران آقا من رفتم ساختمون مهندسی ۲، گفتم دانشکده عمران کجاست؟ گفت اشتب زدی داداش، برو اونور خیابون:/ حدود ۱۰ دقیقه ازم گرفت و رفتم اونجا دیدم در ورودی اصلی بستس:/ اون دور و ور گشتم دیدم یه در دیگه بازه رفتم تو گفتم دانشکده عمران کجاست؟ گفت همین ساختمون کنارت برو بالا رفتم بالا دیدم آقا خیلی خلوت و ساکت و سوت و کوره:/ همینجور داشتم طبقه هارو میرفتم بالا دیدم یه دختر خانم که چادر هم میپوشید داشت با استادش صحبت میکرد و فقط صدای خنده دختره کل سالن رو برداشته بود رفتم تو گفتم سالن رسم فنی اینجاست؟ گفت نه داداچ اشتب زدی:/:/:/ گفتم آدرسش رو زده اینجا که خود دختره هم وارد بحث شد و داشت راهنمایی میکرد البته داخل یه فضای خیلی دوستانه و محترمانه همگی باهم صحبت میکردیم، چیزی که برام یکم عجیب و جالب بود، این قدر حوصله داشتن رو تو اون شرایط اصلا انتظار ندشتم، مخصوصا اینکه تازه پریده بودم وسط صحبتشون خلاصه همینطوری حرف زدیم و دختره آخرش گفت اینجا مهندسی ۱ هست یه مهندسی ۲ هم دارم و یه مهندسی مکانیک که داخلش مهندسی های ۳ و ۴ هم هست گفت آدرس کلاست درواقع مهندسی چهاره(راست میگفت تو سس هم نوشته بود) که یعنی دانشکده مکانیک با یه بغضی به دوتاشون نگاه کردم و گفتم من تازه با بدبختی و پا درد رسیدم اینجا (سوزش شدید هم داشت پاهام و راه رفتن خیلی طاقت فرسا بود برام) [image: 1729365614350-1000026794.jpg] خلاصه رفتم دانشکده مکانیک و دیدم بعله درش بستس:/ یه در ورودی گنده که صبح برای تحویل مدارک باز بود، الان به کل بسته بود:/ همینطوری حیرون و ویرون، برنامه «نشان» رو باز کردم و دیدم از مهندسی ۲ که کنار همین دانشکده مکانیک بود، میتونم برم مهندسی ۴(همون دانشکده مکانیک) البته مهندسی ۴ خودش به تنهایی دانشکده مکانیکه ولی مهندسی ۲ متشکل از چندین تا کلاسه، مثل دانشکده کامپیوتر خلاصه چون داشت دیرم میشد، سریع سریع رفتم داخل چون صبح یبار اونجا بودم، کلاس رسم فنی رو میدونستم کجاست سریع رفتم تو دیدم استاد نشسته:/ خیلی هم جوون بود دو نفر دیگه هم کنارش بودن که مثل استاد بودن بعد فهمیدم درواقع اونا تیچر اسیستنس(TA) یا دستیار استاد بودن، ما معمولا اینجا میگیم TA یکم گذشت که بهم گفت فیوز پروژکتور بزن بعدش گفت که رشته خیلی سخت و دانشگاه سختی رو انتخاب کردین(البته دوتاشون خیلی کنار هم حرف میزدن و اصلا به هم مهلت نمیدادن، این حرفش تموم میشد اون یکی درجا حرف میزد) نفسم گرفت چقدر تایپ کردم آره همینجوری داشت اینارو میگفت، یهو یه کتاب انگلیسی نشون داد که البته ربطی به نقشه کشی نداشت(در کمال تعجب:/) و گفت این کتاب زمانی که ما این درسو میخوندیم آلمانی بود و شما خیلی خوش شانسید که الان انگلیسی اش هست بعد گفت شاید یکی دو هفته اول آسون بگیریم(درواقع منظورش این بود استاد آسون بگیره)، ولی تدریس کاملا به زبان انگلیسیه گفت باید زبان آلمانیتون هم فول باشه برای یسری کتابای دیگه باید حتما همین رفرنس انگلیسی رو بخرین(قیمت رفرنس خیلی بالاست، نسخه های فیزیکی بعضی وقتا به ۱ میلیون هم میرسه) و اگه زبانتون هم خوب نیست مشکل خودتونه، استاد کاملا انگلیسی درس میده و شما باید برید کلاس زبان یهو یکی از ته کلاس داد زد گفت «چخبره بابا مثلا اینجا دانشگاه شیرازه» و با حالت عصبانی رفت بیرون همینجوری داشتن خزعبل میبافتن که یه حسی بهم کفت سرکاریه:/ همین که گفت تدریس انگلیسیه فهمیدم سرکاریه چون هیچ استادی حق نداره به غیر از زبان فارسی درس بده(شاید رشته زبان انگلیسی متفاوت باشه، نمیدونم) و حدسمم درست بود یهو استاد اومد و گفتش که ما یه رسمی داریم برای ترم اولی های هرسال، که ترم بالایی ها میان ادای استاد در میارن و اینجوری بهتون خوش آمد میگیم البته خود استاد در جریان هیچکدوم از این چرت و پرتا نبود و اصلا نمیدونست اونی که یهو اعتراض کرد و زد بیرون هم جزء گروه این ترم بالاییا بوده تازه یکی هم تمام ماجرا رو فیلم گرفت:/ انصافا استاد خیلی باحالی داشتیم خیلی باحال و با شوخی درس میداد مثلا یهو وسط کلاس بلند دست میزد میگفت خوابتون نبره بعد بلافاصله میگفت خب چندبار دست زدم؟ خلاصه کلاس خیلی خوبی بود و دیگه نمیشه کامل کلاسو توضیح بدم بعدش هم خسته و کوفته برگشتم خوابگاه (سوزش پام وحشتناک زیاد شده بود اصلا با بدبختی راه میرفتم، برای اینکه کمتر بسوزه مجبور بودم یکم بین پاهام فاصله بدم که شبیه پنگوئن ها شده بودم) یه دوش گرفتم و دیگه کار خاصی نداشتم و حقیقتا دیگه حوصله ام نمیشه توضیح بدم هم اتاقی شیشم کی و چطوری اومد:/ ممنون که تا اینجا خوندین بخدا فوشت میدم اگه همه شو نخونده باشی و درجا اومده باشی آخر متن:/ شوخی میکنم راحت باش اینم روز اول دانشگاه من بود این عکسم برای شمایی که همت کردی و تا تهش خوندی [image: 1729365673828-1000027104.jpg] خب و اینام چندتا عکس از ویو خوابگاهمون [image: 1729365717034-1000029898-resized.jpg] [image: 1729365717203-1000029881-resized.jpg] [image: 1729365717461-1000029934-resized.jpg] بچهای ۱۴۰۳ بچهای ۱۴۰۴ و ورودی های بعد تر از اون منتظرم
  • سال بعد این موقع کجائیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۵، ۱۹:۲۹
    12 رای ها
    119 دیدگاه‌ها
    9k بازدیدها
    @yeganeh_mk دانشجوی دانشگاه شریف اگه خدا بخواد