جهاد مغنیه
-
سنش زیاد نبود، اصلا چه کسی باور میکرد که با سن و سال، حرفهایی بزند که از جنس زمینیها نیست؟ انگار خودش میدانسته، وقتی چند ماه قبل نامه مینویسد برای امام حسین (علیهالسلام) و آنقدر خالصانه خواستهاش را میگوید که در روزهای اربعین و در راه زیارت خودش، به مُراد دل میرسد.
نامش زهراست. زهرا سالاری. ۱۵ سال بیشتر نداشت. متولد سال ۸۳ و از بهترینهای مدرسه؛ معلم و مدیر از او تعریف میکردند، چه در درس چه در اخلاق. رتبههای تحصیلیاش در رشتههای مختلف نامش را در استان سر زبان انداخته بود و فضائل اخلاقیاش او را پیش دوستانش عزیز کرده بود. او همیشه برای کارهای مدرسه و خانه پیشقدم بود، میگفت برای استراحت وقت هست، باید کار کرد! آنقدر غرق در کتابهای وصیتنامه شهدا شده بود که همهشان را خوانده و الگویش شده بودند.
و حالا که اینها را مینویسیم؛ زهرا دیگر نیست، شاید ما از نبودن حرف میزنیم، زهرا ولی حاجتروا شده.
ادامه دارد..... -
سنش زیاد نبود، اصلا چه کسی باور میکرد که با سن و سال، حرفهایی بزند که از جنس زمینیها نیست؟ انگار خودش میدانسته، وقتی چند ماه قبل نامه مینویسد برای امام حسین (علیهالسلام) و آنقدر خالصانه خواستهاش را میگوید که در روزهای اربعین و در راه زیارت خودش، به مُراد دل میرسد.
نامش زهراست. زهرا سالاری. ۱۵ سال بیشتر نداشت. متولد سال ۸۳ و از بهترینهای مدرسه؛ معلم و مدیر از او تعریف میکردند، چه در درس چه در اخلاق. رتبههای تحصیلیاش در رشتههای مختلف نامش را در استان سر زبان انداخته بود و فضائل اخلاقیاش او را پیش دوستانش عزیز کرده بود. او همیشه برای کارهای مدرسه و خانه پیشقدم بود، میگفت برای استراحت وقت هست، باید کار کرد! آنقدر غرق در کتابهای وصیتنامه شهدا شده بود که همهشان را خوانده و الگویش شده بودند.
و حالا که اینها را مینویسیم؛ زهرا دیگر نیست، شاید ما از نبودن حرف میزنیم، زهرا ولی حاجتروا شده.
ادامه دارد..... -
بسم رب الحسین
️
سفر خونین عاشقی
#قسمت_اول .همینطور عکسهایی را ک روی دیوار اتاقم ریسه وار چیدم یک به یک
مرور میکنم ، نگاهم روی عکسی قفل میشود عکسی از خودم و «زهراء️»....بر میگردم به ۷،۸ماه قبل روز های اول محرم حسینی ک با روزهای گرم شهریور ماه همراه شده بود .....
ظهر بود داشتیم با مامانم یک فنجان چای ایرانی به رگهای خسته مان تزریق میکردیم️
یکهو پدرم از در وارد شدن و گفتن : اسم خودم و .......(ک من باشم) دادم به حاج آقای محمدپور (رئیس مدرسه سحاب ، روحانی جوان تقریبا ۳۳،۳۲ساله با قدی نسبتا بلند ) برای ثبت نام کاروان اربعین 🥰
(لازم بذکره بگم امسال مدرسه خواهرم رو عوض کردیم و مدرسه جدیدشون یه مدرسه مسجد محوره و از قضا قرار بود امسال برنامه اربعین داشته باشه برای خانواده دانش آموزا) ......
.
اصلا یه لحظه هنگ کردمانگار دیگه توی این دنیا سیر نمیکردم
..
من چند بار دیگه به سرزمین نینوا پا گذاشته بودم اما هیچ کدامشان اربعین نبود️
اربعین حس و حال دیگه ای داره ،باتوجه به سختیش هرقدمی ک بر میداری شیرین ترین حس عمرت رو درک میکنیخیلی ذوق کردم
مامانم اول چیزی نگفتن اما بعدش مخالفت کردن
چون بالاخره سفر توی یه کشوره دیگه بود بخصوص اینکه مامانم نمیخواستن همراه ما بیان و میگفتن تو تنها به عنوان یه دختر کار سختیه
از یه طرف هم خاله کوچیکم خاله راضیه (ما البته میگیم خاله راضی)
زودتر از کا ثبت نام کرده بودن (پسرشون یوسف توی مدرسه سحاب درس میخوند) اما خب چون شوهر خالم پاسدارن قرارگاه بهشون ممکن بود مرخصی نده بخصوص اینکه از مرخصی اربعین یه بار دیگه استفاده کرده بودن
مامانم گفتن : فقط به شرطی میتونی بری ک خالت هم بیان
خورد تو ذوقمچون اونا اصلا کاراشون معلوم نبود
یکمی ناراحت شدم و کلی فلسفه بافی کردم ک نه دخترا خیلی خوب از پس خودشون برمیان
اما مامانم سرحرفشون ثابت بودن️، خلاصه اینکه فهمیدم کار فقط دست صاحبش درست میشه ، صاحب کارم ک خود اربابه
اما ته دلم روشن بود که حتما این توفیق نصیبم میشه
.
بابام نظر دادن و گفتن ؛: به خاله مرضی ات(مرضیه البته) بگیم شاید اومدن ک هم تو تنها نباشی هم اونا زیارت بکنن ........
#ادامه_دارد
#زهرا
#محرم
#کربلا
#اربعین
#سفر_خونین_عاشقی -
بسم رب الحسین
️
سفر خونین عاشقی
#قسمت_اول .همینطور عکسهایی را ک روی دیوار اتاقم ریسه وار چیدم یک به یک
مرور میکنم ، نگاهم روی عکسی قفل میشود عکسی از خودم و «زهراء️»....بر میگردم به ۷،۸ماه قبل روز های اول محرم حسینی ک با روزهای گرم شهریور ماه همراه شده بود .....
ظهر بود داشتیم با مامانم یک فنجان چای ایرانی به رگهای خسته مان تزریق میکردیم️
یکهو پدرم از در وارد شدن و گفتن : اسم خودم و .......(ک من باشم) دادم به حاج آقای محمدپور (رئیس مدرسه سحاب ، روحانی جوان تقریبا ۳۳،۳۲ساله با قدی نسبتا بلند ) برای ثبت نام کاروان اربعین 🥰
(لازم بذکره بگم امسال مدرسه خواهرم رو عوض کردیم و مدرسه جدیدشون یه مدرسه مسجد محوره و از قضا قرار بود امسال برنامه اربعین داشته باشه برای خانواده دانش آموزا) ......
.
اصلا یه لحظه هنگ کردمانگار دیگه توی این دنیا سیر نمیکردم
..
من چند بار دیگه به سرزمین نینوا پا گذاشته بودم اما هیچ کدامشان اربعین نبود️
اربعین حس و حال دیگه ای داره ،باتوجه به سختیش هرقدمی ک بر میداری شیرین ترین حس عمرت رو درک میکنیخیلی ذوق کردم
مامانم اول چیزی نگفتن اما بعدش مخالفت کردن
چون بالاخره سفر توی یه کشوره دیگه بود بخصوص اینکه مامانم نمیخواستن همراه ما بیان و میگفتن تو تنها به عنوان یه دختر کار سختیه
از یه طرف هم خاله کوچیکم خاله راضیه (ما البته میگیم خاله راضی)
زودتر از کا ثبت نام کرده بودن (پسرشون یوسف توی مدرسه سحاب درس میخوند) اما خب چون شوهر خالم پاسدارن قرارگاه بهشون ممکن بود مرخصی نده بخصوص اینکه از مرخصی اربعین یه بار دیگه استفاده کرده بودن
مامانم گفتن : فقط به شرطی میتونی بری ک خالت هم بیان
خورد تو ذوقمچون اونا اصلا کاراشون معلوم نبود
یکمی ناراحت شدم و کلی فلسفه بافی کردم ک نه دخترا خیلی خوب از پس خودشون برمیان
اما مامانم سرحرفشون ثابت بودن️، خلاصه اینکه فهمیدم کار فقط دست صاحبش درست میشه ، صاحب کارم ک خود اربابه
اما ته دلم روشن بود که حتما این توفیق نصیبم میشه
.
بابام نظر دادن و گفتن ؛: به خاله مرضی ات(مرضیه البته) بگیم شاید اومدن ک هم تو تنها نباشی هم اونا زیارت بکنن ........
#ادامه_دارد
#زهرا
#محرم
#کربلا
#اربعین
#سفر_خونین_عاشقی@jahad-20 در جهاد مغنیه گفته است:
بسم رب الحسین
️
سفر خونین عاشقی
#قسمت_اول .همینطور عکسهایی را ک روی دیوار اتاقم ریسه وار چیدم یک به یک
مرور میکنم ، نگاهم روی عکسی قفل میشود عکسی از خودم و «زهراء️»....بر میگردم به ۷،۸ماه قبل روز های اول محرم حسینی ک با روزهای گرم شهریور ماه همراه شده بود .....
ظهر بود داشتیم با مامانم یک فنجان چای ایرانی به رگهای خسته مان تزریق میکردیم️
یکهو پدرم از در وارد شدن و گفتن : اسم خودم و .......(ک من باشم) دادم به حاج آقای محمدپور (رئیس مدرسه سحاب ، روحانی جوان تقریبا ۳۳،۳۲ساله با قدی نسبتا بلند ) برای ثبت نام کاروان اربعین 🥰
(لازم بذکره بگم امسال مدرسه خواهرم رو عوض کردیم و مدرسه جدیدشون یه مدرسه مسجد محوره و از قضا قرار بود امسال برنامه اربعین داشته باشه برای خانواده دانش آموزا) ......
.
اصلا یه لحظه هنگ کردمانگار دیگه توی این دنیا سیر نمیکردم
..
من چند بار دیگه به سرزمین نینوا پا گذاشته بودم اما هیچ کدامشان اربعین نبود️
اربعین حس و حال دیگه ای داره ،باتوجه به سختیش هرقدمی ک بر میداری شیرین ترین حس عمرت رو درک میکنیخیلی ذوق کردم
مامانم اول چیزی نگفتن اما بعدش مخالفت کردن
چون بالاخره سفر توی یه کشوره دیگه بود بخصوص اینکه مامانم نمیخواستن همراه ما بیان و میگفتن تو تنها به عنوان یه دختر کار سختیه
از یه طرف هم خاله کوچیکم خاله راضیه (ما البته میگیم خاله راضی)
زودتر از کا ثبت نام کرده بودن (پسرشون یوسف توی مدرسه سحاب درس میخوند) اما خب چون شوهر خالم پاسدارن قرارگاه بهشون ممکن بود مرخصی نده بخصوص اینکه از مرخصی اربعین یه بار دیگه استفاده کرده بودن
مامانم گفتن : فقط به شرطی میتونی بری ک خالت هم بیان
خورد تو ذوقمچون اونا اصلا کاراشون معلوم نبود
یکمی ناراحت شدم و کلی فلسفه بافی کردم ک نه دخترا خیلی خوب از پس خودشون برمیان
اما مامانم سرحرفشون ثابت بودن️، خلاصه اینکه فهمیدم کار فقط دست صاحبش درست میشه ، صاحب کارم ک خود اربابه
اما ته دلم روشن بود که حتما این توفیق نصیبم میشه
.
بابام نظر دادن و گفتن ؛: به خاله مرضی ات(مرضیه البته) بگیم شاید اومدن ک هم تو تنها نباشی هم اونا زیارت بکنن ........
#ادامه_دارد
#زهرا
#محرم
#کربلا
#اربعین
#سفر_خونین_عاشقیاین روایات از طرف دختر عموی شهیده
-
@خانوم-وكيل در جهاد مغنیه گفته است:
@jahad-20 چه شهيد نازنيني
چه قلم قشنگيالبته این و از تو اینترنت پیدا کردم قسمتای بالا خاطراتشونن
-
@خانوم-وكيل
اخه می خوام ببینم تو دوره فرماندهی ولایت بودن امسال یا نه@زینب-صادقی در جهاد مغنیه گفته است:
@خانوم-وكيل
اخه می خوام ببینم تو دوره فرماندهی ولایت بودن امسال یا نهسلام عزیزم
من اهلی اصفانم
خوشبختم از آشنایی باهاتون
راستش ن من پارسال متاسفانه ی کاری برام پیش اومد نتونستم تو دوره شرکت کنم... -
-
-
-
-
-
-
اینم یه کتاب خوب دیگه برا بعد کنکور -
و یه کتاب کم حجم -
-
التیام، یک دشمن شناسی دقیق است. دشمن را باید به صورت واقعی و درست شناخت؛ او را نه آن قدر بزرگ کرد که دیگر نتوان اسمش را آورد و آن قدر کوچکش کرد که آسیب پذیر و خواب آلود شویم. یکی از مصادیق دشمن که قرآن معرفی می کند یهود است. که قرآن آنان را سرسخت ترین دشمن مؤمنان معرفی می کند. همین قرآن هم عجز یهود را روایت می کند و اینکه یهود بدون تکیه بر قدرت های دیگر، قدرتی نیست و نمی تواند سرپا و مستقل باشد. ضُرِبَت عَلَیهِمُ الذِلَةِ و مِسکَنه اساسا مهر ذلت و مسکنت بر پیشانی شان زده شده است. اما برخی یهودپژوهان و صهیونیست پژوهان، یهود را قدرت مطلق عالم می دانند و حتی گاه می گویند هیچ لیوانی جا به جا نمی شود مگر با اجازه فراماسونرها و یهودی ها! این خلاف قرآن و خلاف دریافت ها و رهنمودهای امام و رهبری است. امام می فرمایند پنبه شکست ناپذیری صهیونیست را از گوشتان در بیاورید. اگر همه مسلمانان با هم متحد بشوند، اسرائیل با نفری یک سطل آب از بین خواهد رفت! -
بسم رب الحسین
️
سفر خونین عاشقی
#قسمت_دومخلاصه اینکه موضوع رو با خالم در میون گذاشتیم
خب خالمم چون تنها میخواستن بیان گفتن :باشه ولی معلوم نیست
....
قرار شد به هیچ کس درباره این سفر حرفی نزنیم یعنی بابام اینطور میخواستن
منم به مامانم گفتم :من به نگار (دختر خالم) و زهرا (همونطور ک در جریانید دختر عموم
) چیزی نمیگم می ترسم دلشون بشکنه ://
(از علاقه قلبیشون به کربلا خبر داشتم و این مسئله قلبمو لرزوند ک من برم و اونها نرن)
.
روزهای اول محرم بود و عجیب دلچسب🥰پدر بابام ( ک ما بهشون میگیم باباحجی
) روز اول محرم هرسال مجلس دارن در مه ولات ، عموی بزرگم هم ک بابای زهرا باشن اونجا زندگی میکنن
من و زهرا هرسال تابستون ک میشدمن یه هفته میرفتم خونشون
اونم به تبعیت از من یه هفته میومد خونه ما
یعنی این عادت رو از وقتی بچه بودیم داشتیم
بیشتر خاطره های کودکی من در مه ولات رقم خورد
......
(نمیدونم از تابستون امسال و سالهای بعدی ، چه کسی منتظرمه و با اون صدای پر انرژیش میگه:....(اسمم) خب امسال اول تو میای یا من بیام !؟بعد بگه : اگ اومدی باید زیاد اینجا باشی ها
و کلی اصرارکنه و از برنامه هایی ک ریخته تا باهم رقم بزنیم صحبت کنه
...
آرزو دارم کاش یه سال دیگه ، گرمای تابستونو با زهراء تجربه کنم
اما انگار بازی سرنوشت سخت تر از این حرفاست) ..
.
زهراء اون شب بعد از مجلس با برد من ک اول اون بیاد خونمون پس از اصرار های فراوان اومد ب خونه ما ......
#سفر_خونین_عاشقی
#زهرا_کجایی؟
#شهیده_طریق_الی_الحسین
#دلتنگ
#محرم_حسینی -
بسم رب الحسین
️
سفر خونین عاشقی
#قسمت_دومخلاصه اینکه موضوع رو با خالم در میون گذاشتیم
خب خالمم چون تنها میخواستن بیان گفتن :باشه ولی معلوم نیست
....
قرار شد به هیچ کس درباره این سفر حرفی نزنیم یعنی بابام اینطور میخواستن
منم به مامانم گفتم :من به نگار (دختر خالم) و زهرا (همونطور ک در جریانید دختر عموم
) چیزی نمیگم می ترسم دلشون بشکنه ://
(از علاقه قلبیشون به کربلا خبر داشتم و این مسئله قلبمو لرزوند ک من برم و اونها نرن)
.
روزهای اول محرم بود و عجیب دلچسب🥰پدر بابام ( ک ما بهشون میگیم باباحجی
) روز اول محرم هرسال مجلس دارن در مه ولات ، عموی بزرگم هم ک بابای زهرا باشن اونجا زندگی میکنن
من و زهرا هرسال تابستون ک میشدمن یه هفته میرفتم خونشون
اونم به تبعیت از من یه هفته میومد خونه ما
یعنی این عادت رو از وقتی بچه بودیم داشتیم
بیشتر خاطره های کودکی من در مه ولات رقم خورد
......
(نمیدونم از تابستون امسال و سالهای بعدی ، چه کسی منتظرمه و با اون صدای پر انرژیش میگه:....(اسمم) خب امسال اول تو میای یا من بیام !؟بعد بگه : اگ اومدی باید زیاد اینجا باشی ها
و کلی اصرارکنه و از برنامه هایی ک ریخته تا باهم رقم بزنیم صحبت کنه
...
آرزو دارم کاش یه سال دیگه ، گرمای تابستونو با زهراء تجربه کنم
اما انگار بازی سرنوشت سخت تر از این حرفاست) ..
.
زهراء اون شب بعد از مجلس با برد من ک اول اون بیاد خونمون پس از اصرار های فراوان اومد ب خونه ما ......
#سفر_خونین_عاشقی
#زهرا_کجایی؟
#شهیده_طریق_الی_الحسین
#دلتنگ
#محرم_حسینی -
@خانوم-وكيل بله همه رو تو یکی دو سال گذشته خوندم