-
jahad.20 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
خداوندزمانیبهفریادمانمیرسد
کهحتیدرخیالمانهم
تصورنمیکنیم...وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ
-
-
#دلنوشته
تصور کنید الان یکی با سرفه و عطسه و دماغ آویزون و ... بیاد بشینه کنار ما؛ چیکار میکنیم؟
یه دو دقیقه تحمل میکنیم، خب به یه بهانهای میریم دست صورتمون رو می شوریم برمیگردیم میریم اون پشت میشینیم. مراقبیم دیگه!
حالا من میمونم بعضی از آدما در مجاورت آدمایی که عفونتهای شخصیتی دارن یا عفونت روح دارن یا اصلا عوضین، بعد این میدونه که این عوضیه؛ هیچ مراقبتی نداره از خودش هیچی! قشنگ خودشو و فکرشو و زندگیشو عریان در برابر این آدم قرار میده. حالا طرف رفیقه، همکلاسیه، هماتاقیه... مهم نیست، مهم اینه عوضیه، نگاهش به آدمها فقط انتفاعیه، پر از عقده حقارته، زیرآب زنه، لقمهاش حرومه، پر از ریا و دورویی و دروغه، به ما یاد دادهاند که عقل داشته باشیم و اهل برهان باشیم؛
خب عزیزم، این مجاورت شما برات گرون تموم میشه...
باید موانستها را پایید که قلبمان را راهزنی نکنن.
#دکترشیری
#من_ارزشمند -
#عکسنوشته
حول و حوش ۵۹-۶۰ بود،
من، شش-هفت ساله
همه جا شعارهای در و دیوارها، حتی از جلو نظام-خبردارهای سر صف صبحگاه مدرسه، در دفاع از مستضعفین یا نفرت از مستکبرین بود(گاهی اوقات از شباهت پوسترهای ایدئولوژیک آن دوران با پوسترهای پروپاگندای بلوک شرق تعجب میکنم)
یادمه مناعی مثل سس مایونز اینقدر نایاب شده بود که مغازه دریانی محله ما، مجبور میکرد مردم برای خرید یک شیشه سس، یک شیشه ترشی هم زوری بخرند!
کم کم موز شد کالای سوغاتی مکه و سوریه،
تهران میزبان خانوادههای مظلوم جنگ زده بود در حالیکه اصلا بلد نبودیم میزبانی یعنی چه! (اصفهان و شیراز هم کلونیهای جمعیتی جنگزدگان پیدا کردند که بعد از جنگ هم به همان شکل ماند)
معلمها به ما که خودمون طبقه پایین متوسط بودیم، دائم احساس گناه میدادند که شماها خونه وسرپناه و کاپشن و ... دارید و این مردم هیچی ندارند! از همون موقع زهرمارمون میکردند که چرا ما بدبختها کمتر بدبختیم!
بعدها در نوجوانیمون این قضیه توسط بعضی معلمهای دیگه تو اوائل پایان جنگ تحمیلی تداوم یافت که اصلا چرا شماها زنده ماندید وقتی چمران و ... شهید شدهاند؟ انگار کسی نبود اینگونه برایمان آن رشادتها را تفسیر کند که ایشان جانشان را گذاشتند که شما بازماندگان با عزت و شکوه زندگی کنید
در عوض،
آن تزریق مدام شرم بنیادی، اجازه زندگی کردن صحیح و مسوولانه را از خیلی از ما گرفت؛
اما امروز به فرزندم شعار یاد نمیدهم،
مدرسه شعارزده نیز نمیبرمش،
اگر میخواهم کمک کردن به افراد ناتوان یاد بگیره، میبرمش لمس کنه رنج را، بپرسه،
فکر کنه چگونه میتونه کمک کنه،
نمیگذارم از داشتنهایش خجالت بکشد، هرگز! او باید بیاموزد که با کمک به دارا بودن بقیه است که همه #وجد بیشتری تجربه خواهیم کرد.
جاماندگان در عصر مزوزوئیک فرهنگی با آن سرنگهای تزریق شرمشان به کودکان، بهتر است قرن حاضر را به جوانان مشتاق و پرکار و بادقت بسپارند.
این زیباییهای بینهایت و دختران و پسران پرامید فراوان دارد که از ته دل بخندند و برای بهتر زیستن خویش دست از تلاش نکشند
زنده باد ایشان،
پاینده باد امید و سرور میهن! (عکس شاهکار لعنتی را استیو مک کیوری بزرگ گرفته است در بنگال غربی) -
#به_پسرم_رسا
جان پدر؛
وقتى در زندگى زخم ميخورى، بالاخره بايد تصميم بگيرى كه با زخمت چه كنى.
من اينطور فهميدهام كه چند راه داريم:
١- نشخوار: مرور رنجت براى ملامت كردن خودت يا بقيه، مقصريابى؛ تلخ ميشوى پسركم و سليطه
٢-هيچ كارى نكردن و الكى خوشى: دوباره زخم ميخورى
٣- تلاش كردن دوباره بدون مكث مقدس: زخمى بدتر ميخورى يا ميزنى بزودى.
٤- مكث مقدس: خودسازى و كشف خرد زخم، ريشهيابى سهم خودم، دوباره برخاستن ولى پختهتر
٥- انتقام از بقيه: به همان جلادى تبديل ميشوى كه تاكنون فحشش ميدادى (فرودستانى كه پس از به قدرت رسيدن، مثل مستكبرين با طبقه مستضعف برخورد ميكنند)
زخمت را شفا بده،
بدون طلبكارى از آدمها، بلند شو دوباره،
و پيش برو ،
اگر دستت رسيد هم متواضعانه دست آدمهاى زخم خورده بيياور را بگير،
نگرفتى هم غمى نيست،
همين كه برخاسته باشى، اميد به بقيه نشستگان ميدهى عزيزم...#توانگری
-
reyhanehbayat سلام اجی
-
reyhanehbayat چی خوندی از زیست؟؟؟
-
پوکیدم دیگه
-