جهاد مغنیه
-
من خودم چادرمو انتخاب کردم و خودم اینو درک کردم که چرا میگن چادر حجاب برتره
وقتی چادر رو انتخاب کردم خیلی حرفا شنیدم
به نظرم باعث شد اطرافیانمو بهتر بشناسم
پارسال وقتی رفتم اعتکاف تیکه ها و متلک های اطرافیان باعث تعجب من شد...
و البته باعث تفکر...
شاید سختی تحمل کردم
اما جای پام توی راهی که انتخاب کردم محکم تر شد...
اعتقاداتم و باورهام بعد از چادری شدنم شکل گرفت
و من همه رو از برکت امانت خانم فاطمه زهرا میدونم...
اوایلی که چادری شدم پوششم مثل قبل و ارایشم هم مثل قبل بود...
اما کم کم پوششم کاملتر شد
ارایشم کمرنگتر شد...
لطفا کسی رو قضاوت نکنید
من قضاوت شدم که میگم...
شاید اون دختر چادری که دیدید همونیه که تازه چادرو انتخاب کرده
بلد نیست درست چادرو جمع کنه یا کمی ارایش داره ...
اما اگر عکس العمل شما مناسب نباشه از انتخابش صرف نظر کنه و نتونه توی مسیر انتخابیش ثابت قدم باشه... -
آقای جعفری اول که سلام و صبحتون بخیر
دوم اینکه ببینید من الان دارم به عنوان یه دختر چادری باهاتون صحبت میکنم
خب این خیلی عالیه که شما خانوادتون مقید هستن به اصول اسلامی ولی مهم اینه منی که چادر سرم میکنم هدفم چی باشه ؟ من هدفم از چادر سر کردن بعد از اینکه این یه امر واجبه برام و خودم عاشقشم اینه که نزارم نگاه هر کسی بهم بیفته ..
من چادرم رو سرم میکنم چون خودم برای خودم ارزش و احترام و شان و منزلت قائلم !
چون دلم نمیخواد وقتی تو خیابون راه میرم از هر پسری که از کنارم رد میشه متلک بخورم
من افتخار میکنم وقتی یه پسر می خواد از کنارم رد بشه خودشو می کشونه کنار دیوار تا به من نخوره !!!
من چادرم رنگش سیاهه تا دل نامحرمو بزنه
رنگش سیاهه تا الان یه نفر مثه شما بگه من آلرژی دارم به چادریاا یا دوسشون ندارماما اینکه شما تحریک میشی تا ببینی یه دختر محجبه تو شکل و شمایل بدون چادر چطوریه اون دیگه بستگی به خودتون داره جناب جعفری....
البته قطعا شیطان تو این جور مواقع میاد سراغ آدم ولی اینو بدون که همه چی بازم سر آخر بر میگرده به خودتون :
اینکه شما در مواجه با این جور فکرا که میاد تو سرتون چه واکنشی نشون بدید
چشمتونو رو این فکرو خیالا می بندید و در برابر وسوسه شیطون مقاومت میکنید یا نه ب حرفش گوش میدیدو ذهن پاکتونو کم کم آلو ده میکنید؟؟@دختر-بهار
well done
-
چون آسیه میشه
%(#414edb)[آسمون شد]
فرعون و میشه تو کاخ لرزوند
چون اُمِّ وهب میون میدون تنها میشه یه سپاه و لرزوند
ای ماه به خون نشسته بر خیز فریاد بزن که %(#a30c6b)[زن شکوهه]
این رود زلال زندگی هم وقتش برسه خودش یه کوهه
jahad.20
Mono
zzz r
ZDM
Miss.Joker
:
http://uupload.ir/view/1n87_hamed_zamani_lashgare_fereshtegan_(320).mp3/
:
حواستون به صاحب چادرتون باشه دخترااا...
دوستون دارم
وقت اذونه ازهمتون التماس دعا دارمBad Fighter
Javad H
آقا محسن و آقای محمد جواد وجود پسرای با غیرتی مثل شما تو انجمن مایه افتخاره ...اجرتون با آقا امام زمان از شما هم التماس دعا دارمفعلا روز همگی خوش -
من خودم چادرمو انتخاب کردم و خودم اینو درک کردم که چرا میگن چادر حجاب برتره
وقتی چادر رو انتخاب کردم خیلی حرفا شنیدم
به نظرم باعث شد اطرافیانمو بهتر بشناسم
پارسال وقتی رفتم اعتکاف تیکه ها و متلک های اطرافیان باعث تعجب من شد...
و البته باعث تفکر...
شاید سختی تحمل کردم
اما جای پام توی راهی که انتخاب کردم محکم تر شد...
اعتقاداتم و باورهام بعد از چادری شدنم شکل گرفت
و من همه رو از برکت امانت خانم فاطمه زهرا میدونم...
اوایلی که چادری شدم پوششم مثل قبل و ارایشم هم مثل قبل بود...
اما کم کم پوششم کاملتر شد
ارایشم کمرنگتر شد...
لطفا کسی رو قضاوت نکنید
من قضاوت شدم که میگم...
شاید اون دختر چادری که دیدید همونیه که تازه چادرو انتخاب کرده
بلد نیست درست چادرو جمع کنه یا کمی ارایش داره ...
اما اگر عکس العمل شما مناسب نباشه از انتخابش صرف نظر کنه و نتونه توی مسیر انتخابیش ثابت قدم باشه...@m-hmt در جهاد مغنیه گفته است:
من خودم چادرمو انتخاب کردم و خودم اینو درک کردم که چرا میگن چادر حجاب برتره
وقتی چادر رو انتخاب کردم خیلی حرفا شنیدم
به نظرم باعث شد اطرافیانمو بهتر بشناسم
پارسال وقتی رفتم اعتکاف تیکه ها و متلک های اطرافیان باعث تعجب من شد...
و البته باعث تفکر...
شاید سختی تحمل کردم
اما جای پام توی راهی که انتخاب کردم محکم تر شد...
اعتقاداتم و باورهام بعد از چادری شدنم شکل گرفت
و من همه رو از برکت امانت خانم فاطمه زهرا میدونم...
اوایلی که چادری شدم پوششم مثل قبل و ارایشم هم مثل قبل بود...
اما کم کم پوششم کاملتر شد
ارایشم کمرنگتر شد...
لطفا کسی رو قضاوت نکنید
من قضاوت شدم که میگم...
شاید اون دختر چادری که دیدید همونیه که تازه چادرو انتخاب کرده
بلد نیست درست چادرو جمع کنه یا کمی ارایش داره ...
اما اگر عکس العمل شما مناسب نباشه از انتخابش صرف نظر کنه و نتونه توی مسیر انتخابیش ثابت قدم باشه...بسیار عالی.
و باز هم میگم التماس تفکر:) -
وصیت نامه شهید محمد حسین یوسف الهی لشکر41ثارالله
بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت می دهم که خدا یکی است و محمد (ص) فرستاده و آخرین پیامبر است و علی(ع) ولی الله است و جانشین پیامبر اسلام و اولین امام است، قیامت راست است و جزاء و پاداش کلیه اعمال نیز صادق است، انسان از خاک آفریده شده و به خاک بر میگردد و باز از خاک سر بر میدارد و به اندازه خردلی به کسی ظلم نمی شود و نفس هرکس در گرو اعمال خودش می باشد.
مادر عزیزم خجالت میکشم که چیزی بنویسم و خود را فرزندت بدانم زیرا کاریکه شایسته و بایسته یک فرزند بوده انجام نداده ام. مادریکه شب تا صبح بر بالین من می نشستی و خواب را از چشمان خود می گرفتی و به من آموختنیهایی آموختی، مرا ببخش و...
همچنین از شما پدرم که با کمک مادرم تمام زندگیتان را صرف بچه هایتان کردید خداوند اجرتان را به شما عطا کند و درجات شما را متعالی کند و بهشت را جایگاهتان قرار دهد. ای پدر و مادر عزیز و گرامی چه خوب به وظیفه خود عمل کردید و من چقدر فرزند بدی برای شما بودم. شما فرزند خود را برای خدا بزرگ کردید و برای خدا هم او را به جبهه فرستادید و در راه خدا اگر سعادت باشد میرود.
از خواهران و برادران خود که در رشد من سهم به سزایی داشتند تشکر می کنم و از خداوند متعال پیروزی، سعادت و سلامت را برای ایشان خواستارم و ای پدر و مادر و ای خوهران و برادران عزیزم این رسالت را شما باید زینب وار به دوش کشید و از عهده آن به خوبی بر میائید و می توانید چون پتک بر سر دشمنان داخلی و خارجی فرود آئید و خون ما را هم چون رود سازید تا هرچه بر سر راه دارد بردارد تا به دریای حکومت حضرت محمد(ص) برگردد.
امیدورام که خداوند عمر رهبر عزیزمان را تا انقلاب مهدی طولانی بگرداند و ظهور حضرت مهدی(عج) را نزدیک بگرداند تا مستضعفین جهان به نوائی برسند و صالحین وارثین زمین شوند.
ای مردم بدانید تا وقتی که از رهبری اطاعت کنید، مسلمان، مومن و پیروزید وگرنه هرکدام راهی به غیر از این دارید آب را به آسیاب دشمن میریزید، همچنان تا کنون بوده اید باشید تا مانند گذشته پیروز باشید و این میسر نیست به جز یاری خواستن از خدا و دعا کردن.
امیدوارم که خداوند متعال به حق پنج تن آل محمد(ص) و به حق آقا امام زمان(عج) ایران را از دست شیاطین و به خصوص شیطان بزرگ نجات دهد و از این وضع بیرون بیاورد که بدون خدا هیچ چیز نمی تواند وجود داشته باشد. به امید اینکه تمام دوستان گناهان مرا ببخشند، التماس دعای عاجزانه را از همگی دارم.محمد حسین یوسف الهی
24/12/1364
-
این یکی از زیبا ترین خاطرات در مورد شهید یوسف الهی هست که خودم خیلی باهاش حال دلم خوب شد
آنچه خواهید خواند، یکی از خاطرات این عارف جوان و مجاهد است که پس از تطبیق روایات چهار نفر از همرزمانش(حمید شفیعی، علی نجیب زاده، مرتضی حاجباقری و ابراهیم پسدست)، به این ترتیب ثبت شده. :
در سال 1362 بعد از عملیات خیبر، «لشکر ثارالله» در محور «شلمچه» مستقر شد. بین مواضع رزمندگان اسلام و دشمن حدود چهار کیلومتر آب فاصله بود و رزمندگان برای شناسایی مواضع دشمن میبایست از آن عبور میکردند.
یک شب که با موساییپور و صادقی که هر دو لباس غواصی داشتند، به شناسایی رفته بودیم، آنها از ما جدا شدند و جلو رفتند. مدتی که تاخیر کردند، فکر کردیم کار شناساییشان طول کشیده، منتظرشان ماندیم. وقتی تاخیرشان طولانی شد فهمیدیم برایشان اتفاقی افتاده است.
با قایق جلو رفتیم. هر چه گشتیم اثری از آنها نبود. بالاخره کاملا از پیدا کردنشان ناامید شدیم و فرصت زیادی هم برای مراجعت نداشتیم. بناچار بدون آنها عقب برگشتیم. «حسین یوسفاللهی» با دیدن قایق ما جلو آمد. ماجرا را که تعریف کردیم، خیلی ناراحت شد. شهادت بچهها یک مصیبت بود و اسارتشان مصیبتی دیگر. و آن مصیبت این بود که منطقه با اسارت بچهها لو می رفت و دیگر امکان عملیات نبود. حسین سعی کرد هر طور شده خبری از بچه ها بگیرد. او ما را برای پیدا کردن بچه ها به اطراف فرستاد ولی همه دست خالی برگشتیم.
حسین به خاطر حساسیت موضوع، با «حاج قاسم سلیمانی» فرمانده لشکر تماس گرفت و او را در جریان این قضیه گذاشت. حاج قاسم، هم خودش را رساند و با حسین داخل سنگری رفت و مشغول صحبت شدند. وقتی بیرون آمدند، حسین را خیلی ناراحت دیدم. پرسیدم: چی شد؟
گفت: حاجی میگوید چون بچهها لباس غواصی داشتهاند، احتمال اسارتشان زیاد است. ما باید زود قرارگاه مرکزی را خبر کنیم.
پرسیدم: میخواهی چه کار کنی؟ گفت: هیچی! من الان به قرارگاه خبر نمیدهم. گفتم: حاجی ناراحت میشود. گفت: من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر را روشن میکنم و فردا میگویم برای آنها چه اتفاقی افتاده است.
بعد از این که حاج قاسم رفت، باز بچهها با دوربین همه جا را نگاه کردند و تا جایی که امکان داشت جلو رفتند، ولی فایدهای نداشت. صبح روز بعد که در محوطه مقر بودیم، حسین را دیدم . با خوشحالی به من گفت: هم اکبر موسایی پور را دیدم و هم صادقی را.
پرسیدم: کجا هستند؟
گفت: جایی نیستند. دیشب آنها را خواب دیدم که هر دو آمدند، اکبر جلو بود و حسین پشت سر او.
بعد گفت: چهره اکبر خیلی نورانیتر بود. میدانی چرا؟
گفتم: نه.
گفت: اکبر اگر توی آب هم بود نماز شبش ترک نمیشد. ولی حسین اینطور نبود. نماز شب میخواند، ولی اگر خسته بود نمیخواند. دلیل دیگرش هم این بود که اکبر نامزد داشت و به تکلیفش که ازدواج بود عمل کرده بود. ولی صادقی مجرد مانده بود.
بعد گفت: دیشب اکبر توی خواب به من گفت: ناراحت نباشید عراقی ها ما را نگرفته اند. ما برمیگردیم.
پرسیدم: اگر اسیر نشدهاند چطور برمیگردند؟
گفت: احتمالا شهید شدهاند و جنازه های شان را آب میآورد.
پرسیدم: حالا کی میآیند؟ خیلی راحت گفت: یکی شب دوازدهم و آن یکی شب سیزدهم.
پرسیدم: مطمئن هستی؟ گفت: خاطرت جمع باشد.
شب دوازدهم، از اول مغرب، مرتب لب آب میرفتم و به منطقه نگاه میکردم که شاید خواب حسین تعبیر شود و آب جنازه بچهها را بیاورد ولی خبری نمیشد، اواخر شب خسته و ناامید به سنگر برگشتم و خوابیدم. حوالی ساعت 4 صبح با صدای زنگ تلفن صحرایی از خواب پریدم. اکبر بختیاری که آن شب نگهبان بود، مضطرب و شتابزده گفت: حاج حمید زود بیا اینجا، چیزی روی آب است و به این سمت میآید.
حاج اکبر (مسوول خط) و حسین هم لب آب ایستاده بودند. مدتی صبر کردیم. دیدیم جنازه شهید صادقی روی آب است. حسین جلو رفت و آن را از آب گرفت. شب سیزدهم هم حدود ساعت دو یا سه شب بود که موج های آب پیکر اکبر را به ساحل آورد و خواب حسین کاملا تعبیر شد. -
عکس اون جایی رو هم که شهید یوسف الهی و عموم اونجا شیمیایی شدن رو حتما از توی آلبوم پیدا میکنم و میزارم حتما
و اگر موافق بودید بعد از آشنایی با این شهید بزرگوار از خاطرات عموم مینویسم.
و من الله توفیق