-
SEPEHR ALIZADEH من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
سعدی -
من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنی
ملک الشعرا -
SEPEHR ALIZADEH تا به فراق خو كنم صبر من و قرار كو؟
وعده ي وصل اگر دهد طاقت اتظار كو؟ -
SEPEHR ALIZADEH در دیاری ک در اونیست کسی یار کسی
کاش یارب نیفتد به کسی کار کسی -
دانی که چرا خدا تو را داده دو دست
من معتقدم که اندر آن سری هست
یک دست به کار خویشتن پردازی
بادست دگر ز دیگران گیری دست
-
SEPEHR ALIZADEH
تو صاحب خرمنی و من گدایی خوشه چین اما
به انعام تو شایستن نه حد هر گدا حافظ -
SEPEHR ALIZADEH یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو بهنای دریا بدید -
SEPEHR ALIZADEH
ک چند خواب راحت بر خود حرام گرداندر ملک بی نشانی خود را به نام گردان