-
عالیه که...تا صبح بیدار نمون.
-
ما هم بریم دیگه. روزگار خوش
-
مادرم پنجره را دوست نداشت...
با وجودى که بهار...
از همین پنجره مى آمد ...
و مهمان دل ما مى شد...
با وجودى که همین پنجره بود...
که به ما مژده باز آمدن چلچله ها را مى داد.
مادرم پنجره را دوست نداشت....
مادرم می ترسید...
که لحاف...
نیمه شب از روی...
خواهر کوچک من پس برود...
یا که وقتی باران می بارد...
گوشه ی قالی ما تر بشود...
هر زمستان سرما...
روی پیشانی مادر ...
خطی ازغم می کاشت و
پنجره شیشه نداشت .. -
نیاز به یه انقلاب درونی دارم...نمیدونم کی؟ کجا؟ و چطوری؟ فقط لازمه️
-
چه فرار از آن پایانی که آزاد است
-
هعی
بچه ها دعا کنید امشب برام
دعا کنید امشب برام -
@اسمان-آبی در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
چه فرار از آن پایانی که آزاد است