-
چیست در این فتنه زار غیر ستم در بغل
یک نفس و صدهزار تیغ دو دم در بغل -
گل در بر و می در کف و معشوق ب کام است
سلطان جهانم ب چنین روز غلاام است
گو شمع میارید در این جمع ک امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است
ولی کن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب ک گرداش جاااااام است -
شعر مربعی...
از چهره ی ، افروخته ، گل را ، مشکن
افروخته ، رخ مرو ، تو دیگر ، به چمن
گل را ، تو دیگر ، مکن خجل ، ای مه من
مشکن ، به چمن ، ای مه من ، قدر سخن -
هرچه تبر زدی مرا،
زخم نشد جوانه شد -
-
-
-
-
-
-
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش
بهر خشنودی شاه فرد خویش| مولانا |
-