-
@حمید-صباحی
دام
برو این دام بر مرغی دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
. -
@حمید-صباحی
شب
خواه شب و خواه سحر نیستم از هر دو خبر
کیست خبر ؟چیست خبر روزشماری صنما -
Mahan Xodayi 2
شب
گرچه یادی نکند پیش خود،اما هر شب
دم ب دم خاطر او میگذرد از نظرم...:) -
@حمید-صباحی
نظر
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگرداند -
Mahan Xodayi 2
دایره
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی -
Faez Fateminia
لطف
لطف حق با مدارا ها کند
چون که از حد بگذرد رسوا کند -
Mahan Xodayi 2
رسوا
زاری و خواری و بیماری و هم شیدایی ستهر که شد عاشق تو عاقبتش رسوایی ست
-
Faez Fateminia
بیمار
تو طبیب همهای
از چه تو بیمار شدی -
Mahan Xodayi 2
طبیب
دردیست درد عشق
که هیچش طبیب نیست -
Faez Fateminia
درد
طبیبم گفت درمانی ندارددرد محجوری
غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم -
Mahan Xodayi 2
طبیب
وای از دنیا که یار از یار میترسد
غنچههای تشنه از گلزار میترسدعاشق از آوازهی دیدار میترسد
پنجهی خنیاگران از تار میترسدشهسوار از جادهی هموار میترسد
این طبیب از دیدن بیمار میترسد -
Faez Fateminia
یار
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم -
Mahan Xodayi 2
بیگانه
ز خود بیگانه شو گر با تو خواهی آشنا گرددکه من از خود شدم بیگانه تا شد آشنای من
-
Faez Fateminia
بیگانه
آزرده ز بیگانه و افسرده ز خویشم
مَردم همه سیر از من و من سیر ز خویشم
بر دیده ی خونبار من ای دوست چه خندی
خون گریه کند هر که ببیند دل ریشم
با خیل مصیبتزدگانی که فلک داشت
سنجید مرا روزی و دید از همه بیشم
هرگز نکشم منت نوش از فلک دون
هرچند که دانم بکشد زحمت نیشم
با این همه آزردگی از مرگ چه ترسم؟
بگذار ز کار اوفتد این قلب پریشم -
Mahan Xodayi 2
خون
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانتکه جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت
شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دل
میان گریه می گفتم که کو ای ملک سلطانت
چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت
به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونین
نباشد خون مظلومان؟ که می گیرد گریبانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
-
Faez Fateminia
سنگدل
دستی که گاه خنده بآن خال میبریای شوخ سنگدل دلم از حال میبری