خــــــــــودنویس
-
نمیدونم چرا یهو یاد این تاپیک افتادم!
نمیدونم چرا یهو دلم خاس بنویسم:)
جایی بهتر از این تاپیک نبود
کسیهم نبود:)
فقط میتونم بنویسم خیلیدلم تنگته
همون روزی ک جلو چشام حالت بد شدُ
بُردَنِت بیمارستان،من مُردم:)
من همون روز مُردم:)
اصن نفهمیدم اون ساعتُ اون کلاسُ اون درس کذایی چجور گذشت!
حتی نفهمیدممسیریکه تا ایسگاه مترو بود رو چجور اومدم
فقط دلم میخاست زود برسم خونه تاخبریازت بشنوم:)
ساعتها زل زده بودم به صفه گوشیم
تا شاید ی خبری از حالت بهم بِدی:(
خاستم چن بار شمارتو بگیرم اما...
هربار میگفدم نــــه
شاید الا وقت استراحتشه
شاید گوشیش پیشِش نیس
و خیلیشآیـــــدهایِ دیگـِ
نزدیک غروب بود
یهو گوشیم زنگ خورد:)
دیدم خودشه
میدونسدم
میدونسدمبهم زنگ میزنه^^
وقتی صدایشو شنیدم دلمآرومگرفت:)
میدونسدم حالش زیاد خوب نبود
ولی با اون حال باز میخاسدنشون بدهک حالش خوبه=)
گفت:اولیننفریهسدی ک یادم افتادی و الان واقن لازم بود بحرفم باهاش:)
من:با بغض گفتمحآلتخوبه؟
چ سوالیِ
معلومه خوب نیسدی ولی با این حالت بهم زنگ زدی
بخدا هی میخاسدم زنگ بزنماا ولی...نمیشد
وقتی گف اولین کسی هسدی که بهش زنگ زدم
تو دلم عروسی بود خخ:)
حس خوبی بهم داد
ک اولین نفری بودم ک یادش افتادم^^
کاش بودی
کآش بودییک اینارو ب خودت میگفدم
ک تو این 12سال اولین راز دارم بودی:)
شده بود دعوامون بشه
شده بود قهر کنیم
ولی ب چن روز نمیکشید:)
هر چی هم میگف بخاطر خودم بودم^^
ولی منقدرشو ندونسدم
حالا
من موندمُ
ی عالمه پشیمونی:)
میشه برگردی!
قول میدم قدرتو بدونم:)
...
ولی نه
اون هیچ وقت برنمیگرده:) -
The moon
وقتایی که حالم خوب نیست ناخوداگاه به سمت پنجره کشیده میشمو ماه رو نگاه میکنم
امشب از اون وقتابود برام
از وقتایی که هیچکس کنارت نیست و خودتی و غمات
داشتم به اسمون نگاه میکردم
ابریه ولی ماهش داره پر نور میتابه
انگار منه....
میدونی اسمون خیلی جالبه
وسیعه
همیشه بزرگ و وسیعه
ولی خب گاهی پر از ستاره و ماه خوشگل اون وسط میتابه
یه وقتایی پر ابر ولی زور ماهش بیشتره از ابرا
یه وقتاییم خب
ماهش میره پشت ابرا
مثل ما ادما نه؟!
امشب حالم بده مثل این اسمونِ ابری ولی ماهمون داره میدرخشه وسط اسمون
نشونه قشنگی بود برام:)♡
ماه.....
آسمونی باش
28 اردیبهشت 1400
ساعت 00:06 -
ما که آوار بر آبادانیم
ما که آباد در آوارانیم
ما در آوار که آبادانیم
ما در آباد که آوارانیم -
این پست پاک شده!
-
بخند. حتی در میانهٔ اشک ریختن. هرگز برای یک لحظه هم به این خشوکها اجازه نده فکر کنند کم آوردهای.
-
منم زیر آوار مونده ی متروپل
غرق شده ی سانچی
سوخته پلاسکو
سقوط کرده ی پرواز ۷۵۲
کشته قطار تبریز-مشهد
منم و مردم عزادار آبادان
تو باش و جشنواره کن
منمو جا مونده های زیر اوار متروپل
منمو مریم
تو باش و سرود سلام فرمانده
راستی...
قشنگ تر از سرود و بوسه نوید و فرشته و خنده های بازیگرای کشورمون در کن و نمک پاشیدن روی زخم هامون
سگ هایی بودن که ادم هارو زنده پیدا کردن
حقا حقا یک حیوون به مراتب با شعور تر از بعضی انسان نماهاست
این منمو گوشه ای از زخم های تنم
اما تا جون دارم میجنگم...
جنگ جنگ تا پیروزی️🩹
کاش تا زنده ام ببینم روزی رو که جای اخبار غم آلود خبر موفقیت کشورم رو ببینم
خبر شادی سلامتی پیشرفت
ای کاش ایرانم حالش خوب شه
۷خردادماه ۱۴۰۱ -
ابدی
زنده میباشم به امّیدِ نگاری که تویی
کشتیام لٰکِن دهم جان بر کناری که تویی
گر نباشی بیقرارم بیقرارم بیقرار
در پی جستارِ آن یار و قراری که تویی
چه بگویندم که راهِ دوستی باشد دراز؟
عازمم تا مقصدِ هر راه دوری که تویی
من چرا باید به سمت لالهای مایل شوم؟
تا در آغوش تو باشم، لالهزاری که تویی
هر شکاری که در این دامش فتاد آزاد شد
دام بگذارم فقط بهر شکاری که تویی
خالقم آنگه که ابزار مرا در کار کرد
گفت هشدار آفریدم بهر یاری که تویی
بار غمگین زمستان را از آن رو میکشم
تا ببینم روی شادان بهاری که تویی
«وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار»
در ضرر باشم به دور از اعتباری که تویی
تختِ مسین دلم نقش طلا یافت ز تو
جاودانِ آبدینِ ماندگاری که تویی
Sana Asadi 1
تولدت مبارک...
1401/03/16 -
خواستم.
همیشه خواستم.
این خواستن بود که آزارم میداد،هنوزم آزارم میده!
همیشه خواستم باهام جوری رفتار بشه که لایقشم نه جوری که خودشون لایقشن!
فرقی هم نداره پدر باشه
مادر باشه
خواهر باشه
یا هر ... دیگه ای!پدرم همیشه میگه احترام،احترام میاره.
اگه پدر احترام نذاره به بچه ش،بچه هم یاد میگیره اونطوری رفتار کنه با پدر!پس اینکه احترام بزرگتر واجبه میشه چوب لای چرخش کرد!
بنظرم اخلاق تنها درسیه که هیچ کتابی نمیتونه بهمون یادش بده و باید خودمون یادش بگیریم با خونده هامون و رفتارهایی که داخل جامعه شاهدش هستیم و ذات هم دخیل هستش که کدوم رو انتخاب کنیم!خوب یا بد!؟
همیشه تعادل رو دوست داشتم و دارمش.
ولی اطرافیانم هیچوقت نتونستن درکش کنن.
خانواده تنها چیز مهمی هستش که به شخصه همیشه حسرت داشتنش رو داشتم.خانواده ای که تو رو درک کنه و جوری که هستی بپذیره و با همه کاستی هایی که چه از طرف خودش بوده و چه از طرف تو ، روبرو بشه.
بپذیره!
اینکه اینطوری نیست مثل خنجریه که فرو رفته داخل قلبم و هرچی بیشتر تکرار میشه انگار خنجر رو بیشتر میچرخونن داخل قلبم و باعث میشه باتمام وجودم دردش رو حس کنم و عذابش رو تنهایی بکشم.
و این اون زندگی هستش که ازش نالانم.
در عین حال که پر از حرف و دردم دارم از درون خالی میشم.پدر یا مادری که فقط اسمش روته و همیشه ازت شاکیه یک جهنم و عقده درونت به جریان میندازه که فقط خودت میتونی درکش کنی که تو تحمل این درد تنهایی:)) و این تنهایی روز به روز که از عمر کوفتی و پوچت میگذره بیشتر میشه و به عمق پوچی و بی هدفی جهان پی میبری که زندگی،آزادی،عشق،محبت اونطوری که بصورت واقعی بوده رو هیچوقت واست تعریف نکردن و نفهموندن و خودت رفتی فهمیدیشون و درکشون کردی و این هم دردناکه چون وقتی از این واقعیت ها حرف میزنی به چشم بی خاصیت بهت نگاه میکنن و حووری رفتار میکنن که انگار حرف بی شرمانه ای زدی و باید مثل حیوان زندگی کنی...دقیقا افرادی که زندگیشون بصورت (بخور ، تولیدمثل کن ، بخواب دوباره اینارو تکرار کن و هر روز به فکر این باش که شب چی قراره بخوری،فردا چی قراره بخوری،فرداش باید چی بخوری) میگذره، این طور تفکراتی دارن و اینکه من در چنین جامعه و محیطی دارم زندگی میکنم بسی دردناکه.
اینکه کسی از عمق نوشته هام خبر نداره و منظور اصلی منو نمیدونه بیشتر تنهاترم میکنه.
حتی مطمئنم که کسی این نوشته هارو اینجا درک نمیکنه.
ولی میگمش تا شاید کمی آروم شم.
زندگی خیلی نامرد تر از اونی هستش که من هعی تلاش کنم خودمو بکشم بالا و نتونم!
همه ش داره عذاب و عذاب و عذاب بیشتری متحمل میشم.
روزی که تموم بشه خیلیا خودشونو مقصر میدونن ولی حتی به یه ورمم نیست.چون اونروز دیگه منی تو این جهان وجود نخواهد داشت.
ترس جهنم جلوی خیلی کارارو گرفته ازم.
خیلی وقت پیش تموم میکردم این زندگی نجس و کثیف رو.
خستم.
سستم.
از درون جدا شدم.
به امید روزی که همه اون جایگاهی باشن که لایقشن.
خدایا دنیاتم مال خودت و فرشته هات و پیامبران و امامانت و بقیه آفریده هات.
لطفا تموم کن این زندگی نکبت بارو.
خستم،ضعیفم،هیچم همین.
22:57
01/03/17
ویک. -
سخت ترین بخش تلاش کردن اینه که تهش به این برسی که نکنه نمیشه
حسی که هروز خدا بهم دست میده
نمیدونم چجوری میشه درمانش کرد
ولی انگار گیر کردم توی یه دور باطل
انگار قرار نیست از مرحله جلو تر برم
زنجیر چرخم بریده اصن
جلو خودمو میگیرم
میگیرم
میگیرم
ولی تهش یکی دست میزاره روی شونم
میگه ببین...خودتی..دست وپا نزن
و منی که مات میشم
از احتمال اینکه حق با اون باشه
از......بیهوده بودنم
خستم
خیلی خسته
کل وجودمو گرفته
اگه الان میگفتن میخوای بمیری یا ادامه بدی...اولی رو انتخاب میکردم
حس میکنم نمیکشم
یکی یکی رنگام دارن از دست میرن
به زور سر پام
تحمل غصه ندارم....
شاید اگه آهنگام نبود
اگه فکرام نبود
خیلی وقت پیش از پا در اومده بودم
ولی اینا سخت نیست
دیدن سختی کشیدن عزیزامه که سخته
اینکه میخوام کمک کنم ولی نمیتونم
میخوام کمک کنم ولی نمیشه
حتی بعضیاشون جوری با حقارت نگاهم کردن که با خودم گفتم مگه منو چجوری میبینه؟...نمیفهمه چقدر مهمه؟
و دیگه کاری باهاشون نداشتم
فقط درداشونو دیدم و غصه خوردم
.
.
همهی اینا به کنار.....
همهشون.....
الان فقط چندتا چیز مهم توزندگیم هست
همون چندتا هم واسهم کافیه
همونارو دارم که هنوز اون نور باریک ته قلبم هست
.
درون آینهی روبه رو چه میبینی؟
تو ترجمان جهانی بگو چه میبینی؟□◇□
-
امروز صبح وقتی از خواب بیدارشدم
باید وقتی از صف خسته کننده نونوایی برمیگشت منم میز صبحونه رو آماده میکردم نه اینکه توی رختخواب باشم هنوز
کلی خوابم میومد ولی به زور بلند شدم، قبل از همه چیز سماور رو روشن میکردم
رفتم صورتمو شستم خودمو جلوی آینه مرتب کردم موهامو شونه کردم
رفتم تو کمدم و لوازم آرایشامو اوردم
رفتم جلوی میز آرایش عکس بزرگشو دیدم که کنارش روبان مشکی خورده بود .. لباس خودمم مشکی بود
تازه دلیل خیس بودن بالشتمو وقتی از خواب بیدارشدم فهمیدم
اره دوباره یادم رفته بود
دوباره حس کردم هستی
30 روزه گذشته ولی هنوز بعضی روزا که بیدار میشم منتظرم با نون گرم برگردی ، آیفون رو بزنی وقتی گوشی آیفون رو بردارم بگی :
الاغ این وقت صب کسی بجز من میاد در خونه ؟میام پیشت .. مطمئن باش ایندفه اگه چند دقیقه دیر تر بهم سر بزنن خونریزی مچ دستم منو میاره پیشت
قطعه ای از "فرهاد"
-
امروز صبح وقتی از خواب بیدارشدم
باید وقتی از صف خسته کننده نونوایی برمیگشت منم میز صبحونه رو آماده میکردم نه اینکه توی رختخواب باشم هنوز
کلی خوابم میومد ولی به زور بلند شدم، قبل از همه چیز سماور رو روشن میکردم
رفتم صورتمو شستم خودمو جلوی آینه مرتب کردم موهامو شونه کردم
رفتم تو کمدم و لوازم آرایشامو اوردم
رفتم جلوی میز آرایش عکس بزرگشو دیدم که کنارش روبان مشکی خورده بود .. لباس خودمم مشکی بود
تازه دلیل خیس بودن بالشتمو وقتی از خواب بیدارشدم فهمیدم
اره دوباره یادم رفته بود
دوباره حس کردم هستی
30 روزه گذشته ولی هنوز بعضی روزا که بیدار میشم منتظرم با نون گرم برگردی ، آیفون رو بزنی وقتی گوشی آیفون رو بردارم بگی :
الاغ این وقت صب کسی بجز من میاد در خونه ؟میام پیشت .. مطمئن باش ایندفه اگه چند دقیقه دیر تر بهم سر بزنن خونریزی مچ دستم منو میاره پیشت
قطعه ای از "فرهاد"
@سجاد-ذوالفقاری
ادامه ای از :
https://forum.alaatv.com/post/2249423 -
حالم اصلا خوش نیست
انگار که از بلندی سقوط کرده باشم
خاطرات این چند سالو همش ورق میزنم
نمیدونم دنبال چی اَم ......
شاید دنبال یه نشونی واسه حال بد امروزم
اما تنها چیزی که تو این بین پیدا کردم ، بلندی های زیادی بود که از همشون سقوط کردم
فهمیدم که هیچ وقت طعم شیرین پروازو نچشیدم و هر بار فقط سقوط کردم ،
شکستم و دوباره از نو شروع کردم
البته شاید بی انصافی باشه که بگم هیچ وقت پرواز نکردم دارم ورق میزنم این مغز رو و میبینم که پارسال همین موقع ها یکم بعد تَرِش چه حال خوشی داشتم ، چه پروازی ، اما ، سقوط کردم
شاید مشکله از منه
شاید این منم که پرواز بلد نیستم ......نمیدونم
گُنگم و همین طور خسته
پاهام فلج شده
فک کنم حکم راه رفتنم هم داره باطل میشه ..
وقتی یکی برام از طعم شیرین پروازش میگه ذوق میکنم و سقوط میکنم اما این بار در دلم ....
میبینی.....
حتی نمی تونم پرواز رو تصور کنم .....نمیتونم
اینم حکایت ماس ، هرکسی قصه ی خودشو داره
چشمام توان باز شدن نداره
فک کنم بعد از این سقوط دیگه دووم نیاره..
شاید دیگه باز نشه[دست نوشته های مغز گنگ من ]
️
-
متنی که در فراز قله اندوه به کاغذ امد
دوست!!!!!
مدهوش و سرگردان بر طنین گوش نوازت گوش میکنم و بی حال و با دلی به رنگ سنبل مشکینم، ایام سوگواری و شوریده حالی را سر میکنم. در موسم سرمای سوزناک زمستان بی لباس و برهنه ، در خانه ات باز کرده و بیرون از خانه ، دستانم بر زمین نهاده، فریادی کشیدم تا خالی شوم!!.
اکنون چند ماهی است رنگی به رخسار ندارم و شب و روزم ولگردی در کوی و برزن های شهر است. رشته دوستی مان گسسته شد و خیمه دوستی مان ویرانه ای شد و من بر این ویرانه هنوز سکنا گزیده ام.
تنه درخت دوستی مان شکست و من نیز چند مدتی است کمرم شکسته و اکنون همچون پیران با مویی سپید و در انتظار دیدن بار دیگر تو پرده می درم و بی تابم!!! اما زینهار که موسم این دوستی مدت هاست که به فرجام خود رسیده!!لحظه به لحظه فراق من و تو، ثانیه به ثاینه با هم بودنمان را برایم شیرین تر می کند و با خاطره های دل انگیزمان، دیده هایم ز مروارید بی رنگ لبریز میگردد و بر گونه هایم روان می شود.
سال های بسیار گذشت و در موسم پیری و بیماری و خذلان، در انجایی که چندی پیش آرمیده ای و خانه دومت را بنا نهادی، به زحمت حضور یافتم. نشستم و همان گونه که با طراوت و شادی برایت مینواختم و وجود نازنیت را به وجد میاوردم، همان گونه نواختم و از چنگ روزگار رند و غم هجران تو رهایی یافتم و سودای یافتن دوباره ات برایم سهولت یافت!!!!
-
کلاس نهم ک بودم ی معلم هنر داشتیم،از اول کلاس تا اخر فقط کارش حرف زدن و فحش دادن ب خطم بود،یکسال تمام فکر شب و روزم این بود انقدر خطم خوب شه ک جواب همه ی تحقیراشو بدم،مهر سال بعد وقتی با همه ی بغض و کینه و... رفتم ک بهش بگم ک... دیدم اعلامیه اش روی در مدرسه بود! -
تق تق تق.
+سلام خانم فلانی خوبین؟
-سلام امین خوبی عزیزم؟ سلامتی؟ آقای ایکس رو میشناسی معلم ششمت بود؟ دخترش امسال دوازدهم بوده هویت رو افتاده یه کتاب هویت می خواست. فردا امتحانشه. مال دختر خودم رو که همون موقع امتحان داد انداخت دور. آقای ایکس هم گفت امین رو خیلی دوست دارم برو از امین کتابش رو بگیر.
+هویت؟ باشه برم ببینم پیداش می کنم یا نه.
A few moments later
+بفرمایید خانم فلانی. به آقای ایکس سلام برسونین.
-دستت درد نکنه عزیزم. خداحافظ.
+به سلامت.
A few moments later - too khonamon
مامانم: امین دیدی چه دروغی گفت؟!
-ها؟! دروغ؟!
-هویت رو واسه آقای ایکس نمی خواست. واسه دختر خودش می خواست که همه درسارو ثبت نام کرده واسه ترمیم معدلش. سه چهار روز پیش امتحان ریاضی داد. هفته قبلشم که فیزیک و زیست بود الانم رسیده به هویت.
-خو چه دروغ گفتنی داشت؟ ما که ۲۰ ساله همسایه روبرویی همه چی زندگی همو می دونیم. چرا دروغ گفت؟
-چون فکر میکنه دخترش هویت ۱۲ آورده پاس شده بده. اون روز پیش ما همسایه ها می گفت: آخه دیگه هویت چیه که آدم کم بیاره!
-اگه همون روز بهش می گفتی من هویتو با ۱۳.۷۵ پاس کردم دیگه الان دروغ نمیگفت.
همون تکنیک معروفه دیگه. می خوای یه چیزی رو واسه بقیه بگی. اما اصلا روت نمیشه بگی در مورد خودته. چیز خاصی نیستا. تو ذهنت بزرگش میکنی و فکر می کنی اگه بقیه بفهمند چنین میشه و چنان میشه. پس میگی:« راستی من یه دوستی داشتم که همیشه ...». از یه دوست خیالی که وجود نداره مایه میذاری و ویژگی خودت رو میچسبونی بهش.
هر وقت یه همچین چیزی دیدین و حتی فهمیدین دروغه، لبخند بزنین. واکنشی داشته باشین که نشون بده دروغه رو باور کردین. بعد تو خلوتتون به حماقت انسان ها بخندین!
حماقتی که هممون یه جایی داشتیم. فکر کردیم من چقدر فلان ویژگیم بده. نباید هیشکی در موردش بدونه. فقط من اینطوریم. اصلا چرا فقط من اینطوریم؟!
کافیه از فضای ذهنتون یه کم فاصله بگیرین. دنیای اطراف رو خوب بگردین و خوب نگاه کنید. دنیا خیلی بزرگه. حداقل میلیون ها نفر اون بیرون مثل تو وجود داره. چرا میترسی و تظاهر به چیزی که نیستی میکنی؟idina_menzel_-_let_it_go.mp3
Don't let them in, don't let them see
Be the good girl you always have to be
Conceal, don't feel, don't let them know
Well, now they knowLet it go, let it go
Can't hold it back anymore
Let it go, let it go
Turn away and slam the door
I don't care what they're going to say
Let the storm rage on
The cold never bothered me anywayIt's funny how some distance makes everything seem small
And the fears that once controlled me can't get to me at all
It's time to see what I can do
To test the limits and break through
No right, no wrong, no rules for me
I'm freeآهنگ let it go. از انیمیشن frozen 2013. که همین موضوع تظاهر و تلاش برای پوشاندن نقص ها رو به زیبایی نشون داده.
#شهریور ۱۴۰۱ یک روز قبل از امتحان هویت -
-
-
-
این پست پاک شده!