Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خــــــــــودنویس
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم:relieved_face:
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
تروخدا بیاین
م
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین✨ خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم👀 خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست🐤 اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم 😎 هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین🍀 مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹❤️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
م
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
م
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
م
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد
خاطرات خواهر برادری
Gharibe GomnamG
خب سلام اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین ترجیحا خنده دار باشه😂 خب دعوت میکنم از @roghayeh-eftekhari @F-seif-0 @Ftm-montazeri @Ariana-Ariana @Infinitie-A @ramses-kabir @Zahra-hamrang @Fargol-Sh @مجتبی-ازاد @Yasin-sheibak @Elham650 @Mehrsa-14 @گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن😂😂 فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
بحث آزاد
کتابخانه رنگی
_MILAD__
سلام به همه دوستان عزیز در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید :joy: خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید :joy: اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم چه چیزایی میتونید بذارید : -بریده ای از کتاب ها -معرفی کتاب -گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر @دانش-آموزان-آلاء
بحث آزاد
کمکککک
S AlihoseiniS
سلام من امسال بعد از ده سال تغییر رشته دادم از هنر به تجربی و هیچی نمیدونم الان نمیدونم از کجا شروع کنم؟چجوری پیش برم؟چجوری برنامه ریزی کنم؟نیاز دارم یکی یا چند نفر پایه باشن با هم پیش بریم و بخونیم که اگه سوالی چیزی بود بشه پرسید🥲🥲 میشه کمکم کنین؟!
بحث آزاد

خــــــــــودنویس

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
1.7k دیدگاه‌ها 248 کاربران 75.3k بازدیدها 213 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • -Dr_Ugger-- آفلاین
    -Dr_Ugger-- آفلاین
    -Dr_Ugger-
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #1529

    داد میکشم ولی میدانم قبل دادم، دادم دادند
    خوردن میوه وِزر را حوا و آدم یادم دادند
    دیر شد نچیدمو گندمم را به باد دادند
    همگنان که خود گندمشان را به باد دادند
    من آنم که با ریشخند سودایش را ندا دادند
    سیر شدم از زخم هایی که با زبان در شکمم جا دادند

    پس میزنم کِلکی که از استخوانم پرداختم
    در قدحی که با لعل‌آب شاهرگم انباشتم
    با آن میکشم بر بومی که از پوستم ساختم
    سرگذشتی که دردم را در درونش باختم

    در پاییزی که برگهایش در باد خزان‌ غلطان اند
    شاپرک ها در پیله هایشان منتظر شب هنگام اند
    پسرک و دخترکی را در باغی گرداندند
    باد و شاخه ها بادبادک پسرک را شکاندند
    چشمانش به بالای درخت خیره ماندند
    خسته شدند و لباس اشک را از تن بر انداختند
    پسرکِ گریان را به سوی بزرگانش دواندند
    گفت بادبادکم را بردند و شکاندند و ندادند
    خواست بادبادک دیگری برایش بسازند
    ولی به بغضش خندیدند و نساختند و ندادند
    سر پسرکِ گریان را به سینه مادرش سپاردند
    باد و شال پشمین مادرش چشمانش را خشکاندند
    همان جا بود که کودکی را در درونش خواباندند
    همگنانی که خود کودکیشان را قبلا خواباندند

    دخترک از دور سرشک دوستش را نگریست
    دلش دو بار تپید و بار سوم چشمش گریست
    به خود آمد و دید بند بادبادک در دستش نیست
    دلش به او گفت دزد من و بادبادکت کیست؟
    .
    .
    .

    ادامش بمونه برا بعد کنکور... :)

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    13
    • S.daniyal hosseinyS S.daniyal hosseiny این تاپیک را در ارجاع داد
    • علیرضا تمدنیع آفلاین
      علیرضا تمدنیع آفلاین
      علیرضا تمدنی
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #1530

      که دیشب از بلندای ایوان
      مردی به یاد چشمانت پرید
      حالا سقوط کرده به اعماقم
      مردی که در نگاه تو زندانی ست...

      #تک_بیت

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      6
      • M آفلاین
        M آفلاین
        marzyeh78
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #1531

        InShot_۲۰۲۲۰۴۲۵_۰۵۵۹۵۱۸۸۶.jpg
        🌿🤍

        الحمدالله علی کل حال🧡

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        5
        • officer kO آفلاین
          officer kO آفلاین
          officer k
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط officer k انجام شده
          #1532

          حتی فکرای آدمم بعضی مواقع سانسور میشه
          با دست خودش
          نه دیوونه نیستیم
          به این مدلی بودن عااااآدت کردیم
          به اینکه همیشه یه قدم بیایم عقب
          قشنگا رو جدا کنیم...یکم ژست مظلومانه یا شاید فلسفی بهش بدیم
          بعد برگردیم سر نقطه آغاز حرفمون

          عااآدت کردیم به رک نبودن...
          اینکه حرف زدن روراستو تعطیل کنیم
          پناه ببریم به شعر و کتابایی که از توش یه کور سویی از حرفامونو پیدا کنیم بعد با تمام شهامتِ نداشتمون واسه مخاطبامون اون تیکه رو تکرار کنیم
          بللللکه بفهمن منظور آدمو
          هرچند
          بیشتر وقتا یا نمیفهمن...یا انقدر اشتباه از حرفت برداشت میکنن که پشیمون میشی از گلی که زدی به سرت
          و چه حس بدیه این پشیمونیه...حالت میگیره از این درک نشدنه
          از اینکه همیشه
          اونی که باید پذیرای نظرات و حرفای بقیه باشه
          تویی

          صرفااا تو

          □◇□

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          5
          • علیرضا تمدنیع آفلاین
            علیرضا تمدنیع آفلاین
            علیرضا تمدنی
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #1533

            بیا! به احترام طناب این بار
            لطفی ندارد، با تو مگر، این دار

            در خاطرت مرده ام مرا دریاب
            تو که خدا، من نماز قضا انگار

            عطر یاس ات بود هوای این سینه
            حال که بازدم آه و دم از سیگار

            عمری به رویا با تو گذشت اما
            اینک رسید وقتش که شوم بیدار

            ناگاه به آرامی چهارپایه ای افتاد
            لطفا برو! به احترام طناب این بار...

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            5
            • S.daniyal hosseinyS آنلاین
              S.daniyal hosseinyS آنلاین
              S.daniyal hosseiny
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #1534

              و لعنت به مرگ.
              که همیشه یا خیلی زود می‌رسد، یا خیلی دیر.

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              13
              • S.daniyal hosseinyS آنلاین
                S.daniyal hosseinyS آنلاین
                S.daniyal hosseiny
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط S.daniyal hosseiny انجام شده
                #1535

                به تو قول داده بودم که دیگر به مرگ فکر نکنم...
                اما قربانت شوم، خودت بگو. می‌شود شب‌ها در قبری تنگ و تاریک خوابید و درعین حال به روشنایی روز و گل و نغمهٔ بلبل فکر کرد...؟ می‌شود...؟
                تو خودت می‌دانی که دارم چه مرگِ نکبتی را زندگی می‌کنم... خودت بهتر از هرکسی می‌دانی...

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                13
                • GaladrielG آفلاین
                  GaladrielG آفلاین
                  Galadriel
                  دانشجویان درس خون
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Galadriel انجام شده
                  #1536

                  میدونی من اصلا ادمی نیستم که حرفی تو دلم بمونه
                  از اینام که هراتفاقی میوفته واسشون با ذوق تموووم برا دوستاشون تعریف میکنن
                  از اونام که دو دیقه کنارت بشینم باهات دوست میشم
                  همیشه سعی میکنم رو زخمای بقیه مرهم بذارم...
                  میدونی چرا؟؟؟؟
                  چون از تنفر میترسم
                  چون کسی رو زخمای من مرهم نذاشت...
                  چون زخمای من چندین ساله که بازن و حتی بهشون اضافم میشه
                  هرروز
                  هرساعت
                  با هرحرفی
                  با هرنگاه سردی....
                  حالا ببین منی که نخود تو دهنم خیس نمیخوره با این حجم از برونگراییم الان چندماهه که یک راز تو دلمه🙃
                  یه راز که هیچوقت
                  حتی بعد مرگمم فراموشم نمیشه
                  دردش کم نمیشه فقط عادت دارم میکنم بهش
                  هرروز میسوزونه...
                  نمیدونم کی قراره این سوختن تموم شه....
                  اما میدونم حالا حالا ها با این زخم قراره زندگیمو بگذرونم
                  اره واقعا راست گفت اونی که گفت کاش همه غم ما کنکور بود
                  کاش همه درد ما کنکور بود......
                  بعضی دردا درمون نشدنین.....
                  این بده
                  خدایا ببخشید
                  ولی من از سوختن خسته شدم:)))))))


                  1/2/7

                  مژده ای دل…🌱💚

                  GaladrielG 1 پاسخ آخرین پاسخ
                  10
                  • GaladrielG Galadriel

                    میدونی من اصلا ادمی نیستم که حرفی تو دلم بمونه
                    از اینام که هراتفاقی میوفته واسشون با ذوق تموووم برا دوستاشون تعریف میکنن
                    از اونام که دو دیقه کنارت بشینم باهات دوست میشم
                    همیشه سعی میکنم رو زخمای بقیه مرهم بذارم...
                    میدونی چرا؟؟؟؟
                    چون از تنفر میترسم
                    چون کسی رو زخمای من مرهم نذاشت...
                    چون زخمای من چندین ساله که بازن و حتی بهشون اضافم میشه
                    هرروز
                    هرساعت
                    با هرحرفی
                    با هرنگاه سردی....
                    حالا ببین منی که نخود تو دهنم خیس نمیخوره با این حجم از برونگراییم الان چندماهه که یک راز تو دلمه🙃
                    یه راز که هیچوقت
                    حتی بعد مرگمم فراموشم نمیشه
                    دردش کم نمیشه فقط عادت دارم میکنم بهش
                    هرروز میسوزونه...
                    نمیدونم کی قراره این سوختن تموم شه....
                    اما میدونم حالا حالا ها با این زخم قراره زندگیمو بگذرونم
                    اره واقعا راست گفت اونی که گفت کاش همه غم ما کنکور بود
                    کاش همه درد ما کنکور بود......
                    بعضی دردا درمون نشدنین.....
                    این بده
                    خدایا ببخشید
                    ولی من از سوختن خسته شدم:)))))))


                    1/2/7

                    GaladrielG آفلاین
                    GaladrielG آفلاین
                    Galadriel
                    دانشجویان درس خون
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #1537

                    @F-Seif-0 نمیدونم چرا یهو نگام افتادم به امضام....
                    آخر این سوز بهار است نترس:)) 💖

                    مژده ای دل…🌱💚

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    5
                    • SaghiaS Saghia این تاپیک را در ارجاع داد
                    • خ آفلاین
                      خ آفلاین
                      خانوم لوبیا
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط خانوم لوبیا انجام شده
                      #1538

                      نمیدونم چرا یهو یاد این تاپیک افتادم!
                      نمیدونم چرا یهو دلم خاس بنویسم:)
                      جایی بهتر از این تاپیک نبود
                      کسی هم نبود:)
                      فقط میتونم بنویسم خیلی دلم تنگته
                      همون روزی ک جلو چشام حالت بد شدُ
                      بُردَنِت بیمارستان،من مُردم:)
                      من همون روز مُردم:)
                      اصن نفهمیدم اون ساعتُ اون کلاسُ اون درس کذایی چجور گذشت!
                      حتی نفهمیدم مسیری که تا ایسگاه مترو بود رو چجور اومدم
                      فقط دلم میخاست زود برسم خونه تا خبری ازت بشنوم:)
                      ساعتها زل زده بودم به صفه گوشیم
                      تا شاید ی خبری از حالت بهم بِدی:(
                      خاستم چن بار شمارتو بگیرم اما...
                      هربار میگفدم نــــه
                      شاید الا وقت استراحتشه
                      شاید گوشیش پیشِش نیس
                      و خیلی شآیـــــد هایِ دیگـِ
                      نزدیک غروب بود
                      یهو گوشیم زنگ خورد:)
                      دیدم خودشه
                      میدونسدم
                      میدونسدم بهم زنگ میزنه^^
                      وقتی صدایشو شنیدم دلم آروم گرفت:)
                      میدونسدم حالش زیاد خوب نبود
                      ولی با اون حال باز میخاسد نشون بده ک حالش خوبه=)
                      گفت:اولین نفری هسدی ک یادم افتادی و الان واقن لازم بود بحرفم باهاش:)
                      من:با بغض گفتم حآلت خوبه؟
                      چ سوالیِ
                      معلومه خوب نیسدی ولی با این حالت بهم زنگ زدی
                      بخدا هی میخاسدم زنگ بزنماا ولی...نمیشد
                      وقتی گف اولین کسی هسدی که بهش زنگ زدم
                      تو دلم عروسی بود خخ:)
                      حس خوبی بهم داد
                      ک اولین نفری بودم ک یادش افتادم^^
                      کاش بودی
                      کآش بودیی ک اینارو ب خودت میگفدم
                      ک تو این 12سال اولین راز دارم بودی:)
                      شده بود دعوامون بشه
                      شده بود قهر کنیم
                      ولی ب چن روز نمیکشید:)
                      هر چی هم میگف بخاطر خودم بودم^^
                      ولی من قدرشو ندونسدم
                      حالا
                      من موندمُ
                      ی عالمه پشیمونی:)
                      میشه برگردی!
                      قول میدم قدرتو بدونم:)
                      ...
                      ولی نه
                      اون هیچ وقت برنمیگرده:)

                      • بەها بە کوڕێکی خوێڕی مەدە کە قەدڕت نازانیت🗿🫴🏻
                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      8
                      • GaladrielG آفلاین
                        GaladrielG آفلاین
                        Galadriel
                        دانشجویان درس خون
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #1539

                        The moon🌙
                        وقتایی که حالم خوب نیست ناخوداگاه به سمت پنجره کشیده میشمو ماه رو نگاه میکنم
                        امشب از اون وقتابود برام
                        از وقتایی که هیچکس کنارت نیست و خودتی و غمات
                        داشتم به اسمون نگاه میکردم
                        ابریه ولی ماهش داره پر نور میتابه
                        انگار منه....
                        میدونی اسمون خیلی جالبه
                        وسیعه
                        همیشه بزرگ و وسیعه
                        ولی خب گاهی پر از ستاره و ماه خوشگل اون وسط میتابه
                        یه وقتایی پر ابر ولی زور ماهش بیشتره از ابرا
                        یه وقتاییم خب
                        ماهش میره پشت ابرا
                        مثل ما ادما نه؟!
                        امشب حالم بده مثل این اسمونِ ابری ولی ماهمون داره میدرخشه وسط اسمون
                        نشونه قشنگی بود برام:)♡
                        ماه.....
                        آسمونی باش💫🌙💖
                        28 اردیبهشت 1400
                        ساعت 00:06

                        مژده ای دل…🌱💚

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        7
                        • S.daniyal hosseinyS آنلاین
                          S.daniyal hosseinyS آنلاین
                          S.daniyal hosseiny
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط S.daniyal hosseiny انجام شده
                          #1540

                          ما که آوار بر آبادانیم
                          ما که آباد در آوارانیم
                          ما در آوار که آبادانیم
                          ما در آباد که آوارانیم

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          14
                          • S.daniyal hosseinyS آنلاین
                            S.daniyal hosseinyS آنلاین
                            S.daniyal hosseiny
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #1541
                            این پست پاک شده!
                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            0
                            • S.daniyal hosseinyS آنلاین
                              S.daniyal hosseinyS آنلاین
                              S.daniyal hosseiny
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #1542

                              بخند. حتی در میانهٔ اشک ریختن. هرگز برای یک لحظه هم به این خشوک‌ها اجازه نده فکر کنند کم آورده‌ای.

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              12
                              • GaladrielG آفلاین
                                GaladrielG آفلاین
                                Galadriel
                                دانشجویان درس خون
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #1543

                                منم زیر آوار مونده ی متروپل
                                غرق شده ی سانچی
                                سوخته پلاسکو
                                سقوط کرده ی پرواز ۷۵۲
                                کشته قطار تبریز-مشهد


                                منم و مردم عزادار آبادان
                                تو باش و جشنواره کن
                                منمو جا مونده های زیر اوار متروپل
                                منمو مریم💔
                                تو باش و سرود سلام فرمانده
                                راستی...
                                قشنگ تر از سرود و بوسه نوید و فرشته و خنده های بازیگرای کشورمون در کن و نمک پاشیدن روی زخم هامون
                                سگ هایی بودن که ادم هارو زنده پیدا کردن
                                حقا حقا یک حیوون به مراتب با شعور تر از بعضی انسان نماهاست


                                این منمو گوشه ای از زخم های تنم
                                اما تا جون دارم میجنگم...
                                جنگ جنگ تا پیروزی❤️‍🩹


                                کاش تا زنده ام ببینم روزی رو که جای اخبار غم آلود خبر موفقیت کشورم رو ببینم
                                خبر شادی سلامتی پیشرفت
                                ای کاش ایرانم حالش خوب شه
                                ۷خردادماه ۱۴۰۱

                                مژده ای دل…🌱💚

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                9
                                • S.daniyal hosseinyS آنلاین
                                  S.daniyal hosseinyS آنلاین
                                  S.daniyal hosseiny
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #1544

                                  ابدی
                                  زنده می‌باشم به امّیدِ نگاری که تویی
                                  کشتی‌ام لٰکِن دهم جان بر کناری که تویی
                                  گر نباشی بی‌قرارم بی‌قرارم بی‌قرار
                                  در پی جستارِ آن یار و قراری که تویی
                                  چه بگویندم که راهِ دوستی باشد دراز؟
                                  عازمم تا مقصدِ هر راه دوری که تویی
                                  من چرا باید به سمت لاله‌ای مایل شوم؟
                                  تا در آغوش تو باشم، لاله‌زاری که تویی
                                  هر شکاری که در این دامش فتاد آزاد شد
                                  دام بگذارم فقط بهر شکاری که تویی
                                  خالقم آنگه که ابزار مرا در کار کرد
                                  گفت هشدار آفریدم بهر یاری که تویی
                                  بار غمگین زمستان را از آن رو می‌کشم
                                  تا ببینم روی شادان بهاری که تویی
                                  «وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار»
                                  در ضرر باشم به دور از اعتباری که تویی
                                  تختِ مسین دلم نقش طلا یافت ز تو
                                  جاودانِ آبدینِ ماندگاری که تویی
                                  ‌
                                  Sana Asadi 1
                                  تولدت مبارک... ♥
                                  1401/03/16

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  12
                                  • Mr. WickM آفلاین
                                    Mr. WickM آفلاین
                                    Mr. Wick
                                    دانش آموزان آلاء
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Mr. Wick انجام شده
                                    #1545

                                    خواستم.
                                    همیشه خواستم.
                                    این خواستن بود که آزارم میداد،هنوزم آزارم میده!
                                    همیشه خواستم باهام جوری رفتار بشه که لایقشم نه جوری که خودشون لایقشن!
                                    فرقی هم نداره پدر باشه
                                    مادر باشه
                                    خواهر باشه
                                    یا هر ... دیگه ای!

                                    پدرم همیشه میگه احترام،احترام میاره.
                                    اگه پدر احترام نذاره به بچه ش،بچه هم یاد میگیره اونطوری رفتار کنه با پدر!

                                    پس اینکه احترام بزرگتر واجبه میشه چوب لای چرخش کرد!

                                    بنظرم اخلاق تنها درسیه که هیچ کتابی نمیتونه بهمون یادش بده و باید خودمون یادش بگیریم با خونده هامون و رفتارهایی که داخل جامعه شاهدش هستیم و ذات هم دخیل هستش که کدوم رو انتخاب کنیم!خوب یا بد!؟

                                    همیشه تعادل رو‌ دوست داشتم و دارمش.

                                    ولی اطرافیانم هیچوقت نتونستن درکش کنن.
                                    خانواده تنها چیز مهمی هستش که به شخصه همیشه حسرت داشتنش رو داشتم.

                                    خانواده ای که تو رو درک کنه و جوری که هستی بپذیره و با همه کاستی هایی که چه از طرف خودش بوده و چه از طرف تو ، روبرو بشه.
                                    بپذیره!
                                    اینکه اینطوری نیست مثل خنجریه که فرو رفته داخل قلبم و هرچی بیشتر تکرار میشه انگار خنجر رو بیشتر میچرخونن داخل قلبم و باعث میشه باتمام وجودم دردش رو حس کنم و عذابش رو تنهایی بکشم.
                                    و این اون زندگی هستش که ازش نالانم.
                                    در عین حال که پر از حرف و دردم دارم از درون خالی میشم.

                                    پدر یا مادری که فقط اسمش روته و همیشه ازت شاکیه یک جهنم و عقده درونت به جریان میندازه که فقط خودت میتونی درکش کنی که تو تحمل این درد تنهایی:)) و این تنهایی روز به روز که از عمر کوفتی و پوچت میگذره بیشتر میشه و به عمق پوچی و بی هدفی جهان پی میبری که زندگی،آزادی،عشق،محبت اونطوری که بصورت واقعی بوده رو هیچوقت واست تعریف نکردن و نفهموندن و خودت رفتی فهمیدیشون و درکشون کردی و این هم دردناکه چون وقتی از این واقعیت ها حرف میزنی به چشم بی خاصیت بهت نگاه میکنن و حووری رفتار میکنن که انگار حرف بی شرمانه ای زدی و باید مثل حیوان زندگی کنی...دقیقا افرادی که زندگیشون بصورت (بخور ، تولیدمثل کن ، بخواب دوباره اینارو تکرار کن و هر روز به فکر این باش که شب چی قراره بخوری،فردا چی قراره بخوری،فرداش باید چی بخوری) میگذره، این طور تفکراتی دارن و اینکه من در چنین جامعه و محیطی دارم زندگی میکنم بسی دردناکه.
                                    اینکه کسی از عمق نوشته هام خبر نداره و منظور اصلی منو نمیدونه بیشتر تنهاترم میکنه.
                                    حتی مطمئنم که کسی این نوشته هارو اینجا درک نمیکنه.
                                    ولی میگمش تا شاید کمی آروم شم.
                                    زندگی خیلی نامرد تر از اونی هستش که من هعی تلاش کنم خودمو بکشم بالا و نتونم!
                                    همه ش داره عذاب و عذاب و عذاب بیشتری متحمل میشم.
                                    روزی که تموم بشه خیلیا خودشونو مقصر میدونن ولی حتی به یه ورمم نیست.چون اونروز دیگه منی تو این جهان وجود نخواهد داشت.
                                    ترس جهنم جلوی خیلی کارارو گرفته ازم.
                                    خیلی وقت پیش تموم میکردم این زندگی نجس و کثیف رو.
                                    خستم.
                                    سستم.
                                    از درون جدا شدم.
                                    به امید روزی که همه اون جایگاهی باشن که لایقشن.
                                    خدایا دنیاتم مال خودت و فرشته هات و پیامبران و امامانت و بقیه آفریده هات.
                                    لطفا تموم کن این زندگی نکبت بارو.
                                    خستم،ضعیفم،هیچم همین.
                                    22:57
                                    01/03/17
                                    ویک.

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    7
                                    • officer kO آفلاین
                                      officer kO آفلاین
                                      officer k
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط officer k انجام شده
                                      #1546

                                      سخت ترین بخش تلاش کردن اینه که تهش به این برسی که نکنه نمیشه
                                      حسی که هروز خدا بهم دست میده
                                      نمیدونم چجوری میشه درمانش کرد
                                      ولی انگار گیر کردم توی یه دور باطل
                                      انگار قرار نیست از مرحله جلو تر برم
                                      زنجیر چرخم بریده اصن
                                      جلو خودمو میگیرم
                                      میگیرم
                                      میگیرم
                                      ولی تهش یکی دست میزاره روی شونم
                                      میگه ببین...خودتی..دست وپا نزن
                                      و منی که مات میشم
                                      از احتمال اینکه حق با اون باشه
                                      از......بیهوده بودنم
                                      خستم
                                      خیلی خسته
                                      کل وجودمو گرفته
                                      اگه الان میگفتن میخوای بمیری یا ادامه بدی...اولی رو انتخاب میکردم
                                      حس میکنم نمیکشم
                                      یکی یکی رنگام دارن از دست میرن
                                      به زور سر پام
                                      تحمل غصه ندارم....
                                      شاید اگه آهنگام نبود
                                      اگه فکرام نبود
                                      خیلی وقت پیش از پا در اومده بودم
                                      ولی اینا سخت نیست
                                      دیدن سختی کشیدن عزیزامه که سخته
                                      اینکه میخوام کمک کنم ولی نمیتونم
                                      میخوام کمک کنم ولی نمیشه
                                      حتی بعضیاشون جوری با حقارت نگاهم کردن که با خودم گفتم مگه منو چجوری میبینه؟...نمیفهمه چقدر مهمه؟
                                      و دیگه کاری باهاشون نداشتم
                                      فقط درداشونو دیدم و غصه خوردم
                                      .
                                      .
                                      همه‌ی اینا به کنار.....
                                      همه‌شون.....
                                      الان فقط چندتا چیز مهم توزندگیم هست
                                      همون چندتا هم واسه‌م کافیه
                                      همونارو دارم که هنوز اون نور باریک ته قلبم هست
                                      .
                                      درون آینه‌ی روبه رو چه میبینی؟
                                      تو ترجمان جهانی بگو چه میبینی؟

                                      □◇□

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      6
                                      • اهوراا آفلاین
                                        اهوراا آفلاین
                                        اهورا
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط اهورا انجام شده
                                        #1547

                                        امروز صبح وقتی از خواب بیدارشدم
                                        باید وقتی از صف خسته کننده نونوایی برمیگشت منم میز صبحونه رو آماده میکردم نه اینکه توی رختخواب باشم هنوز
                                        کلی خوابم میومد ولی به زور بلند شدم، قبل از همه چیز سماور رو روشن میکردم
                                        رفتم صورتمو شستم خودمو جلوی آینه مرتب کردم موهامو شونه کردم
                                        رفتم تو کمدم و لوازم آرایشامو اوردم
                                        رفتم جلوی میز آرایش عکس بزرگشو دیدم که کنارش روبان مشکی خورده بود .. لباس خودمم مشکی بود
                                        تازه دلیل خیس بودن بالشتمو وقتی از خواب بیدارشدم فهمیدم 🙂
                                        اره دوباره یادم رفته بود
                                        دوباره حس کردم هستی
                                        30 روزه گذشته ولی هنوز بعضی روزا که بیدار میشم منتظرم با نون گرم برگردی ، آیفون رو بزنی وقتی گوشی آیفون رو بردارم بگی :
                                        الاغ این وقت صب کسی بجز من میاد در خونه ؟😂

                                        میام پیشت .. مطمئن باش ایندفه اگه چند دقیقه دیر تر بهم سر بزنن خونریزی مچ دستم منو میاره پیشت 🙂

                                        قطعه ای از "فرهاد"

                                        1.png

                                        اهوراا 1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        6
                                        • اهوراا اهورا

                                          امروز صبح وقتی از خواب بیدارشدم
                                          باید وقتی از صف خسته کننده نونوایی برمیگشت منم میز صبحونه رو آماده میکردم نه اینکه توی رختخواب باشم هنوز
                                          کلی خوابم میومد ولی به زور بلند شدم، قبل از همه چیز سماور رو روشن میکردم
                                          رفتم صورتمو شستم خودمو جلوی آینه مرتب کردم موهامو شونه کردم
                                          رفتم تو کمدم و لوازم آرایشامو اوردم
                                          رفتم جلوی میز آرایش عکس بزرگشو دیدم که کنارش روبان مشکی خورده بود .. لباس خودمم مشکی بود
                                          تازه دلیل خیس بودن بالشتمو وقتی از خواب بیدارشدم فهمیدم 🙂
                                          اره دوباره یادم رفته بود
                                          دوباره حس کردم هستی
                                          30 روزه گذشته ولی هنوز بعضی روزا که بیدار میشم منتظرم با نون گرم برگردی ، آیفون رو بزنی وقتی گوشی آیفون رو بردارم بگی :
                                          الاغ این وقت صب کسی بجز من میاد در خونه ؟😂

                                          میام پیشت .. مطمئن باش ایندفه اگه چند دقیقه دیر تر بهم سر بزنن خونریزی مچ دستم منو میاره پیشت 🙂

                                          قطعه ای از "فرهاد"

                                          اهوراا آفلاین
                                          اهوراا آفلاین
                                          اهورا
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                          #1548

                                          @سجاد-ذوالفقاری

                                          ادامه ای از :
                                          https://forum.alaatv.com/post/2249423

                                          1.png

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          1
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 75
                                          • 76
                                          • 77
                                          • 78
                                          • 79
                                          • 83
                                          • 84
                                          • درون آمدن

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع