-
️
وقت است
نقاب خویش را بگذارم
️
بر گرگ
لباس میش را بگذارم
️
من بعد
اگر گره به کارم افتاد
️
باید دو سه ماه
ریش را بگذارم️ -
آن یکی آمد در یاری بزد ** گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت من، گفتش برو هنگام نیست ** بر چنین خامی مقام خان نیست
خام را جز آتش هجر و فراق ** کی پزد کی وا رهاند از نفاق
رفت آن مسکین و سالی در سفر ** در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت ** باز گرد خانهی همباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب ** تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن ** گفت بر درهم تویی ای دلستان
گفت اکنون چون منی ای من در آ ** نیست گنجایی دو من را در سرا
وقتی یار بهانه میاره که در رو باز نکنه : )))
مولانا -
@javadm328 خیلی شعر زیبایی بود معنی خیلی عمیق و عرفانی داشت اگه دقت کرده باشین
-
@mahtab77 در شعردانه گفته است:
@javadm328 خیلی شعر زیبایی بود معنی خیلی عمیق و عرفانی داشت اگه دقت کرده باشین
آره این شعر رو خیلی دوسش دارم
جریانش اینطوری هست که
یار کسی بهش میگه ظهر بیا خونمون بعد اینکه ظهر میره و در میزنه .یارش میگه کیه؟؟میگه من
میگه برو برو نگام نکن عاشقونه صدام نکن میگه هنوز توی وجودت منیت وجود داره و خامی و برای یک خام مقام خان بودن (همون ملکه که این روزا مد شده .ایشون پادشاه منظورش بوده) جایز نیست.بعدشم راهکار مید و میگه سفر تو رو پخته میکنه این بدبختم میره یکسال سفر میکنه دوباره باز میگرده و در میزنه این بار میگه کیه؟؟ ایشون میگه بر در هم شمایی
اینم میگه دو تا من در یک سرا جای نمیشه و....
کلا هدفش این بوده ایشون رو اذیت کنه. -
روسری نمی پوشی، مثنوی نمی خوانی
دامنت پر از ميخک، چادرت چراغانیپس قرارمان اين شد: ساعت ده فردا
چار راه مولانا، ابتدای خاقانیروسری نپوشيده، ادکلن بزن خاتون
"تا دمی بياسايم زين حجاب جسمانی"... -
@javadm328 این شعر مسیر سیر و سلوک یک عارف رو به طور خیلی زیبا ترسیم میکنه منظور از منیت در این شعر غرور نیست منظورش اون مراتب وجودی هستش که قبل از فنای فی الله هستش و لزوم رعایت اداب هستش در بیت اخر منظور شاعر رسیدن به معرفت شهودی هست یعنی فقططط او بشوی و تمام صفات حق رو در خودت پیاده کرده باشی به طوری که بین خالق و مخلوق فاصله ای نیست ( فکان قاب قوسین او ادنی _نجم ایه ی ۱۰) این که میگه نیست گنجایی دومن را در سرا و اون قسمتی که میگه گفت بر در هم تویی ای دلستان هم اشاره به رسیدن به فقر محض و بعد از اون مرتبه ی فنای الله داره این شعر خیلی خیلی خیلی تفسیرات زیبایی داره که دیگه ایجا نمیگنجه بیشتر توضیح داد.
-
@mahtab77 در شعردانه گفته است:
@javadm328 این شعر مسیر سیر و سلوک یک عارف رو به طور خیلی زیبا ترسیم میکنه منظور از منیت در این شعر غرور نیست منظورش اون مراتب وجودی هستش که قبل از فنای فی الله هستش و لزوم رعایت اداب هستش در بیت اخر منظور شاعر رسیدن به معرفت شهودی هست یعنی فقططط او بشوی و تمام صفات حق رو در خودت پیاده کرده باشی به طوری که بین خالق و مخلوق فاصله ای نیست ( فکان قاب قوسین او ادنی _نجم ایه ی ۱۰) این که میگه نیست گنجایی دومن را در سرا و اون قسمتی که میگه گفت بر در هم تویی ای دلستان هم اشاره به رسیدن به فقر محض و بعد از اون مرتبه ی فنای الله داره این شعر خیلی خیلی خیلی تفسیرات زیبایی داره که دیگه ایجا نمیگنجه بیشتر توضیح داد.
وااااااااااااو خیلی زیبا بود
خیلی خیلی زیبا بود تفسیرتون
مطمئنم شعر های خیلی خوبی هم در این زمینه بلدید.خوشحال میشم اونا رو بنویسید تا ما هم لذت ببریم : ) -
@javadm328 اشعار حافظ و مولوی همشون تو همین فاز هستن حافظ مولوی شمس خیلی انسان های بزرگی بودن عرفان و مراحل عرفانی در شعر این افراد به زیبایی و وفور دیده میشه
-
تمام اشعار عرفانی حالا مثلا حافظ(چون خیلی دوسش دارم)برگرفته از قران هستش باید به معنی دقیق بشید این اشعار خیلی مفاهیم عمیقی رو به انسان القا می کنه که در مراتب مختلف سروده شده این اشعار عاشقانه متاسفانه در جایگاه خودش معنی نمیشه و خیلی سطحی همه از کنارش رد میشن و فقط به لفظش دقت میکنن اما تمام عرفان و توحید در بطن همین اشعار پنهانه مثلا اشاره به ساقی و شراب که در اشعار حافظ هست منظور از ساقی خداست که برگرفته از قرآن هستش (و سقهم ربهم شرابا طهورا.انسان ایه ۲۱) که متاسفانه همون لفظش رو در نظر میگیرن که حالا بعضی افراد حافظ رو سرزنش میکنن و به این فکر نمی کنن حافظ هیچ وقت نمیاد درباره ی شراب و مستی شعر بگه و حتما این حرفش منظور خاصی داشته کمتر کسی میره دنبالش
-
@mahtab77 در شعردانه گفته است:
تمام اشعار عرفانی حالا مثلا حافظ(چون خیلی دوسش دارم)برگرفته از قران هستش باید به معنی دقیق بشید این اشعار خیلی مفاهیم عمیقی رو به انسان القا می کنه که در مراتب مختلف سروده شده این اشعار عاشقانه متاسفانه در جایگاه خودش معنی نمیشه و خیلی سطحی همه از کنارش رد میشن و فقط به لفظش دقت میکنن اما تمام عرفان و توحید در بطن همین اشعار پنهانه مثلا اشاره به ساقی و شراب که در اشعار حافظ هست منظور از ساقی خداست که برگرفته از قرآن هستش (و سقهم ربهم شرابا طهورا.انسان ایه ۲۱) که متاسفانه همون لفظش رو در نظر میگیرن که حالا بعضی افراد حافظ رو سرزنش میکنن و به این فکر نمی کنن حافظ هیچ وقت نمیاد درباره ی شراب و مستی شعر بگه و حتما این حرفش منظور خاصی داشته کمتر کسی میره دنبالش
خودتون هم شعر گفتید تا حالا؟؟
-
@javadm328 نه
-
شب یلدا ز راه آمـــــــــــد دوبـــــــــاره بگیر ای دوست! از غمهـــــــا کناره
شب شادی وشـــور و مهربانی است زمـــــــان همدلی و همزبانی است
در آن دیدارهــــــــــــا تا تـــــــــازه گردد محبت نیـــــــــــــــز بی اندازه گـردد
به هرجا محفلی گرم و صمیمی است که مهمانی درآن رسمی قدیمی است
به دور هم تمـــــــــــام اهــــــل فامیل شده بر پا بســــاط میــــوه – آجیل
ز خـــوردن خوردنِ این شـــــــــام چلّه شود مهمان حسابی چاق و چلّه!!
همــــــــــه با انتظاری عاشقــــــــــانه نظـــــــر دارند ســـــــــوی هندوانه!
نشسته با تفاخـــــــــر تــوی سینی کنارش چاقـــــــــــویی را هم ببینی
چو گــــــــردد قــاچ قــــاچ آن هندوانه شود آب از لب و لوچـــــــــــه روانه!
بســــــاط خنده و شادی فراهـــــــــم اس ام اس می رسد پشت سر هم
جوانان آن طرف تـــر جـــــــوک بگویند دل از گرد و غبــــــار غـــــم بشویند
کسی را گـــر صدایی نیم دانگ است در این محفل پی تولید بانگ است!!
زند بــــــــا “ای دل ای دل” زیـــــر آواز ز بعد آن “هاهاها”یی کند ســـــاز!
ببندد چشــــــــم و جنباند ســـرش را بخواند شعـــــــــــــرهای از برش را!
چنین با شور و نغمه – شعر و دستان خرامان می رســــــد از ره زمستان
شمردم مــــن ز چلّــــــــه تا به نـــوروز نمانده هیچ؛ جز هشتاد و نه روز !
-
شب یلدا همان شب اوج خوشی
میکنم زاری و نیست دل خوشی
اسم زیبایت هر دم به یادم میرسد
روی همچو ماهت به یادم میرسد
از برای داشتنت گریه هایی کردیم
زجه های عاشقانه و دعاهایی کرده ام
لایق حضورت نبودیم و تنها گشته ایم
بعد رفتنت از دم دیوانه گشته ایم
ای زیباترین عشق و زیباترین دختر
گه گاهی به خوابمان آی بی وفا دختر
شب یلدا تون مبارک : )))
کاااااااااااااش میشد یکبار دیگه دستت راو بگیرم.کاش یکبار دیگه صدای گریه و خنده ات رو میشنیدم.کاش یه بار دیگه تو چشام زل بزنی کاش..کاش..کاش... -
لیلی شبی از وادی مجنون گذر کرد
با گوشه چشمی به حال او نظر کرد
مجنون در آن امواج غم حال خوشی داشت
در گیرو دار عشق احوال خوشی داشت
فریاد می زد از سرِ سوز و سرِ درد
لیلای خود را یک نفس فریاد می کرد
لیلی چو حال عاشق دیوانه را دید
کوه دلش لرزید و سنگ خاره پاشید
آمد سر او را ز روی خاک برداشت
بر دامن پر مهر و گرم خویش بگذاشت
گفتا بیا تا لحظه ایی آرام گیریم
لختی بیاسائیم و از هم کام گیریم !
مجنون عاشق تا رخ آن ماهرو دید
چون بید مجنون شانه های او بلرزید
برخاست، سر برداشت از دامان لیلی
گفتا مرا با خود رها کن جان لیلی
من عاشق جان توام، لیلی همان است
لیلی همان احساس پاک جاودان است
اینجا تن واندام بازاری ندارد
دیوانه با این کارها کاری ندارد !
لیلی به خود لرزید و پلکش بر هم افتاد
بر غنچه ی رویش زلال شبنم افتاد
یک لحظه مجنون گشت و مجنون را رها کرد
او را رها در جذبه ای بی انتها کرد
مجنون چو یک زورق به شط شب روان شد
لیلی بر آن تابوت کوچک بادبان شد
پارو زنان بر پهنه ی امواج راندند
چشمان شب بر آن دو هاج و واج ماندند
رفتند تا در گوشه ای تنها فتادند
جانها گره خورده و از تن ها فتادند
توفان شن آن شب بیابان را بپوشاند
در گوشه ی شنزار باغ لاله رویاند
آنجا دو تن با هم به زیر خاک می رفت
یک جان "حق جو" جانب افلاک می رفت