هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
@AmirBarsam در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
مظلوم نمایی، ابزاری که خیلیا واسه لاشی بازی و خیانت هاشون ازش استفاده میکنن
اینقد حقه دیگ حرفی ندارم
-
میگه چرا این وقت شب بیداری ؟
چون خوابم نمی بره
چرا خوابت نمی بره ؟
افکارم:)پرستو بابایی در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
میگه چرا این وقت شب بیداری ؟
چون باید ظرفا رو میشستم
-
میگه چرا این وقت شب بیداری ؟
چون خوابم نمی بره
چرا خوابت نمی بره ؟
افکارم:)پرستو بابایی خوش به حال اونا که تا سرشون رو روی بالش میذارن خوابشون میبره
-
پرستو بابایی در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
میگه چرا این وقت شب بیداری ؟
چون باید ظرفا رو میشستم
@Sally در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
پرستو بابایی در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
میگه چرا این وقت شب بیداری ؟
چون باید ظرفا رو میشستم
وقتی بعد یه سال پدرت اون عمه پر فیس و افاده و شوهر نچسبش رو که بهش قول زرشک پلو داده بوده رو دعوت میکنه:
-
پرستو بابایی خوش به حال اونا که تا سرشون رو روی بالش میذارن خوابشون میبره
@Venus655 در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
خوش به حال اونا که تا سرشون رو روی بالش میذارن خوابشون میبره
ینی خوشبحال من
چون آدمیم ک صدتا فکرم داشته باشم سرم نرسیده بالش اون دنیا سیر میکنم -
@f-nalist
نمیدونم دعام تاثیر داره یا نه
اینکه چقدر بالا میره نمیدونم
ولی
ان شا الله همه به قدری که تلاش کردن
نتیجهش رو ببینن
خدا هیچ تلاشی رو بی جواب نمیزاره=) -
-
@Sally در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
پرستو بابایی در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
میگه چرا این وقت شب بیداری ؟
چون باید ظرفا رو میشستم
وقتی بعد یه سال پدرت اون عمه پر فیس و افاده و شوهر نچسبش رو که بهش قول زرشک پلو داده بوده رو دعوت میکنه:
@AmirBarsam
ببخشید ولی بامزه نبود ... -
داستانی واقعی و تکان دهنده
دکتر آیشان، پزشک و جراح مشهور پاکستانی، روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت او بخاطر دستاوردهای پزشکیاش برگزار میشد؛
با عجله به فرودگاه رفت.بعد از پرواز، ناگهان اعلان کردند؛
که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه،
که باعث از کار افتادن یکی از موتورهای هواپیما شده،
مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم ...بعد از فرود هواپیما،
دکتر بلافاصله به دفتر فرودگاه رفت؛
و خودش را معرفی کرد؛و گفت:
هر ساعت، برای من برابر با جان چند بیمار است؛
و شما میخواهید من 16 ساعت، در این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم؟یکی از کارکنان گفت:
جناب دکتر، اگر خیلی عجله دارید؛
میتوانید یک ماشین دربست بگیرید؛
تا مقصد شما، سه ساعت بیشتر نمانده است...دکتر آیشان، با کمی درنگ پذیرفت؛
و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد؛که ناگهان در وسط راه، اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد؛
بطوریکه ادامه راه مقدور نبود ...ساعتی گذشت تا اینکه احساس کرد راه را گم کرده است ...
خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی براهش ادامه داد ...
که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد ...
کنار آن کلبه توقف کرد و در را زد؛
صدای پیرزنی را شنید:
بفرما داخل، هر که هستی در بازه ...دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود؛ خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند.
پیرزن گفت:
کدام تلفن فرزندم؟
اینجا نه برقی هست و نه تلفنی .ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تا خستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری ...
دکتر از پیرزن تشکر کرد؛
و مشغول خوردن شد؛
در حالیکه پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود .که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود؛
که هر از گاهی بین نمازهایش، او را تکان می داد.پیرزن مدتی به نماز و دعا مشغول بود.
بعد از اتمام نماز و دعا، دکتر رو به او کرد و گفت:
مادر جان، من شرمنده این لطف و محبت شما شدم؛
امیدوارم که دعاهایتان مستجاب شود.پیرزن گفت:
شما رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش میهمان نوازیتان را کرده است.
من همه دعاهایم قبول شده، بجز یک دعا ...دکتر آیشان می پرسد:
چه دعایی؟پیرزن می گوید:
این طفل معصومی که جلو چشم شماست؛
نوه من هست که نه پدر داره و نه مادر،
به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا، ازعلاج آن عاجز هستند ...
به من گفتهاند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر آیشان هست؛
که او قادر به علاجش هست،
ولی هم او خیلی از ما دور هست؛
و دسترسی به او مشکل هست؛
و هم میگویند هزینه عمل جراحی او
خیلی گران است؛
و من از پس آن برنمیآیم ...
می ترسم این طفل بیچاره و مسکین،
خوار و گرفتار شود ...
پس از خدا خواستهام که چاره ای برای این مشکل جلویم بگذارد؛
و کارم را آسان کند!دکتر آیشان در حالیکه گریه می کرد؛
گفت :
به والله که دعای تو،
هواپیماها را از کار انداخت؛
و باعث زدن صاعقه ها شد؛
و آسمان را به باریدن وا داشت ...
تا اینکه منِ دکتر را بسوی تو بکشاند.
من هرگز باور نداشتم؛
که الله عزوجل با یک دعا،
این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا می کند؛
و بسوی آنها روانه می کند.وقتی که دستها، از همه اسبابها کوتاه میشود؛
و امید، حتی در تاریکی ها همچنان ادامه دارد؛
فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا میماند؛
و راه ها از جایی که هیچ انتظارش را ندارید؛
باز میشود.