اعتراف میکنم که....
-
بهاره
وایییی عالی بودن اعترافات
من برم به مامانم بگم تو اینطوری هستی
فک میکنه فقط منم که حوصله ی هیچ کاریو ندارم ://
دیروز میگه افسرده شدی؟
میگم چرا؟
میگه سرتو از تو تبلت در نمیاری، هیچیَم نمیخوری://
دیگه بهش نگفتم گاهی اوقات خود به خود اینقد خسته م که نمیتونم حرکت کنم :|||negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره
وایییی عالی بودن اعترافات
من برم به مامانم بگم تو اینطوری هستی
فک میکنه فقط منم که حوصله ی هیچ کاریو ندارم ://
دیروز میگه افسرده شدی؟
میگم چرا؟
میگه سرتو از تو تبلت در نمیاری، هیچیَم نمیخوری://
دیگه بهش نگفتم گاهی اوقات خود به خود اینقد خسته م که نمیتونم حرکت کنم :|||
اگه یه بچه مردم بد تو دنیا باشه که باعث بشه پدرمادراتون به شما افتخار کنن اون منم -
بهاره در اعتراف میکنم که....
گفته است:
@zahra-m1999 در اعتراف میکنم که....
گفته است:
مرسی از دعوت عشق جانم
چندتا اعتراف ????
اعتراف می کنم ...
عادت ها :
منم پوست لبم می کنم
من گزینه بیرون رفتن می زنم
جوراب نخی فقط سفید می پوشم بدون هیچ طرحی
از این کیف های که خانوما میندازه بزرگن اصلا استفاده نمی کنم
حتما از خط عابر پیاده رد میشم
تابلو ها رو تو خیابون یا ماشین می خونم
شخصیتی:
خیلی مهربونم اما گاهی نه خب اما اخلاقم خاص نمیشه گفت توضیح دادنی نیست دوستان میتونن
خیلی رو روابطم حساس ادم ها بیشتر از فرصتشون ولیاقتشون تو زندگیم می مونم اما وقتی بیرون شن دیگه تمومه
از دروغ متنفرم از دو رویی
رکم از کسایی هم که کنایه میزنم وحرفشون مستقیم نمی گن خوشم نمیاد
میگن مغرورم ولی تکذیب می کنم
چای زیاد می خورم مایه حیاتمه الانم دارم می خورم با اینکه میدونم نباید بخوریم
خیلی چیزا برام بد مثلاً حساسیت دارم اما می خورم
خوره کتابم
انجمنی:
فکر میکردم نگارین ونگین دو قرون
یه مدت ابدی آقا امین با نگین اشتباه گرفتم دیگه نمیدونم بانو نثارشون کردم یانه
یبار هشت شب بود حواسم نبود به یکی از بچه ها گفتم روز خوشمگه نگارین ونگین دوقلو نیستن؟!
نههههه
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره در اعتراف میکنم که....
گفته است:
@zahra-m1999 در اعتراف میکنم که....
گفته است:
مرسی از دعوت عشق جانم
چندتا اعتراف ????
اعتراف می کنم ...
عادت ها :
منم پوست لبم می کنم
من گزینه بیرون رفتن می زنم
جوراب نخی فقط سفید می پوشم بدون هیچ طرحی
از این کیف های که خانوما میندازه بزرگن اصلا استفاده نمی کنم
حتما از خط عابر پیاده رد میشم
تابلو ها رو تو خیابون یا ماشین می خونم
شخصیتی:
خیلی مهربونم اما گاهی نه خب اما اخلاقم خاص نمیشه گفت توضیح دادنی نیست دوستان میتونن
خیلی رو روابطم حساس ادم ها بیشتر از فرصتشون ولیاقتشون تو زندگیم می مونم اما وقتی بیرون شن دیگه تمومه
از دروغ متنفرم از دو رویی
رکم از کسایی هم که کنایه میزنم وحرفشون مستقیم نمی گن خوشم نمیاد
میگن مغرورم ولی تکذیب می کنم
چای زیاد می خورم مایه حیاتمه الانم دارم می خورم با اینکه میدونم نباید بخوریم
خیلی چیزا برام بد مثلاً حساسیت دارم اما می خورم
خوره کتابم
انجمنی:
فکر میکردم نگارین ونگین دو قرون
یه مدت ابدی آقا امین با نگین اشتباه گرفتم دیگه نمیدونم بانو نثارشون کردم یانه
یبار هشت شب بود حواسم نبود به یکی از بچه ها گفتم روز خوشمگه نگارین ونگین دوقلو نیستن؟!
نههههه
-
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره
وایییی عالی بودن اعترافات
من برم به مامانم بگم تو اینطوری هستی
فک میکنه فقط منم که حوصله ی هیچ کاریو ندارم ://
دیروز میگه افسرده شدی؟
میگم چرا؟
میگه سرتو از تو تبلت در نمیاری، هیچیَم نمیخوری://
دیگه بهش نگفتم گاهی اوقات خود به خود اینقد خسته م که نمیتونم حرکت کنم :|||
اگه یه بچه مردم بد تو دنیا باشه که باعث بشه پدرمادراتون به شما افتخار کنن اون منمبهاره در اعتراف میکنم که....
گفته است:
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره
وایییی عالی بودن اعترافات
من برم به مامانم بگم تو اینطوری هستی
فک میکنه فقط منم که حوصله ی هیچ کاریو ندارم ://
دیروز میگه افسرده شدی؟
میگم چرا؟
میگه سرتو از تو تبلت در نمیاری، هیچیَم نمیخوری://
دیگه بهش نگفتم گاهی اوقات خود به خود اینقد خسته م که نمیتونم حرکت کنم :|||
اگه یه بچه مردم بد تو دنیا باشه که باعث بشه پدرمادراتون به شما افتخار کنن اون منماز خدا صبر آرزو میکنم واسه مامانت
-
بهاره در اعتراف میکنم که....
گفته است:
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره
وایییی عالی بودن اعترافات
من برم به مامانم بگم تو اینطوری هستی
فک میکنه فقط منم که حوصله ی هیچ کاریو ندارم ://
دیروز میگه افسرده شدی؟
میگم چرا؟
میگه سرتو از تو تبلت در نمیاری، هیچیَم نمیخوری://
دیگه بهش نگفتم گاهی اوقات خود به خود اینقد خسته م که نمیتونم حرکت کنم :|||
اگه یه بچه مردم بد تو دنیا باشه که باعث بشه پدرمادراتون به شما افتخار کنن اون منماز خدا صبر آرزو میکنم واسه مامانت
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره در اعتراف میکنم که....
گفته است:
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره
وایییی عالی بودن اعترافات
من برم به مامانم بگم تو اینطوری هستی
فک میکنه فقط منم که حوصله ی هیچ کاریو ندارم ://
دیروز میگه افسرده شدی؟
میگم چرا؟
میگه سرتو از تو تبلت در نمیاری، هیچیَم نمیخوری://
دیگه بهش نگفتم گاهی اوقات خود به خود اینقد خسته م که نمیتونم حرکت کنم :|||
اگه یه بچه مردم بد تو دنیا باشه که باعث بشه پدرمادراتون به شما افتخار کنن اون منماز خدا صبر آرزو میکنم واسه مامانت
مورد داشتیم که از خونه بیرونم کرده
یه بار خیلی وقت پیشا که دبیرستانی بودم دیگه خیلی اذیت کردم به بابام گفت این خونه یا جای منه یا بهار منم به بابام نگاه کردم بابام برگشت نگام کرد گفت والا چی بگمغیر مستقیم گفت دخترم تو حذفی
-
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره در اعتراف میکنم که....
گفته است:
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره
وایییی عالی بودن اعترافات
من برم به مامانم بگم تو اینطوری هستی
فک میکنه فقط منم که حوصله ی هیچ کاریو ندارم ://
دیروز میگه افسرده شدی؟
میگم چرا؟
میگه سرتو از تو تبلت در نمیاری، هیچیَم نمیخوری://
دیگه بهش نگفتم گاهی اوقات خود به خود اینقد خسته م که نمیتونم حرکت کنم :|||
اگه یه بچه مردم بد تو دنیا باشه که باعث بشه پدرمادراتون به شما افتخار کنن اون منماز خدا صبر آرزو میکنم واسه مامانت
مورد داشتیم که از خونه بیرونم کرده
یه بار خیلی وقت پیشا که دبیرستانی بودم دیگه خیلی اذیت کردم به بابام گفت این خونه یا جای منه یا بهار منم به بابام نگاه کردم بابام برگشت نگام کرد گفت والا چی بگمغیر مستقیم گفت دخترم تو حذفی
بهاره در اعتراف میکنم که....
گفته است:
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره در اعتراف میکنم که....
گفته است:
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره
وایییی عالی بودن اعترافات
من برم به مامانم بگم تو اینطوری هستی
فک میکنه فقط منم که حوصله ی هیچ کاریو ندارم ://
دیروز میگه افسرده شدی؟
میگم چرا؟
میگه سرتو از تو تبلت در نمیاری، هیچیَم نمیخوری://
دیگه بهش نگفتم گاهی اوقات خود به خود اینقد خسته م که نمیتونم حرکت کنم :|||
اگه یه بچه مردم بد تو دنیا باشه که باعث بشه پدرمادراتون به شما افتخار کنن اون منماز خدا صبر آرزو میکنم واسه مامانت
مورد داشتیم که از خونه بیرونم کرده
یه بار خیلی وقت پیشا که دبیرستانی بودم دیگه خیلی اذیت کردم به بابام گفت این خونه یا جای منه یا بهارمامان من که هر روز اینو میگه
ولی تاحالا نتونسته حرکتی بزنه -
بهاره در اعتراف میکنم که....
گفته است:
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره در اعتراف میکنم که....
گفته است:
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره
وایییی عالی بودن اعترافات
من برم به مامانم بگم تو اینطوری هستی
فک میکنه فقط منم که حوصله ی هیچ کاریو ندارم ://
دیروز میگه افسرده شدی؟
میگم چرا؟
میگه سرتو از تو تبلت در نمیاری، هیچیَم نمیخوری://
دیگه بهش نگفتم گاهی اوقات خود به خود اینقد خسته م که نمیتونم حرکت کنم :|||
اگه یه بچه مردم بد تو دنیا باشه که باعث بشه پدرمادراتون به شما افتخار کنن اون منماز خدا صبر آرزو میکنم واسه مامانت
مورد داشتیم که از خونه بیرونم کرده
یه بار خیلی وقت پیشا که دبیرستانی بودم دیگه خیلی اذیت کردم به بابام گفت این خونه یا جای منه یا بهارمامان من که هر روز اینو میگه
ولی تاحالا نتونسته حرکتی بزنهnegaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره در اعتراف میکنم که....
گفته است:
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره در اعتراف میکنم که....
گفته است:
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره
وایییی عالی بودن اعترافات
من برم به مامانم بگم تو اینطوری هستی
فک میکنه فقط منم که حوصله ی هیچ کاریو ندارم ://
دیروز میگه افسرده شدی؟
میگم چرا؟
میگه سرتو از تو تبلت در نمیاری، هیچیَم نمیخوری://
دیگه بهش نگفتم گاهی اوقات خود به خود اینقد خسته م که نمیتونم حرکت کنم :|||
اگه یه بچه مردم بد تو دنیا باشه که باعث بشه پدرمادراتون به شما افتخار کنن اون منماز خدا صبر آرزو میکنم واسه مامانت
مورد داشتیم که از خونه بیرونم کرده
یه بار خیلی وقت پیشا که دبیرستانی بودم دیگه خیلی اذیت کردم به بابام گفت این خونه یا جای منه یا بهارمامان من که هر روز اینو میگه
ولی تاحالا نتونسته حرکتی بزنه -
بهاره در اعتراف میکنم که....
گفته است:
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره در اعتراف میکنم که....
گفته است:
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره
وایییی عالی بودن اعترافات
من برم به مامانم بگم تو اینطوری هستی
فک میکنه فقط منم که حوصله ی هیچ کاریو ندارم ://
دیروز میگه افسرده شدی؟
میگم چرا؟
میگه سرتو از تو تبلت در نمیاری، هیچیَم نمیخوری://
دیگه بهش نگفتم گاهی اوقات خود به خود اینقد خسته م که نمیتونم حرکت کنم :|||
اگه یه بچه مردم بد تو دنیا باشه که باعث بشه پدرمادراتون به شما افتخار کنن اون منماز خدا صبر آرزو میکنم واسه مامانت
مورد داشتیم که از خونه بیرونم کرده
یه بار خیلی وقت پیشا که دبیرستانی بودم دیگه خیلی اذیت کردم به بابام گفت این خونه یا جای منه یا بهارمامان من که هر روز اینو میگه
ولی تاحالا نتونسته حرکتی بزنهnegaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره در اعتراف میکنم که....
گفته است:
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره در اعتراف میکنم که....
گفته است:
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
بهاره
وایییی عالی بودن اعترافات
من برم به مامانم بگم تو اینطوری هستی
فک میکنه فقط منم که حوصله ی هیچ کاریو ندارم ://
دیروز میگه افسرده شدی؟
میگم چرا؟
میگه سرتو از تو تبلت در نمیاری، هیچیَم نمیخوری://
دیگه بهش نگفتم گاهی اوقات خود به خود اینقد خسته م که نمیتونم حرکت کنم :|||
اگه یه بچه مردم بد تو دنیا باشه که باعث بشه پدرمادراتون به شما افتخار کنن اون منماز خدا صبر آرزو میکنم واسه مامانت
مورد داشتیم که از خونه بیرونم کرده
یه بار خیلی وقت پیشا که دبیرستانی بودم دیگه خیلی اذیت کردم به بابام گفت این خونه یا جای منه یا بهارمامان من که هر روز اینو میگه
ولی تاحالا نتونسته حرکتی بزنهولی سامی انقد حرکت زده دیگه خودش خسته شده
-
بهاره من یه بار حس کردم خیلی اذیتش میکنم، گفتم برا جبرانش از این به بعد من خونه رو مرتب میکنم، با بابامم این تصمیمو در میون گذاشتم کلی تشویقم کرد، بعد تا برگشتم خونه، با مامانم بحثم شد، بهش گفتم، خدارو شکر که زود فهمیدم، کاری واست نکردم، وگرنه هیچ وقت خودمو نمیبخشیدم
-
بهاره من یه بار حس کردم خیلی اذیتش میکنم، گفتم برا جبرانش از این به بعد من خونه رو مرتب میکنم، با بابامم این تصمیمو در میون گذاشتم کلی تشویقم کرد، بعد تا برگشتم خونه، با مامانم بحثم شد، بهش گفتم، خدارو شکر که زود فهمیدم، کاری واست نکردم، وگرنه هیچ وقت خودمو نمیبخشیدم
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
من یه بار حس کردم خیلی اذیتش میکنم، گفتم برا جبرانش از این به بعد من خونه رو مرتب میکنم، با بابامم این تصمیمو در میون گذاشتم کلی تشویقم کرد، بعد تا برگشتم خونه، با مامانم بحثم شد، بهش گفتم، خدارو شکر که زود فهمیدم، کاری واست نکردم، وگرنه هیچ وقت خودمو نمیبخشیدم
ترکیدم
-
بهاره من یه بار حس کردم خیلی اذیتش میکنم، گفتم برا جبرانش از این به بعد من خونه رو مرتب میکنم، با بابامم این تصمیمو در میون گذاشتم کلی تشویقم کرد، بعد تا برگشتم خونه، با مامانم بحثم شد، بهش گفتم، خدارو شکر که زود فهمیدم، کاری واست نکردم، وگرنه هیچ وقت خودمو نمیبخشیدم
negaarin در اعتراف میکنم که....
گفته است:
من یه بار حس کردم خیلی اذیتش میکنم، گفتم برا جبرانش از این به بعد من خونه رو مرتب میکنم، با بابامم این تصمیمو در میون گذاشتم کلی تشویقم کرد، بعد تا برگشتم خونه، با مامانم بحثم شد، بهش گفتم، خدارو شکر که زود فهمیدم، کاری واست نکردم، وگرنه هیچ وقت خودمو نمیبخشیدم
وای مامان اوایل دخترای مردم می کوبید تو سرم که خونه تمییز می کنن
الان یه سری پسر پیدا کرده اونا رو می کوبه تو سرم -
@elhame-H در اعتراف میکنم که....
گفته است:
اعتراف میکنم
وقتی بهاره خانوم بهم پیام داد اولش باز نکردم فکرکردم از این پسراس که با ایدی فیک میان مزاحمت.ولی بعدش دیدم ادمینهخودمم زدم اون راه
یعنی ترکیدم دختر
اگه همچین موردی تو انجمن ما پیدا شد فقط آیدی بفرست تا به نحو احسنت تنبیه بشه -
اعتراف میکنم
وقتی بهاره خانوم بهم پیام داد اولش باز نکردم فکرکردم از این پسراس که با ایدی فیک میان مزاحمت.ولی بعدش دیدم ادمینهخودمم زدم اون راه
@elhame-H در اعتراف میکنم که....
گفته است:
اعتراف میکنم
وقتی بهاره خانوم بهم پیام داد اولش باز نکردم فکرکردم از این پسراس که با ایدی فیک میان مزاحمت.ولی بعدش دیدم ادمینهخودمم زدم اون راه
حالا واقعا اکانتم شبیه اکانت پسراس؟
-
@elhame-H در اعتراف میکنم که....
گفته است:
اعتراف میکنم
وقتی بهاره خانوم بهم پیام داد اولش باز نکردم فکرکردم از این پسراس که با ایدی فیک میان مزاحمت.ولی بعدش دیدم ادمینهخودمم زدم اون راه
حالا واقعا اکانتم شبیه اکانت پسراس؟
-
اعتراف میکنم خیلی سربه سرهمدیگه میزاشتیم
الانم سربه سرهمدیگه میزاریم ولی به عنوان دوست
اعتراف میکنم که دوست دارم... SenatOr
-
اعتراف میکنم خیلی سربه سرهمدیگه میزاشتیم
الانم سربه سرهمدیگه میزاریم ولی به عنوان دوست
اعتراف میکنم که دوست دارم... SenatOr
-
تابستان سالی که میخواستم برم سوم راهنمایی .میرفتم کلاس زبان. روز اول یه پسره جوان و هیکلی وارد کلاس شد. دیدیم شرو کرده انگلیسی حرف زدن. بعد فک کردیم اشتباه اومده و داشتیم راهنماییش میکردیم که داداش ما ترم ۳ ایم. شما احتمالا اشتباه اومدی کلاستو. که یهو دیدیم مدیر موسسه وارد شد و گفت بچه ها آقای شیخی تازه از امریکا اومده و بلد نیست فارسی حرف بزنه
و استاد این ترمتونه. اذیتش نکنید..
پسره تازه وارد ۱۹ سالگی شده بود.
خیلی مهربان و خوش برخورد بود و خوب درس میداد.
بازه سنی کلاسمون از بچه های ۹ ساله بود تا ۱۵.
خیلی وقتا پیش میامد که حرفاشو درست متوجه نمیشدیم ولی خیلی صبورانه بهمون توضیح میداد. همیشه لبخند رو لبش بود. و خیلی وقتا موقه درس دادنش چندتا از بچه های بزرگتر سرکلاس به فارسی فحشش میدادن مابین حرفاشون. و این بنده خدا هم که متوجه نمیشد. همش لبخند..
یه روز دیدیم نیامد سر کلاس و چند دیقه تاخیر یه مرد حدودا ۵۵ ساله امد تو کلاس. گفت من بابای استادتونم امروز مریض شده من بجاش امدم
بنده خدا میخواست بگه طوطی ولی به زبونش نمیامد. دیدیم چند بار پشت سرهم داره میگه پررت پررت این پرشن
بعد گفتیم آقا میشه طوطی دیگه
جلسه آخر . آخر وقت. پسره فقط یه جمله گفت:من فارسی رو استادم..
و رفت
ولی ناراحت بود
اونایی که کنارش بدترین حرفهای زشتِ ممکن رو به خودش و خانوادش گفته بودن همه یکدفه خشکشون زد
اعتراف که نبود ولی خب نوشتمش دیگه
از من بپذیریندوران دانشجویی هروقت برای دوستام خاطره تعریف میکردم میخندیدن به طرز تعریف کردنم. خیلی بد تعریف میکنم و کش میدم
برای همین همیشه موقه تعریف کردن میدیم بچه ها دارن به هم دیگه شکلک درمیارن که واااای دیگه بدبخت شدیم باز میلاد میخواد خاطره تعریف کنه
راستی استاد زبانمون کالیفورنیا بدنیا آمده بود و بزرگ شده بود. باباش گفت ۲۷ سال اونجا زندگی کرده. تازه امده بودن اینجا -
اعتراف میکنم خیلی کوچیک که بودمو الکی مثلا میخواستم اشپزی کنم کوکوی سبزیو بدون تخم مرغ پختیدم
بعدش زنگ زدم به مامانم گفتم چرا این یه جوریه
اصن شبیه کوکو نیست:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: