Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خــــــــــودنویس
رقیب
ف
کسی هس ساعت مطالعه بالایی داشته باشه بخونیم این 20 روزو؟ ترجیحا دختر باشه تنهایی نمیتونم اگ یکی بود خیلی بهتر پیش میرفتم
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
تروخدا بیاین
ف
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
ف
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
ف
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
ف
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد
خاطرات خواهر برادری
Gharibe GomnamG
خب سلام اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین ترجیحا خنده دار باشه خب دعوت میکنم از @roghayeh-eftekhari @F-seif-0 @Ftm-montazeri @Ariana-Ariana @Infinitie-A @ramses-kabir @Zahra-hamrang @Fargol-Sh @مجتبی-ازاد @Yasin-sheibak @Elham650 @Mehrsa-14 @گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
بحث آزاد
کتابخانه رنگی
_MILAD__
سلام به همه دوستان عزیز در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم چه چیزایی میتونید بذارید : -بریده ای از کتاب ها -معرفی کتاب -گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر @دانش-آموزان-آلاء
بحث آزاد

خــــــــــودنویس

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
1.7k دیدگاه‌ها 248 کاربران 75.3k بازدیدها 213 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • Mahsa SsM آفلاین
    Mahsa SsM آفلاین
    Mahsa Ss
    فارغ التحصیلان آلاء
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #23

    http://98ia.org/دانلود-کتاب-گویای-لعنت-به-سه-تامون/
    تقدیم به بچه های آلا
    نوشته ی خودمه🙂 🙄

    عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم.

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    13
    • Mahsa SsM آفلاین
      Mahsa SsM آفلاین
      Mahsa Ss
      فارغ التحصیلان آلاء
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #24

      0_1534753013830_fc9d_1.png
      درسته كه اناقم پنجره اش رو به يه كوچه ي خلوته اما اگه توي افقش نگاه كني يه عالمه زندگي پيش روت ميبيني...يكم اگه گوش كني از صداي بازي بچه هاي توي كوچه رو ميشنوي تا صداي يه دست فروش دوره گرد...حتي صداي دعواي دختر همسايه ي كوچه پاييني با نامزدش از پشت تلفن هم ممكنه به گوشت بخوره!!!

      اما كم پيش مياد كه به همينا بسنده كنم. آماده ميشم و ميزنم بيرون از چهارديواري...پنج دقيقه اي بيشتر تا ايستگاه اتوبوس سر خيابون فاصله نيست...بعضي وقتا به ساعت نگاه ميكنم و ميبينم اگه عجله نكنم اتوبوس ميره و مي دوم بعضي وقتا هم ترجيحم اينه كه ندوم...ميشينم توي ايستگاه و داستان زندگي هر كدوم از راننده هايي كه رد ميشن رو حدس ميزنم...

      سوار اتوبوس ميشم...مثل هميشه توي دنج ترين جاي ممكن ميشينم! نگاه ميكنم به ادما مقصدم از ناكجا اباد ميره و ميرسه به زندگي تك تك ادما...

      توي راه برگشت سر پيچ خيابون يهو يه ماشين بي هوا ميپيچه جلوي پام ميبينم چقدر شبيه آدماي شهره...آدماي اين شهر ميرن ميان...سرگردونن به نظرم...راهنما ندارن...مثل مورچه هايي كه تو خونشون آب ريخته باشن!

      #دوران_کنکور

      عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم.

      Hadis EsmatiH 1 پاسخ آخرین پاسخ
      20
      • elhame.HE آفلاین
        elhame.HE آفلاین
        elhame.H
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط elhame.H انجام شده
        #25

        متن جایگزین
        این عکسو دوسال پیش گرفتم ولی عااااشقشماااا هروقت میبینمش دلم برازمستون تنگ میشه😯😭😭😭😭یکی از بهترین منظره های زندگیمه....

        Don't be scared to close your eyes

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        19
        • B آفلاین
          B آفلاین
          Brilliant
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Brilliant انجام شده
          #26

          زندگی زیباست...
          آروم
          آروم قدم می زنم
          دیدن خیابونا
          تکاپوی ادم ها لذت بخشه
          بارون زده ....بوی نم خاک
          چند قم جلوتر یه گل فروشیه
          خیابونا ی خیس قشنگ تر از همیشه به نظر میان
          آروم چشمام می بندم
          نسیم لطیفی می وزه تو ذهنم ادم ها رو که تنداز کنار هم رد میشن تصورمی کنم هر کی دنبال کارش با خیس شدن صورتم پلک هام از هم فاصله می دم
          بارون دوباره نم نمش از سر گرفته همه میدون تا قبل تند شدنش به یه سرپناه برسن بعضی ها یه پلاستیک وگذاشتن رو سرشون بعضی ها یه کیف ...
          دوباره چشام می بندم
          نسیم صورتم نوازش می کنه
          هوا یکم هنوز سوزداره
          هنوز ردپای زمستون حس میشه
          یه نفس عمیق می کشم بوی نم خاک با بوی گل ها بارون خورده یکی میشه
          نوازشی رو روی صورتم حس می کنم
          چشام باز می کنم برگای یه درختن که شاخه هاش تا وسط راه اومده
          اروم خم میشم‌و رد میشم ازش با یه لبخند محو
          نگاهم به اسمون میفته چند تا تا پرنده که دارن راه شون می رن
          اروم نگاهم میارم پایین
          برق چراغ های روشن تو هوای ابری و حال پر تکاپوی شهر یه لبخند رو لبم میاره
          می چرخم سمت راست درباز می کنم
          هوای گرمی که به صورت می خوره لبخندم عمیق تر می کنه
          خانوم فروشنده یک لبخند می زنه
          سری براش تکون میدم
          ومی رم سمت قفسه ها غرق میشم بین دنیای کتابا
          قصه ها
          گفته ها
          سعی می کنم بینشون چند تا کتاب انتخاب کنم
          تمرکز می زارم رو انتخاب کتابا وسعی می کنم فکر کردن به قشنگی ها امروز
          بزارم برای بعد
          برای وقتی که اروم رو صندلی نشستم با یه لیوان چای
          که بخارش می خوره به صورتم وگرمای دل انگیز وعطر بی نظیرش
          باعث میشه بازم لبخند بزنم .....
          نوشته شده توسط (ز.م)
          دست نوشته ی خودمه

          ♥یا رفیق من لا رفیق له♥

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          8
          • Mahsa SsM آفلاین
            Mahsa SsM آفلاین
            Mahsa Ss
            فارغ التحصیلان آلاء
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #27

            0_1534783086303_001.jpg

            عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم.

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            16
            • revivalR آفلاین
              revivalR آفلاین
              revival
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #28

              از گردش عقربه های ساعتی ک اسیاب کرد مغزمو،تا روغن کاری عقربه های امروزمو.
              از نیش عقرب های تقویمو تا سرحدِ مرگ دویدنُ.
              از اموجیای خنده پشت خنده،تا قیافه ی داغونشو!
              از سمباده ی انگشت و اسکرین گوشی تا ب دیوار کوبیدنشو.
              از خوشحالی و جشن گرفتن کلید کنکور،تا مراسم تشییع امشبشو.
              از همه ی شبای بیداری،عرق ریختن دی و بهاری،تا همش ب‌ فنا رفتنو!
              از بی گناه بالای دار رفتنُ،اون بالا داد زدنو؛تو درست میگی ُ!!!

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              11
              • chakameC آفلاین
                chakameC آفلاین
                chakame
                دانش آموزان آلاء
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #29

                می دانی، همه همین را می گویند.
                می گویند برای هیچ چیز دیر نیست؛ از همین حالا شروع کن!
                درست هم می گویند؛ اما همیشه برای کاری دیر خواهد بود...
                مثلا برای بدست آوردن دلی که شکسته ای، دیر است.
                برای گرفتن دستانی که برای همیشه سرد است، دیر است.
                برای پاک کردن اشک هایی که ریخته شده، دیر است.
                برای آمدن دیر است.
                برای ماندن دیر است. مثل من! منی که سال ها است مانده ام در یلدای نبودنت. :))
                برای رفتن هم دیر است.
                می دانی؟ دیـــــــــــــــــــــر!
                برای رفتن و ترک کردن کسی که عاشقش کردی، دیر زمانی است که دیر شده است...!
                اما برای اولین و آخرین بار عاشق شدن و ماندن و نرفتن، هنوز دیر نیست...! :))

                #چکامه
                #سر_جلسه_امتحان (البته از نوع نگارش!)

                همه چیز سی و دومِ یک ماهی، ساعت بیست و پنج و هفتاد دقیقه، حل میشه! :))
                #چکامه

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                16
                • ی آفلاین
                  ی آفلاین
                  یه زمانی آلایی
                  دانش آموزان آلاء
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #30

                  شوق وآزردگی ام همدیگرا بغل میکنند
                  همانند گنجشکی که ذوق سفر دارد لیکن بال شکسته اش پای بند هبوط است .
                  #یاسی

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  11
                  • ی آفلاین
                    ی آفلاین
                    یه زمانی آلایی
                    دانش آموزان آلاء
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #31

                    شاعر نیستم
                    از زخرفه های لغت ها گاهی به دنبالم
                    گاهی فراری ...
                    لیکن

                    گوش مرا مینوازد و چه ناعادلانه چشم هایم تقاصش را میدهد ......
                    نمیگنجم درجسم خود
                    ونمیگنجدشعر م درقالب خود
                    وقتی
                    دفتر عاشقانه هایت را ورق میزنم
                    وخوبیهایت را درآغوش میگیرم
                    چه گرم است و پرآرامش
                    لبخندت ساده وبی آلایش
                    راستی
                    آن روی دفترم میدانی چه نوشته شده است ؟
                    چند وجهی از وجوه تو نهفته است؟
                    نمیخواهد
                    آن پشت شهر را میخواهم
                    که قایق عشقت درسراب وجودم
                    پارو میزند
                    اما یه کلام
                    مدیونی
                    اگر نادیده هایم
                    را به احمقانه هایم
                    بسپاری
                    و سکوتم را به کم عقلی
                    واگذاری .....

                    #یاسی
                    #میدونم خیلی ناجوره ولی به رخم نکشید😂😂😂

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    12
                    • revivalR آفلاین
                      revivalR آفلاین
                      revival
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط revival انجام شده
                      #32

                      دیگ مثل قدیم نی!از وقتی سوار تاکسی میشی تا وقتی میایی تودلی،به هرکی میرسی دوست داره زخماشو نشونت بده،حتی اگ نداشته باشه...طوری جا افتاده هرچی غمگین تر باشی ،زخمی تر باشی،مردتری...
                      اگ ب کسی بگی تو خیلی شادی،بهش برمیخوره،ی لبخند میزنه و میزنه روشونت،ک هی عمو این لبخندا رو نگاه نکن اینا برچسبین رو زخمام!!!
                      ی شکم سیر خورده،با ی عقل تعطیل زیر کلر دراز کشان،پا رو پا انداخته،با مادری ک داره واسش چای میاره پست میکنه؛«هییی تف بهت دنیای نامرد»
                      !!!!!!
                      اره نمیگم نی،مشکلاتی هست،مثلا کنکور قبول نشده،ب ی هدف نرسیده،پدرش چپ نگاش کرده دو تافحشش داده!!!
                      اما قرار نی کاور بذاری روی تموم نعمت هایی ک داری و ی ذره بین روی مشکلت!
                      من خودمو میگم،خیلی جاها نسبت ب مشکلم الکی داد زدم،نالیدم،ژس گرفتم و...الان جاشه ک این فرهنگو یاد بگیرم ک بگم؛
                      خدایا شکرت واسه همه چی،واسه همه ی بی شمار داده هات،خداروشکر واسه اینکه غمی بی نهایت یا ی گره ی حل نشدنی توی زندگیم نی ک اگرم خدایی نکرده بیاد جز حکمت و لطف تو نی و همه چی رو ب تو میسپارم : )

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      15
                      • ب آفلاین
                        ب آفلاین
                        باهآر
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #33

                        👤تــــــو %(#525252)[مـــی‌رَوی] %(#6b6b6b)[و دِل] %(#787878)[زِ] %(#808080)[دســـــت] %(#9e9e9e)[می‌رود]
                        💬مــــــرو %(#525252)[که] %(#666666)[با تو] %(#808080)[هر چـــه] %(#949494)[هست] %(#a3a5a6)[می‌رود]
                        %(#0091ff)[|ابتهاج|]🍃
                        0_1534877284583_image_2018_8_21-21_35_14_555_m3b.jpg

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        17
                        • ب آفلاین
                          ب آفلاین
                          باهآر
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط باهآر انجام شده
                          #34

                          ارسال شد به %(#d100ca)[مسابقه داستان کوتاه "کبوتر حرم"] 🕊
                          %(#0088ff)[تقریبا واقعی] . . .
                          دوس داشتید بخونید.
                          اسکرین گرفتم، روش کلیک کنید کیفیتش درست میشه.
                          0_1534881576243_Screenshot-(191).jpg

                          ی 1 پاسخ آخرین پاسخ
                          12
                          • Z آفلاین
                            Z آفلاین
                            Zahra M
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #35

                            متن جایگزین

                            اگه بد بود به روم نیارین:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            19
                            • Dr-aculaD آفلاین
                              Dr-aculaD آفلاین
                              Dr-acula
                              اخراج شده
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #36

                              آلا فرآموش نمیشه (:
                              #یه_روز_آفتابی_مماس_به_رودخونه (:
                              0_1534960687478_20180822_212409.jpg
                              0_1534960705571_20180822_212008.jpg

                              Mohamad RahimiM 1 پاسخ آخرین پاسخ
                              32
                              • revivalR آفلاین
                                revivalR آفلاین
                                revival
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #37

                                ...مثبت های افراطی،یا واقع گرایانه ها
                                مثلا شما حساب کن،ما میگیم نوش دارو بعد از مرگ سهراب اومدی،اگ نمیومد الان ضرب المثل چی بود؛
                                حتی نوش دارو بعد مرگ سهراب هم نیومدی
                                پس نمیشه گفت ک.....

                                «قسمتی از ی یادداشت بلند...»

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                11
                                • chakameC آفلاین
                                  chakameC آفلاین
                                  chakame
                                  دانش آموزان آلاء
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #38

                                  0_1535031306440_IMG_20180823_163859_493.jpg

                                  جانا؟!
                                  آخر کار خودت را کردی؟
                                  آخر این زمستانِ عاشق را عاشق تر کردی؟
                                  آخر تنهایش گذاشتی؟
                                  آخر او را مجنون تر از منِ مجنونِ بی لیلی کردی؟
                                  آخر گذاشتی اش به حال خودش، که اینگونه ببارد بر من؟
                                  آخر من چه گناهی داشتم جز عاشقِ چشمانِ دل فریبت شدن؟
                                  یا عاشق صدای زیبایت شدن!
                                  یا حتی عاشقِ موجِ موهایت شدن!
                                  آخر این ها مگر دست من است؟
                                  کمتر دلبری کن جانا...
                                  کمتر!
                                  می ترسم بهارمان را هم همچون زمستانمان کنی... :))
                                  پر از سرمای احساساتِ یخ زده؛
                                  پر از برفِ بی مهری؛
                                  پر از مجنون هایی همچون من...! :))

                                  #چکامه

                                  همه چیز سی و دومِ یک ماهی، ساعت بیست و پنج و هفتاد دقیقه، حل میشه! :))
                                  #چکامه

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  17
                                  • revivalR آفلاین
                                    revivalR آفلاین
                                    revival
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط M.an انجام شده
                                    #39

                                    «همین ثانیه ها...»
                                    مخفی میکنه درد کاتانایِ ثانیه های وحشی,ک می سُره روی کاروتیده بیرونی حیاتِ هر روزه...
                                    روزای ک هر روزشون روشن میشه با ایده های تغییر زندگی قبلی،و هرشبشان طلوع میکنه با کشیدن محکم هدست از گوش های مسموم از اهنگهای تکراری...
                                    از غلت خوردن هرشب لاکریمال ها توی آب های حسرت و اندوه،تا به گردنِ انگلِ بی ارادگی انداختن بالشت خیس صبحها..
                                    شبای ک قلبت رو روی پوست سینه ات حس میکنی،نفس های عمیقی ک رو اعصابت میرن،و ضربانی ک توی گوش هات میفته...
                                    (ادامه داره حوصله تایپ نی)

                                    (واسه درک بهتر متن؛کسایی ک انگل دارن موقع خواب آب دهنشون جمع نمیشه و صبح ها بالشتشون خیسه)

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    7
                                    • Sorna2S آفلاین
                                      Sorna2S آفلاین
                                      Sorna2
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #40

                                      ماشین روی اسفالت های ترک خورده از سرما به خود میلرزید تکانش ذهنم را تکان میداد و افکار ته نشین شده ام را باز به رو می آورد خاطراتی از یک سال پیش.نه!دو سال پیش شایدم ده سال پیش و شاید هزاران سال پیش
                                      خاطراتی مخلوط با حس های گم شده بین حس های دیگر
                                      به گذشته خود از پشت شیشه بخار گرفته نگاه میاندازم جنگ همه چیز را نابود کرده است
                                      بعد از جنگ حس بینایی ام را از دست دادم دیگر زیبایی پرنده در حال سرسره رفتن روی ابر ها را نمیدیدم حتی ارزو هایم نیز پشت بخار گم شده اند
                                      حس بویایی هم مثل پیر زن ها غر غر میکرد بوی خاک خیس بعد از باران از یادم رفته است
                                      ولی حس شنوایایی ام تقویت شده است به خوبی میتوانم صدای گریه مادران پی فرزندان کشته شده در جنگ را میشنوم صدای کر کننده تیر را میشنوم که دل عاشق هوا را میشکافت و پیش میرود
                                      .......
                                      «بخشی از داستان تلی از خاک از خودم»

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      8
                                      • ی آفلاین
                                        ی آفلاین
                                        یه زمانی آلایی
                                        دانش آموزان آلاء
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #41

                                        نمی تراود مهتاب برکنج دلم
                                        همدم وهمیارمن شده این حبر قلم
                                        به چه قیمت بگو ای یار شده ای شخص غریب..
                                        زان پس که بودی از آن حبل قریب...
                                        جانا عجل کن!
                                        یاکه میدانی؟
                                        درمحراب برایم دعای اجل کن!

                                        نمی درخشد شبتاب برتاریکی کور
                                        یک سلامی
                                        یا کلامی
                                        یا نگاهی بنداز
                                                          که سیمان مژگانم شده اشک شور
                                                 همچنان آیه ی رحمان میاید بشو ای بنده صبور؟

                                        پس آن چه است که چشمک میزند از دور؟
                                        شاید میتراود مهتاب
                                        یاکه  میدرخشد شبتاب
                                        شایدم نور حریق نامه ی تقدیرمن است

                                        نه !!!!!
                                        نمیتراود مهتاب
                                        ونمی درخشد شبتاب
                                        این نقطه پایانی است درآخرین سطر کتاب

                                        #یاسی #همین الان یهویی نوشتم  😎

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        13
                                        • A.KA آفلاین
                                          A.KA آفلاین
                                          A.K
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط A.K انجام شده
                                          #42

                                          اولین داستانی که از ذهنم تراوش شد = | فرستادم آموزش پرورش تو منطقمون مقام اوردم

                                          اتوبوس ایستاد.شاگرد شوفر زوری به صدایش داد و گفت:«یه ربع نماز،ناهار،دسشویی.»مرد چاقی که ظاهری اتوکشیده و شیک داشت و جلوی اتوبوس نشسته بود،گفت:«تو یه ربع نمیشه حتی یکی از این کارا رو درست‌ودرمون،طوری که به دل آدم بچسبه انجام داد؛چه برسه هر سه تا رو باهم.»شاگرد شوفر به حرف مرد چاق محل نگذاشت.مرد چاق موقع پیاده شدن به شاگرد شوفر گفت:«من غذا خوردم؛با نماز و دسشویی هم میونه‌ی خوبی ندارم.بذار بشینم تو اتوبوس.»شاگرد شوفر دستمال آبی رنگ کثیفی دستش گرفته بود و داشت شیشه‌ی جلوی اتوبوس را تمیز می‌کرد. رو به مرد چاق کرد و با لحن تندی به او گفت:«نمیشه آقا.درِ اتوبوسو باید قفل کنم.اگه چیزی گم بشه،شما جواب مردمو میدی؟»مرد چاق جواب جوانک را نداد و از اتوبوس فاصله گرفت.چند متر آن طرف‌تر،چند نفر حلقه زده بودند.مرد چاق به طرف آنجا رفت تا سروگوشی آب بدهد.مرد ژنده‌پوشی وسط حلقه،روی زمین نشسته بود و چهار کارت در دست داشت.کارت‌ها را بالا آورد،رو به مردم گرفت و پشت آن‌ها را نشان داد.پشت همه‌ی کارت‌ها سفید بود،به جز یکی که سیاه بود.کارت‌ها را روی زمین گذاشت و با چند حرکت ساده آن‌ها را جا‌به‌جا کرد و از تماشاگران خواست که کارت سیاه را حدس بزنند.همه بعد از کمی تأمّل کارت سوم را نشان دادند.او کارت را برگرداند.درست بود.دوباره کارت‌ها را به هم زد.کمی سریع‌تر از قبل،ولی حدس‌زدنش باز هم کار سختی نبود.دوباره از تماشاگران خواست که کارت سیاه را نشان دهند.اکثراً کارت اول را انتخاب کردند،اما این بار ژنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پوش کارت را برنگرداند.سرش را بالا آورد و با چشمان نسبتاً لوچش،جمع را مجذوب خود کرد.رو به مرد چاق کرد و گفت:«سرِ چند؟»مرد چاق با تعجب پرسید:«چی چند؟!»مرد ژنده‌پوش حوصله‌ی توضیح دادن را نداشت.رو به جمع کرد و دوباره پرسید:«سر چند؟»و ادامه داد:«دو هزار تومن خوبه؟»مرد جوانی از میان جمع جلو آمد و گفت:«دو تومن خوبه؛هستم»ژنده‌پوش دست در جیبش کرد و یک مشت پول کهنه و مچاله درآورد و یک دو هزار تومانی وسط گذاشت.جوان هم دو تومان به ژنده‌پوش داد.ژنده پوش کارت را برگرداند.درست بود.کارت اول سیاه بود.جوان دو تومان کاسب شده بود.پول را گرفت و رفت و ادامه نداد.ژنده‌پوش شاکی شد و زیر لب غر زد.دوباره کارت‌ها را به هم زد و به همان سادگی روی زمین ریخت.مرد چاق که تازه ماجرا را فهمیده بود،قبل از آنکه ژنده‌پوش چیزی بگوید با اشتیاق گفت:«کارت چاهارم»و باز قبل از آنکه حرفی زده شود گفت:«سر پنج تومن»و دست در جیب بغل کتش کرد و یک دسته پنج تومانی درآورد و یک پنج تومانی بیرون کشید.ژنده پوش گفت:«زود راه افتادی!»و از سر رضایت لبخندی زد که دندان‌های یک‌ در میان و کج و کوله‌‌اش به راحتی دیده می‌شد.بعد رو به مرد چاق کرد و گفت:«پنج تومن زیاد نیست؟»مرد چاق گفت:«دبّه در نیار دیگه؛بذار وسط!»ژنده‌پوش رو به مرد چاق کرد وگفت:«اهل بازی هستی یا تو هم ول می‌کنی می‌ری، هستی تا پنج تا بازی؟»مرد چاق با اطمینان گفت:«آره؛آره هستم.»ژنده‌پوش کارت را برگرداند.
                                          باخته بود.تماشاگران کف زدند.مرد چاق بیشتر سر ذوق آمد و ادامه داد:«سر ده تومن»ژنده‌پوش هم از قیمت پیشنهادی راضی بود.ژنده‌پوش داشت کارت‌ها را به هم می‌زد که سَروکلّه‌ی جوانی که دو تومان برده بود،با لپ‌های باد کرده و ساندویچ به دست پیدا شد و گفت:«دستت درد نکنه،یه بچه یتیمو سیر کردی.»چهره‌ی ژنده‌پوش در هم رفت.مرد چاق و ژنده‌پوش ادامه دادند.سرعت بازی زیاد شده بود و قیمت‌ها هم بالا و پایین می‌شد.بازی از پنج دفعه هم گذشت.مرد چاق و ژنده‌پوش با هم توافق کردند که پنج بار دیگر بازی کنند.ژنده‌پوش بیشتر باخته بود.شانس،بیشتر با مرد چاق یار بود.تعداد تماشاگران زیاد و زیادتر می‌شد.بعد از گذشت چند بازی،ژنده‌پوش نگاهی به ساعتش انداخت و گفت:«باز هم بازی کنیم؟» مرد چاق با خوشحالی جواب داد:«آره،حتماً.»ژنده‌پوش گفت:«بازی آخر؟»مرد چاق سرش را به نشانه‌ی رضایت تکان داد. ژنده‌پوش گفت:«می‌دونی چیه؟تو بازی آخر ما زنگیِ زگی‌ایم،یا رومیِ رومیم.» مرد چاق که نفهمید منظورش چیست،پرسید:«خب،یعنی چی؟»ژنده‌پوش گفت:«یعنی بازی آخر هر چی داریم،میذاریم وسط.»مرد چاق جا خورد و برای آنکه کم نیاورد،خودش را جمع و جور کرد و گفت:«هستم داداش؛بذار وسط.»ژنده پوش گفت:«بذار ببینم چقدر دارم.»و کیف چرمی پاره‌اش را به سمت خود کشید و زیپ بغل کیف را به اندازه‌ای که یک دست داخل برود،باز کرد و یک مشت پول بیرون آورد و پول‌ها را شمرد.دویست و هشتاد و سه تومان شد.مرد چاق گفت:«من سیصد تومن میذارم؛بقیه‌اش هم مهم نیس.»ژنده‌پوش کارت‌ها را برداشت و خیلی ساده‌تر از قبل به هم زد که همه برایش تأسف خوردند. به محض اینکه کارش تمام شد،تماشاگران که طاقت ساکت بودن را نداشتند،این بار درِگوشی و با اشاره،مرد چاق را کمک نکردند و سر و صدای همه بلند شد.همه یک رأی داشتند،کارت اول.ژنده‌پوش برخلاف دفعات قبل خیلی شاکی شد و با صورت در هم رفته داد زد:«آقایون باشعور!اگه مردید،خودتون بازی کنید،اگه هم مردونگی ندارید،حرف اضافی موقوف.»بعد رو به مرد چاق کرد و گفت:«کدوم؟»مرد چاق گفت:«کارت اول»ژنده‌پوش گفت:«انتخاب خودتو بگو؛می‌خوای دوباره بُر بزنم؟» مرد چاق مثل اسپند روی آتش از جا پرید و داد زد:«چی‌چی رو دوباره بُر بزنم!برگردون بینم! به من چه بقیه فضولی کردن؟»ژنده‌پوش گفت:«خود دانی.»و بی معطّلی کارت را برگرداند.مرد چاق خشکش زد.کارت اول سفید بود.تماشاگران آهسته پراکنده شدند و در غم مرد چاق شریک نشدند. ژنده‌پوش چنگی به پول‌ها زد و زیپ کیفش را باز کرد،آن هم تا ته،و تا یخ مرد چاق باز نشده بود،پول‌ها را داخل کیف ریخت.داخل کیف پر از پول و تراول‌های رنگارنگ بود.مرد چاق به خودش آمد،تا خواست حرفی بزند،ژنده‌پوش زیپ کیف را کشید و رفت.مرد چاق داد زد:«بیا یه بار دیگه بازی کنیم،فقط یه بار.»ژنده‌پوش حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد.مرد چاق خواست بدود دنبالش که شاگرد شوفر داد زد:«آقا،بدو بیا بالا!همه منتظر شمان.معرکه گرفتی؟بدو دیر شد بابا.»مرد چاق چاره‌ای جز سوارشدن نداشت.بالا که رفت،دید آن جوانی که دو هزار تومان برده بود،نیشش تا بناگوش باز است و می‌خندد.رو به مرد چاق کرد و گفت:«همه رو باختی؟طمع کردی.
                                          من هفته‌ی پیش یکی دیگه رو دیدم که اینجوری باخت.به همون ساندویچ باید قانع باشی.»و باز خندید. مرد چاق با بی محلّی رد شد و رفت کنار پنجره نشست.شاگرد شوفر فرمان می‌داد تا اتوبوس سر و ته شود.قبل از اینکه به سمت اتوبوس برود،فوراً به سمت ژنده‌پوش رفت و یک پنج تومانی از او گرفت و سوار شد.اتوبوس با غرش به راه افتاد.چند نفر از تماشاگران معرکه هم نزد ژنده‌پوش رفتند و چیز‌هایی از او گرفتند.اتوبوس دیگری از راه رسید.ژنده‌پوش همان جا روی زمین نشست و بساطش را پهن کرد

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          10
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 3
                                          • 4
                                          • 5
                                          • 83
                                          • 84
                                          • درون آمدن

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع