خــــــــــودنویس

[mariia]

این متن قشنگ کمی آرامش میده

آیا هنوز هم نیاموختی ؟!
که اگر همه ی عالم
قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد ،
" نمی توانند " پس
به " تدبیرش " اعتماد کن
به " حکمتش " دل بسپار
به او " توکل " کن
و به سمت او ”قدمی بردار : سکوت گورستان رامیشنوی؟
دنیا ارزش دل شکستن را ندارد ...
میرسد روزی که هرگز در دسترس نخواهیم بود ...!
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ غصه ﻫﺎﯾﺖ
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ؟
ﭘﺲ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ
ﻋﻤﯿﻖ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺶ
ﻋﻤﯿﻖ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ بودن را
ﺑﭽﺶ ﺑﺒخش
ﻟﻤﺲ ﮐﻦ ﻭﺑﺎﺗﮏ ﺗﮏ
ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ لبخند بزن

[fateme_mllh]

[DR.Ali.110]

سلام.....

[mariia]

@DR-Ali-110 سلام

[DR.Ali.110]

mariia
سلامم خوبی .....

[mariia]

@DR-Ali-110 خوبم شکر..

[DR.Ali.110]

mariia

دیشب خوابت دیدم.....

[mariia]

@DR-Ali-110 واقعا!!!
چی دیدی؟

[DR.Ali.110]

خواب دیدم .......

سانسور....

[mariia]

@DR-Ali-110

[Acola]

توبه توبه

[fateme_mllh]

@DR-Ali-110
عاقا من کاری ندارم ولی خب زشته دیع اینجا فرومع این کارا چیع /:

[Acola]

@fateme_mlh دقیقا

[revival]

من عاشق رز ام....
مرسی واقعا

[Acola]

revival جواب معمارو بگید

[Unique 7]

سلام

[Unique 7]

این پست پاک شده!

[masoud]

[بهاره]

Since as a man he lacked a uterus, an embryo was implanted onto the wall of the peritoneal cavity, the area inside the abdomen that contains internal organs. Because of the hormone therapy, the embryo developed the way an embryo would in any unintentional extrauterine (outside the uterus) pregnancy in a female
revival
اینو بخون...خودم کلمات مهمو بولد کردم اینجا امکان پذیر بودنشو ثابت کردن
https://geneticliteracyproject.org/2018/01/05/male-pregnancy-may-closer-think/

با استاد صحبت کردم مسافرت بود قرار شد وقتی برگشت مقاله رو پروژه ای که رو مرد چینی انجام شده بود رو بفرسته

[بنده ی خدا]

من به بچه های تاپیک زیارت عاشورا یه معذرت خواهی بدهکارم
راستش من یه چند روزیه به خاطر مامانم شبا بیدارم که حالش بد شد پیشش باشم
روزاعم میان عیادت
خواهرم عصرا میره با دوستاش واسه المپیاد میخونه
درنتیجه بیشتر از 4-5 ساعت نخوابیدم این چند روز
این آخریا دو سه ساعت شدش
دیروز بود پریروز بود یادم نمیاد
انقد نخوابیده بودم دیگه خوابم نمیبرد
خودمو رگباری بستم به مسکنای مامانم
از اون به بعدشو دیگه یادم نمیاد:|
در این حد که نمیدونم الان چن شنبه ست:/
خواهرم میگه هرچی صدات میکردم تکون نمیخوردی فقط پاشدی گفتی آذین مودمو جمع کن بذار تو کمد مامان:/
یادم نمیاد خودم اصن
خلاصه که بدقولی کردم
قول میدم تا خود اربعین بخونم
حالا اگه یکی دو روزی لایی کشیدم ببخشید
سعی میکنم دیگه زیرقولم نزنم
دل اربابمونم باید به دست بیاریم واسه بدقولیای اخیر
راستی احساس میکنم بچه ها آن تایم نمیخونن
پس منم هروقت تونستم میخونم دیگه
التماس دعا
یاعلی