کاش من هم چون تو
فارغ از دغدغه تنهایی
کوله بار سفری می بستم
تا به آن آبی دور تا به آن سبز خیال
چه کنم می ترسم
که من از وحشت تنها بودن
دل به این شهر غریب
دل به این غربت و غمها دادم
...
رکسانا وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را
امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشن است
آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را
سعدی