-
mohammad666666 مستم ز می عشق چنان كز پس مرگم
صــد میكـــده از خاك مــن آبـــاد توان كرد -
mohammad666666 دامنش در كف مـــن بـــود كه رفتــم از خویش
عشق دردی است كه از وصل به درمان نرسد -
mohammad666666 تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام -
mohammad666666 آن که نشنیده ست هرگز بوی عشق
گـــو به شیـــراز آی و خــاک مــا ببوی -
mohammad666666 روز پیـــری پادشاهـــی هم نمی آیـــد بـه کار
زندگی در خاک بازی های طفلان است و بس -
mohammad666666 قطــــره ی اشکیم امـــا در درون دل نهــان
گر به سوی دیده ره یابیم دریا می شویم -
mohammad666666 دگــر مبـــاد نصیبـم كـــه نـــام عشق بـــرم
بس است هر چه كشیدم من از محبّت تو -
mohammad666666 همه قبیله من عالمــــان دین بودند
مرا معلّم عشق تو شاعری آموخت -
mohammad666666 تا چند بسته ماندن در دام خود فریبی
با غیر آشنایی، با آشنا غریبی؟ -
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود -
داروی دل نمی کنم کانکه مریض عشق شد
هیـــــچ دوا نیــاورد بــــــــاز بــــه استقامتش