-
saraa.66 دنگ دنگ لحظه ها میگذر انچه بگذشت نمی اید باز قصه ای هست که هرگز دیگر نتواند شود اغاز
-
saghar.mah زنخدان فرو برد چندی به جیب
که بخشنده روزی فرستد ز غیب -
saraa.66 بازخواندی باز راندی
باز بر تخت عاجم نشاندی
باز در کام موجم کشاندی -
saghar.mah یادم اید روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب وشیرین
توی جنگل های گیلان
امیدوارم درست گفته باشم:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: -
این پست پاک شده!
-
saraa.66 نگه دگر به سوی من چه میکنی
چو بر در رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از ان فریب ها
توهم پی فریب من نشسته ای -
saghar.mah یک پنجره از ابر بهارم لبریز
لبریزتر از غم غروب پاییز
در محکمه ام نوشت دنیا روزی
تبعید به غربت جنوب پاییز -
saraa.66 ز ان نامه هایی که دادی وزان شکوه های تلخ
تا نیمه شب بیدتو چشمم نخفته است
ای مایه ی امید من ای تکیه گاه دور
هرگز مرنج از انچه به شعر نهفته است -
saghar.mah تا در دل من عشق تو اندوخته شد
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد -
mohammad666666 از غم عشق تو بيمارم و مي داني تو
داغ عشق تو به جان دارم و مي داني تو -
mohammad666666
شرح درماندگي خود به که تقرير کنم
عاجزم چاره من چيست چه تدبير کنم -
mohammad666666 اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند -