هرچی تو دلته بریز بیرون 3
-
sobhawn در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
عه درست شد مرسی ادمینا
البت فک نکنم کسی کاری کرده باشه اصن
همش تلاش خودت بوده مردmoein در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
sobhawn در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
عه درست شد مرسی ادمینا
البت فک نکنم کسی کاری کرده باشه اصن
همش تلاش خودت بوده مرد -
-
sobhawn تا بوده همین بوده ....
یه عده میان یه عده میرن.. -
-
sobhawn تا بوده همین بوده ....
یه عده میان یه عده میرن..آسمان ِ آبی من ولی هستم
-
-
@نوشابه
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی ست
که همچنان که تو را می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند... : )dlrm
قضیه از همان جایی شروع شد که پیچ توی سوراخ میچرخید و باز نمیشد… بابا که همیشه زودتر از بقیه حرف میزند فکر میکرد که پیچ هرز شده است. میگفت پیچهای هرز به هیچ دردی نمیخورند. باید با زور درشان بیاوری بیندازی دور. بابا پیچهای هرز را هرزترین پیچهای هرز میدانست! بابا که خیلی فکر میکرد، اعتقاد داشت هرز بودن یعنی مرگ. وقتی کسی نخواهد وا شود بهتر است بمیرد. فکر میکرد یک پیچ هرز وقتی بمیرد دیگر یک پیچ هرز نیست. بابا فکر میکرد پیچهایی خوب هستند که راحت میچرخند. از آدمهای پررو بدش میآمد مثل پیچهای هرز. وقتی چیزی هرز شد باید پرتش کرد بیرون مثل یک آشغال… -
dlrm
قضیه از همان جایی شروع شد که پیچ توی سوراخ میچرخید و باز نمیشد… بابا که همیشه زودتر از بقیه حرف میزند فکر میکرد که پیچ هرز شده است. میگفت پیچهای هرز به هیچ دردی نمیخورند. باید با زور درشان بیاوری بیندازی دور. بابا پیچهای هرز را هرزترین پیچهای هرز میدانست! بابا که خیلی فکر میکرد، اعتقاد داشت هرز بودن یعنی مرگ. وقتی کسی نخواهد وا شود بهتر است بمیرد. فکر میکرد یک پیچ هرز وقتی بمیرد دیگر یک پیچ هرز نیست. بابا فکر میکرد پیچهایی خوب هستند که راحت میچرخند. از آدمهای پررو بدش میآمد مثل پیچهای هرز. وقتی چیزی هرز شد باید پرتش کرد بیرون مثل یک آشغال… -
به چشمات زل زدم اون تیلههای خیس جادویی
که پشتش یه دریچه رو به یه شهر خیالی بود
بهم گفتی یه روز خوب توو راهه.. بهم گفتی…
بهم گفتی ولی انگار که لحنت سوالی بود!بغل کردی منو جوری که جونم رو بدم واسهت
واسه اون چشمهای لعنتی که غرق اندوهه
صدای در زدن اومد، صدای پچ پچ جنّا!
نترسیدم! که پشت من تویی… که پشت من کوهه…به چشمات زل زدم اون قهوههای تلخِ بیداری
به اون چشما که از هر چی که هست و نیست، عاصی بود
با شعرات، با تنت، با پیرهنت، با درد خوابیدم
توو اون روزا که عشق و عشقبازی هم سیاسی بود!بذار از آخر قصّه بگم که مثل من تلخه
که خوبیهای تو از اوّل تاریخ لو رفته!
بذار از آخر قصّه بگم از مرد غمگینی
که میبینه تفنگاشونو امّا باز جلو رفتهبذار از آخر قصّه بگم که مثل تو تلخه
پلیسایی که میخوان فک کنم یه آدم دیگهم
منو توو انفرادی فرض کن توو فکر آغوشت
منو زیر شکنجه فرض کن که اسمتو میگم!چرا گریه کنم از اوّل قصّه که میدونم
که هر چی که بشه قصّه نه غمگینه! نه دلگیره!
که ما مردیم و میمیریم توو تاریخ… امّا عشق
نمیمیره، نمیمیره، نمیمیره، نمیمیره …