هرچی تو دلته بریز بیرون 3
-
mrf نه نه نه اصلا
الان که وقت شماها کمه اصلا نیاز نیست اینجور فیلمارو ببینید
من که دوبار دیدم فقط به این دلیل بود که بار اول قصه رو دنبال کردم بار دوم وارد جزئیات شدم وگرنه خیلی فیلمهای بهتر هست
حتی خود حجازی تو فیلمهای قبلیش موفق تر بود به لحاظ محتوا
من یه پیشنهاد بهتر بدم؟ -
abcc نرفتنش که خوب نیست
همون قلمچیو برو :|
یه آنلاین هم داره تو صفحه شخصی باید بزنی شرکت میکنم
سنجش مزخرفففف -
mriaw دهنشونو باز میکردن میخندیدن
البته نمیدونم چرا خودمم دردی حس نمیکردم درسته خندم نمیومد
اخه قبل قضیه میدونستم دارم به خاک میرم فک کنم ادرنالینم رفته بود بالا -
mriaw مثل این زیاد اویزون نبود
مسابقه گذاشتیم هر کی اول دستشو به دیوار اخر کوچه بزنه برندست با دوچرخه
ده ثانیه اخر فهمیدم ترمز نمیگریره مجبور شدم دستمو بندازم جلو از سه جا شکست -
mrf من نمیدونم کار درستی میکنید فیلم میبینید یا نه
ولی پیشنهاد من اینه:
من عاشق سینمای مکری ام
فیلم هجومش هم عالی بود که هنوز نیومده تو سیستم پخش خانگی
این فیلم تکنیک فیلمبرداریش فوق العاده س
فیلمبردارش محمود کلاریه که دیگه سینمایی ها میدونن محمود کلاری خودش یه برنده واسه فیلم
کل فیلم سکانس پلان واحده
یعنی بدون کات فیلمبرداری شده و خب با دوربین روی دست طبیعتا
گفتید فراستی رو قبول دارید
من نظر آقای فراستی رو در مورد این فیلم یادم نیست دنبال کرده باشم ولی از هجوم شهرام مکری به طرز عجیبی تعریف کرد خخخ
البته سلیقه ها متفاوته
من ولی این فیلم رو به شدت دوست دارم
اینم تیزرش: https://www.aparat.com/v/U5akp/آنوس_فیلم_ماهی_و_گربه_ساخته_شهرام_مکری -
abcc قضیه شکسته شدن دست جای خوبش بود
تا برسم خونه حساب کن پنج نفر دورم قهقه میزدن
تازه شهر ما فقط یه ارتوپد داره اونم افتاد دو روز تعطیل رفته بود مسافرت منم تا دو روز با اتل سر کردم وقتی رفتم دکتر نگو یکم جوش خورده بود دکتر مجبور شد دوباره دستمو بشکنه
چون یهویی شکست دیگه اینبار ادنالینی در کار نبود -
abcc قضیه شکسته شدن دست جای خوبش بود
تا برسم خونه حساب کن پنج نفر دورم قهقه میزدن
تازه شهر ما فقط یه ارتوپد داره اونم افتاد دو روز تعطیل رفته بود مسافرت منم تا دو روز با اتل سر کردم وقتی رفتم دکتر نگو یکم جوش خورده بود دکتر مجبور شد دوباره دستمو بشکنه
چون یهویی شکست دیگه اینبار ادنالینی در کار نبود -
abcc نرفتنش که خوب نیست
همون قلمچیو برو :|
یه آنلاین هم داره تو صفحه شخصی باید بزنی شرکت میکنم
سنجش مزخرفففف@zedtwo گزینه دو چه طوره ؟
-
mriaw مثل این زیاد اویزون نبود
مسابقه گذاشتیم هر کی اول دستشو به دیوار اخر کوچه بزنه برندست با دوچرخه
ده ثانیه اخر فهمیدم ترمز نمیگریره مجبور شدم دستمو بندازم جلو از سه جا شکست@Ἐπίκουρος یاد این افتادم:
سه نفرمان پا در رکاب دوچرخههایمان سرکوچه ایستاده بودیم. بحث جرات بود،که کدام یکیمان جراتاش راپیدا میکند که وارد آن کوچهی سراشیبی شود.عاشق سرعت بودیم و کوچههای شراشیبی هم نعمت خداوند برای ما. من کورسی سوار میشدم، تند و تیز و مثل یک پر سبک بود. در زندگی هرگز منتظر تقدیر نماندهام. نخواستم و نتوانستم که منتظرش بمانم. همیشه این من بودم که حمله را شروع کردهام حتی درآن زمانهایی که میدانستم احتمال پیروزیام به باخت، یک به هزار است. شجاعت همیشه درپس ردکردن ترس است که معنا پیدا میکند، زمانی که با ترسهایت روبرو شوی و آنها را پشت سر بگذاری اینرا میفهمی که ترس تنها یک سرعتگیر مسخره برای ذهن ما آدمهاست.
کوچه پیچ تندی داشت و انتهایش هم معلوم نبود.من نفر اول رکاب زدم. بعد از رکابزدن در سراشیبی، بعد از سرعت گرفتن و ردکردن پیچ فهمیدم که کوچه بنبست است.یک در آهنی بزرگ روبروی من و دوچرخهام بود.ترمز برایم کاری نکرد.از آنجا به بعد صورت خونی و دوچرخه شکستهام را به یاد میآورم.خانم مهربان خانه بغلی صورتم را با شلنگ آب میشست و مرتبا برایم تکرار میکرد که چیزی نشده، چیزی نشده. دوچرخهام هرگز آن دوچرخه سابق نشد ودیگر هیچوقت باهم شهرگردی نکردیم.بدنم آنقدر ازدرد کوفته بودکه تا هفتهها خواب راحت به چشمانم نمیآمد.با خود تصمیم گرفتم که اولین درد بزرگی که برمن وارد آمده بود رابه خاطر بسپارم و بخاطر هم سپردمش ؛تا آن روز..آن روز در لحظه برداشتن خودکار از توی کیفم یک برگ کاغذ انگشتم را برید، آنقدر زخمش مخفی وکوچک بود که تا چندین ساعت فقط احساس درد و سوزش میکردم، احساس درد بدون اثری از زخم و اتفاق خاصی. فردای آن روز درد بیشتر شد، انگشتم راخوب وارسی کردم و متوجه برشی کوچک اما عمیق شدم. برایم باورپذیر نبود که کاغذی به آن کوچکی همانند تیغ جراحی اینقدر کارش را خوب و بیرحمانه انجام داده باشد.
اعتقادم بر این است که هر دردی بالاخره روزی تهنشین یا تمام میشود.
امایاد آن درد هرگز از خاطر ما پاک نخواهد شد. آن کاغذ کوچک درس مهمتری را یادم داد، او به من یاد داد که دردهای بزرگ الزاما همیشه نیازمند اتفاقات مهیب و وحشتناک نیستند.گاهی وقتها دردهای بزرگ شروعی مسخره وکوچک دارند،گاهی زخمها آنقدر کوچکاند که به چشم هم دیده نمیشوند اما عمق دردشان میتواند نفس آدمی را بند بیاورد.
درد را نمیشود اندازه گرفت، درد را نمیتوان دید
نمیشود توضیحش داد،نمیشود فهماندش
درد را تنها باید تحمل کرد وبزرگ و بزرگتر شد
درد است که آدمها را بزرگتر و بلند مرتبهتر خواهد کرد
همین.
البته اگه حوصله خوندنش باشه :|