-
با بغض سنگین باز خندیدم نفهمیدی
این درد را من تازه فهمیدم نفهمیدیوقتی که دستم را به دستت داده بودم هم،
از سردی دست تو لرزیدم، نفهمیدیهی روی گونه اشک رقصان شد کنار تو
من زیر چادر سخت باریدم، نفهمیدیهمراه من با چشم خندیدی برای او
این حالت چشم تو را دیدم،نفهمیدیحتی برایش دست خود را هی تکان دادی
بازو به بازو با تو ترسیدم،نفهمیدیوقتی برایش یکنفس شعرو غزل خواندی
خود را زدم آن کوچه نشنیدم نفهمیدیآغوش در آغوش تنهایی گره خوردم
من بیصدا با ناله خوابیدم،نفهمیدیشد زخم کاری بر وجودم این خیانتها
اما تورا من ساده بخشیدم،نفهمیدی -
زیرکانه قانعت کردم که یک قرآن بس است
تا که امشب را در آغوش خودم احیا کنی| سید ایمان زعفرانچی |
-
دیوانه چو دیوانه بخواند چو منی را
عاقل نشود دوست به امثال منی رادر سطح من خار نباشد که بخواهم
التاف و ترحم شدن از یاسمنی رانفرین به گل سرخ،که از عفت رویش
با حیله شده سوگل یکتا،چمنی رابا من تو از این حال مکن صحبت یاوه
از سجده مترسان تو من اهرُمنی را"دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید"
"افسردهدل، افسرده کند انجمنی را" ...#محمد لالوی
-
نمیدانم جهان تار است یا من تار میبینم....
-
این نمکدان خدا جنس عجیبی دارد
هر چقدر میشکنیم باز نمک ها دارد
-
ولی تو دل را آسان بردی از من ...