هرچی تو دلته بریز بیرون 3
-
revival بلد نیستم تاپیک بزنم.....
zahrasadri64
اون بالای صفحه تازه ها رو بزنید برید لیست تاپیک که جاییکه تودلی رو انتخاب کردید....
بعدش بزنید موضوع تازه و... -
@philosopher
انشاالله ک درست بشه
میشه بگید کنجکاو شدم -
@philosopher
انشاالله ک درست بشه
میشه بگید کنجکاو شدم -
@philosopher
خواهش میکنم
کاش میگفتید خیلی کنجکاوم بدونم -
zahrasadri64
اون بالای صفحه تازه ها رو بزنید برید لیست تاپیک که جاییکه تودلی رو انتخاب کردید....
بعدش بزنید موضوع تازه و...revival سپاسگزارم
-
masoud در خــــــــــودنویس گفته است:
@philosopher در خــــــــــودنویس گفته است:
masoud شما چندبار اینجا اسپم دادید من میدونم استارتر از اسپم دادن تو این تاپیک خوشش نمیاد لایک کنید توجه نشون دادین کافیه نیاز نیست ریپلای کنید
الان استارتر باید شاکی باشه یا شما؟
اینو کجای دلم بذارم
من لحنم بد بود آخه؟
پست اول اون تاپیک گفته ریپلای نکنید یکدست باشه
من محترمانه گفتم نمیخواید گوش کنید نکنید
به ادمین گفتم پست منو ورداره
نمیشه به کسی گفت بالا چشش ابروئه:| -
@philosopher
خواهش میکنم
کاش میگفتید خیلی کنجکاوم بدونم@SOBHAN-1999 چت نمیتونم کنم قول دادم نرم
یه روزی قبلنا اعصاب نداشتم یه چیزی گفتم شما فک کردین با شمام اومدم گفتم بابا این حرفا کدومه من همچین جسارتی نمیکنم
شما هم یه نصیحت خیلی خوب کردین منو اون روز یه چیزی که هنوز یادمه
چقدر حرف درستی بود
ببخشید عمومی گفتم
یادتون اومد؟
در همین حد میشناسین -
@SOBHAN-1999 چت نمیتونم کنم قول دادم نرم
یه روزی قبلنا اعصاب نداشتم یه چیزی گفتم شما فک کردین با شمام اومدم گفتم بابا این حرفا کدومه من همچین جسارتی نمیکنم
شما هم یه نصیحت خیلی خوب کردین منو اون روز یه چیزی که هنوز یادمه
چقدر حرف درستی بود
ببخشید عمومی گفتم
یادتون اومد؟
در همین حد میشناسین@philosopher
اهاااا
بله بله
انشاالله موفق باشید -
@philosopher
اهاااا
بله بله
انشاالله موفق باشید -
@philosopher
زرتشت روزی از گرما در زیرِ انجیربُنی خفته بود و دستها را بر چهره نهاده، که ماری دررسید و گردناش را گزید، چنانکه زرتشت از درد فریاد کرد. چون دست از چهره برگرفت، مار را دید. مار چشمانِ زرتشت را بشناخت و ناشیانه به خود پیچید و رو در گریز نهاد.
زرتشت گفت:«مرو که هنوز سپاسات نگفته ام! تو مرا به هنگام از خواب برخیزاندی. من هنوز راهی دراز در پیش دارم.» مار غمگین گفت: «راهی چندان در پیش نداری. زهرِ من کُشنده است.» زرتشت لبخندی زد و گفت:«کجا اژدهایی از زهرِ ماری مرده است! بیا زهر ات را باز گیر! تو نه چندان توانگر ای که آن را به من بخشی.» آنگاه مار دیگر بار بر گردن او افتاد و زخماش را مکید. -
@SOBHAN-1999 اون حرف تو مخم نرفت شاید که الانم اینجام
ولی قول میدم بهش عمیق تر فک کنم
الان قدر اون حرفو بیشتر میدونم
دمتون گرم@philosopher
بنظرم ادم هرچی از فضای مجازی دور باشه ارامشش بیشتره
خیلی خوبه ک یه مدت به خودتون استراحت بدین و کار هایی انجام بدید ک به فضای محازی ربطی نداشته باشه -
@philosopher
زرتشت روزی از گرما در زیرِ انجیربُنی خفته بود و دستها را بر چهره نهاده، که ماری دررسید و گردناش را گزید، چنانکه زرتشت از درد فریاد کرد. چون دست از چهره برگرفت، مار را دید. مار چشمانِ زرتشت را بشناخت و ناشیانه به خود پیچید و رو در گریز نهاد.
زرتشت گفت:«مرو که هنوز سپاسات نگفته ام! تو مرا به هنگام از خواب برخیزاندی. من هنوز راهی دراز در پیش دارم.» مار غمگین گفت: «راهی چندان در پیش نداری. زهرِ من کُشنده است.» زرتشت لبخندی زد و گفت:«کجا اژدهایی از زهرِ ماری مرده است! بیا زهر ات را باز گیر! تو نه چندان توانگر ای که آن را به من بخشی.» آنگاه مار دیگر بار بر گردن او افتاد و زخماش را مکید. -
marylb در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@philosopher
زرتشت روزی از گرما در زیرِ انجیربُنی خفته بود و دستها را بر چهره نهاده، که ماری دررسید