هرچی تو دلته بریز بیرون 3
-
عاقا ی سوتی دادم بد،نمیدونم چم بود
سرسفره پدرم گفت فلانی میگ رفتم کارت ورود ب جلسه بگیرم واسه دخترم،گفتم خب الان نیست،گفت اره منم بهش گفتم،منتهی میگ دخترم قبول نمیکنه هی میگ برو نگاه کن تو...
گفتم اره سوم میاد...دیدم زیر چشم نگام میکنه،گفت سوم کی؟گفتم تیر،گفت،نهم میاد....
گفتم اشتباه میکنیا،گفت امروز ۶مه،نا امیدم کردی...
نمیدونم چم بود اصلا نفهمیدم چرا این تاریخو گفتم -
@M-an در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@fatemeh_banoo
به من که اخطار نداد
رفت سراغ اون آقایی که داشت سر و صدا می کرد گفت تداخل ایجاد کردیمن شانس ندارم اخه
-
@M-an در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@fatemeh_banoo
نه
خوبی روبه راهی؟خوب ک اگر بگم تعجب میکنین
دیشب موقع خواب نزدیک 2 بود یکم ناشکری کردم گفتم خدایا من چرا انقد سردرد میگیرم اخه ی خواب راحت نداریم.. خلاصه خوابیدم
وصبح ک بیدار شدم دیدم نمیتونم حرکت کنم واقعا نمیشد
یعنی مثل چوب خشک
هم خندم گرفته بود هم گریه
گفتم خدایا غلط کردم دیشب ناشکری کردم
فک کردم فلج شدم ی لحظهالانم اثراتش رو گردنمه هنوز
ممنونم شما خوبین -
@M-an
@M-an
چ حال من چ پدرم همیشه بهم گره میخوره،ی ارتباط عجیبیه...قبلنا بیش از حد باهام بودیم چون زیاد باهاش بیزون میرفتم؛کوه،ماهیگیری و...،اما چندساله فقط در حد ی نهار و شام میبینمشون
خیلی وقتا دقت کردم،یواشکینگاش کردم،وقتی من داغونم اونم اینطوریه،بدون اینکه همو دیده باشیم!و عکسش وقتی ک شادم...
انقدر عمیقه ک هیچوقت موقع هایی ک میبنمش جرئت نمیکنم نگاه چشماش کنم همه چی رو میخونه و عکسش واسه من!!!
الانم واقعا ناامیدانه و مظلومانه نگاه کردتا اخرش واسه من معنی شد...
-
@M-an در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@fatemeh_banoo
نه
خوبی روبه راهی؟خوب ک اگر بگم تعجب میکنین
دیشب موقع خواب نزدیک 2 بود یکم ناشکری کردم گفتم خدایا من چرا انقد سردرد میگیرم اخه ی خواب راحت نداریم.. خلاصه خوابیدم
وصبح ک بیدار شدم دیدم نمیتونم حرکت کنم واقعا نمیشد
یعنی مثل چوب خشک
هم خندم گرفته بود هم گریه
گفتم خدایا غلط کردم دیشب ناشکری کردم
فک کردم فلج شدم ی لحظهالانم اثراتش رو گردنمه هنوز
ممنونم شما خوبین -
واقعا دلم برای دریا تنگ شده
@M-an در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@fatemeh_banoo
یه دوش بگیر پس
ممنون منم خوبمگرفتم خیلی وضعیتم اول بد بوود اما شکر ک بدتر نشد
-
@M-an
@M-an
چ حال من چ پدرم همیشه بهم گره میخوره،ی ارتباط عجیبیه...قبلنا بیش از حد باهام بودیم چون زیاد باهاش بیزون میرفتم؛کوه،ماهیگیری و...،اما چندساله فقط در حد ی نهار و شام میبینمشون
خیلی وقتا دقت کردم،یواشکینگاش کردم،وقتی من داغونم اونم اینطوریه،بدون اینکه همو دیده باشیم!و عکسش وقتی ک شادم...
انقدر عمیقه ک هیچوقت موقع هایی ک میبنمش جرئت نمیکنم نگاه چشماش کنم همه چی رو میخونه و عکسش واسه من!!!
الانم واقعا ناامیدانه و مظلومانه نگاه کردتا اخرش واسه من معنی شد...
-
واقعا دلم برای دریا تنگ شده
@M-an در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@fatemeh_banoo
یه دوش بگیر پس
ممنون منم خوبمگرفتم خیلی وضعیتم اول بد بوود اما شکر ک بدتر نشد
-
@M-an در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@fatemeh_banoo
امیدوارم بهتر بشیممنونم حال دلتون خوب
️
-
@M-an در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
@fatemeh_banoo
امیدوارم بهتر بشیممنونم حال دلتون خوب
️
-
آسمان ِ آبی
منکه چیزی اذیتم کنه میگم به طرف هرکی هم می خواد باشهوای یه سری دو نفر نشسته بودن پشت سرهم هی همش حرف میزدن اینکه حرف بزنن مشکلی نیست اما تن صداشون
برگشتم گفتم چه خبرتونه یکم آروم تر یکیش به اون یکی گفت با شما هستن بهش گفتم با هر دوتونم البته شما بیشتر
@M-an اره درستشم همینه
-
در اواخر محرم الحرام بود که سخت بیمار شد و شدیدا تب کرد و چند روز بعد خوب شد و غسلی کرد و نمازی گزارد و شکر خدا را بجای آورد.
همه فکر کردند که دیگر بیماری سراغش نخواهد رفت. اهل و عیالش شاد بودند ولی او خود از آنچه قرار بود اتفاق بیفتد با خبر بود. آدم که بیدل شد از همه چیز سر در می آورد. روز چهار شنبه چهارم ماه صفر باز هم تب کرد و افتاد به بستر بیماری و پنجم صفر سال ۱۱۳۳ هجری قمری با همه خداحافظی کرد و رفت آنگونه رفت که حتی خودش هم با خبر نشد و از خود فقط زخم هایش را باقی گذاشت. بیدل که خوابید تازه انگار زخم هایش بیدار شده باشند شروع کردند به جلوه فروشی که ما چنینیم و چنانیم. زخم هایش آنقدر زخمند که پس از این همه سال سرخ مانده اند و هیچ کس جگر رویایی با آن ها را ندارد تا بپرسد که شما از دل کدام تیغ مبارک تراویده اید و از کدام نشئه ی فارغ از مرهم می آیید.
بیدل که چشمش را بست و دلش وا شد از بالینش یک غزل پیدا کردند و یک رباعی و این آخرین پاره های جگر بیدل بود که از دهانش بیرون ریخته بود و روی کاغذ را رنگین کرده بود. و آن رباعی این بود:
بیدل کلف سیاه پوشی نشوی
تشویش گلوی نوحه جوشی نشوی
بر خاک بمیر و همچنان رو بر باد
مرگت سبک است بار دوشی نشوی...