هرچی تو دلته بریز بیرون 3
-
من فعلا...
سرم داره منفجر میشه -
revival گفته است:
قشنگ نیست توی ی جمعی بشینید بعد بگید خوشم از جمعتون نمیاد....
بنظرم لاگ اوت واسه همینه...من که نگفتم جمع گفتم جو!
بهاره
کلا این روزا همه بد میفهمیم ://
.
منظوری ندارم ..
. -
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۶:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
fatemeh_banoo گفته است:
من فعلا...
سرم داره منفجر میشهفعلا عزیزجان
-
شاید یه نفر هم هر روز داره لاگ اوت میکنه
ولی ..
به خاطر یه چیزی
دوباره بر میگرده ..
.
:)) -
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۶:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
fatemeh_banoo گفته است:
من فعلا...
سرم داره منفجر میشهفعلا دتر
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۶:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@_nAwr_
اینجا بدیش اینه لحنا معلوم نیست
شناختامون کمه از هم
.... -
nAwr گفته است:
بهاره
کلا این روزا همه بد میفهمیم ://
.
منظوری ندارم ..
.آره والا
تو همین یه رب ده دقیقه 3 نفر منظور منو بد فهمیدنبهاره
تو که کلا مترجم میخوای
منطقیه :// -
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۶:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
وقتی تو اسباب کشی از فرصت استفاده میکنی و هرچی دفترخاطرات و یادگاری هس رو میندازی دور...
-
@researcher
آره
خیلی وقته دیگه هیچی سَرِ جاش نیست ..
.
بعضی وقتا صحبت کردن با بعضی ها بیشتر پشیمونت میکنه ..!
اینم دردِ ..!
:// -
,
,
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۶:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
zedtwo گفته است:
وقتی تو اسباب کشی از فرصت استفاده میکنی و هرچی دفترخاطرات و یادگاری هس رو میندازی دور...
وا
حیفه که !نکن اینکارو
-
بهاره
واسه حرفای ارزشمندت -
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۶:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هوووف :|
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۶:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلام
-
zedtwo گفته است:
وقتی تو اسباب کشی از فرصت استفاده میکنی و هرچی دفترخاطرات و یادگاری هس رو میندازی دور...
وا
حیفه که !نکن اینکارو
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۶:۱۷ آخرین ویرایش توسط romisa انجام شده
zedtwo گفته است:
> خاطراتو دوس ندارم کاش یادم بره اصن:/
منم گاهی اذیت میشم
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۶:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
nAwr گفته است:
بهاره
واسه حرفای ارزشمندتدقیقا
ولی من عادت کردم چون واقعی هم همین اتفاق زیاد میفته دیگه مجازی رو توقعی ندارم ....مثلا پریشب دوستم یه مشکلی داشت تا حدودای سه شب اینا دلداری دادم و صحبت کردم که حالا چیزی نشده آروم باش درست میشه بزرگش نکن
یهو برگشت گفت تو داری با کنایه با من حرف میزنی میخوای بگی مشکل من کوچیکه من آدم هولیم و بیخودی دست و پامو گم کردم
ابرفرض
تهش معذرت خواهی کرد ولی من دیگه اون آدم سابق نشدم