Brilliant
بعد ابجیم بچه بود یه دوست داشت اسمش سهراب بود
مامانش همیشه میومد دنبالمون با سهراب بازی کنیم:/
یه دفه ۸ شب بود بعد دیدیم مامانش اومده میگه سهراب داره گریه می کنه به خاطر ابجیم:/
حالا سهراب فقط ۳ ۴ سالش بودا
یادم رفت بگم به زمانای خاص میرم امام زاده مثلا دو شب که خلوت که فقط منم وخودش وبه عالم تنهایی نمی دونم چرت چند شب پیش که رفتم هیچکیجز انجمن یادم نبود قشنگ تک تک تون اسم بردم به جز دعای کلی