-
سلام حال دلتون خوب
تصمیم گرفتم هر کتاب خوبی که خوندم رو بهتون معرفی کنممغازه خودکشی
یکی از کتاب هایی که قبلا خوندم و برام جذاب بود.. و ازش خیلی الهام گرفتم
برای اون دسته از دوستانی که کتاب روانشناسی و دنیای تمثیلی رو دوس دارن
و بازبان طنز بیگانه نیستن خیلی پیشنهاد میشهمغازه خودکشی از نظر من ی قهوه ی خیلی تلخه با بوی خوب و کلی شکر که تلخی رو مطبوع میکنه
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلابه کنکوری ها پیشنهاد نمیشه برید درس بخونید عه
پ.ن: میدونم حسابی دعوام میکنی که چرا اومدم ولی خواستم بگم برنامه سر جاشه
برش کتاب:
وقتی به اتاقخوابش برگشت، زنش به بالشت تکیه داده بود و مجله میخواند. زن پرسید «کی بود؟»
«نمیدونم. یه بیچارهای که تفنگش گلوله نداشت. چیزی رو که دنبالش بود از توی جعبهی مهمات پیدا کردم و بهش دادم. دیگه میتونه مغزش رو بترکونه. داری چی میخونی؟»
«آمار پارساله: هر چهل دقیقه یک خودکشی، صد و پنجاه هزار اقدام به خودکشی که فقط دوازده هزارتاش به مرگ منجر میشه. باورنکردنیه.»
«آره همینطوره. چهقدر آدم هست که میخوان راحت بشن و موفق نمیشن… خوشبختانه ما واسهی این کار اینجاییم. چراغ رو خاموش کن عزیزم.» (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۱۵)در سراسر رمان مغازه خودکشی، ژان تولی مخاطب را به امیدوار بودن و ادامه دادن تشویق میکند. او به ما میگوید که زندگی با وجود همه مشکلاتی که دارد، میتواند همچنان زیبا باشد. در واقع این خود ما هستیم که انتخاب میکنیم چه چیزی را ببینیم. میتوانیم در حال تماشای اخبار منفی باشیم ولی ظاهر زیبای گوینده خبر را ببینیم
-
سلام
-
سالها پیش پسربچه ی فقیری ازجلوی یه مغازه ی میوه فروشی رد میشد که بطور اتفاقی چشمش به میوه های داخل مغازه افتاد، صاحب مغازه که پسرک را تو اون حال دید دلش سوخت ورفت یه سیب ازروی میوه ها برداشت و دادبه پسربچه.پسربچه باولع زیادسیب رابه دهانش بردو خواست یه گازمحکم به سیب بزند که یه فکری به ذهنش خطورکرد، اون باخودش گفت بهتره این سیب را ببرم دم یه مغازه ی دیگه و بادوتا سیب کوچکتر عوض کنم و این کارا انجام دادو بعدیکی از سیبها راخورد و اون یکی راهم به یه نفر فروخت و باپولش دوباره دوتا سیب خرید و این کار را اینقدر انجام داد تا اینکه تونست یه مقدارپول جمع کنه وبعدش با این پول ها دیگه برای خرید سیب سراغ میوه فروش نمیرفت و مستقیمأ از جایی که میوه فروش میوه تهیه میکرد میوه میخرید.چندسال گذشت و حالا دیگه اون پسرک بزرگترشده بودو با این کارش موفق شده بود مغازه ای دست وپا کنه و کم.کم بااین مغازه اوضاع مالیش خوب شده بود. اون جوان دیگه به این پول ها راضی نمیشد وسعی کرد برای خودش یه کاردیگه ای دست وپا کنه وباهمین هدف یه شرکت کوچیک تولیدقطعات الکترونیک دست وپا کردو چندنفر را هم سرکار گذاشت چندسالی گذشت واون شرکتش راگسترش داد و بجای چند نفر، چندین هزار نفر رو استخدام کردو بجای تولید قطعات شروع به ساخت موبایل ولب تاب کرد و موفق به تولید بزرگترین و باکیفیت ترین موبایلهای دنیا شد، اون شخص کسی نبود بجز "استیوجابز" مالک معتبرترین برند موبایل و لب تاب دنیا "اپل"
اون توی یه مصاحبه گفته علت اینکه شکل مارک جنسهای من عکسه سیبه، به این دلیله که یادم نره کی بودم و هرگاه خواستم مغرور بشم گذشتم رو بادیدن این سیب به یادبیارم...!
@دانش-آموزان-آلاء :))