-
حنانه ملکی اب بخور
-
sheyda.fkh چی شد اخرش؟یکی تعریف کنه
-
بانو من از عشقم به مهدی سلوکی به بچم میگم انقدر پایداره ک نگو
-
مادر بزرگ خدابیامرزم میگفت قدیم ندیم ترها مردی که دختری را نمیخواست. اما دختر عاشقش بود مردانه یک قرار در خیابان ناصری میگذاشت کلاهی که سر خودش میگذاشت را در دستش میگرفت، دستی به سبیلش میکشید و میگفت
ضعیفه برو پی زندگیت
ما راهمون جداس اصن
نبینم که عاشق پاشق شده باشی شمام جای خواهرما، مرام نیست بت نزدیک شیم و بعد ولت کنیم
دخترهای قدیم ندیم ترها یک ماهی دلشان میشکست تا وقتی مادرشان در گوششان میگفت مادر چه تو لباس عروس ناز شدی ، وقتی که چندسالی گذشت و صدای جیغ جیغ بچه بزرگشان عالم را خسته کرد یک روز که در خیابان مرد قدیم زندگیشان را دیدند لبخند روی لبشان مینشیند و میگویند چه مرد خوبی بود ، خدا برای خانواده اش حفظش کند
مادر بزرگم میگفت
آن زمانها اگر عشق وجود محکمی نداشت
معرفت اما از وجود همه سرازیر میشد
خدا بیامرزدش
دیروز فکر میکردم
شاید تقصیر خیابان ناصری است که نامش عوض شده
شاید تقصیر آن از خدا بیخبری است که به جای ضعیفه روی زبان ها عجیجم جا انداخت
شاید تقصیر این جامعه است که یکباره مدرن شد
و شاید تقصیر معلم های ادبیات مدرسه بود که شعرهای سعدی و حافظ را به معشوقه شاعرها نسبت میدادند
و در هیچ کجا نگفتند هیچ دوست دارمی را جدی نگیرید
آخ و هزار آخ به قرن مدرن 21 در ایران
مردهای امروزی یکی در میان جای کلاه سر خودشان سر یک دختر را کلاه میگذارند... -
بی جنبه هارو ازشون متنفرم