-
یه وقتایی تنها کسی که یادش نمی افتم خودمم
اره یهو همه چی عوض شد انگاری بزرگ شدم
ساکتتر
ارومتر
درونی تر
دغدغه ای نبود و گرنه من الان یه پشت کنکوری نبودم برا بار دوم
لذت میبردم اونموقع ها شیرین بود برام تفریح بود
یه دوست خیلی صمیمی داشتم
همیشه دوس داشتم یه خواهر دوقولو داشتم همسن خودم
اون همین شکلی بود برام
اسمش زهرا بود خیلی دوسش داشتم خیلی جور بودیم
البته کلاس پنجم اینقدر دعوا کردیم و همو به گریه انداختیم همه کلافه بودن خخخ
بعدنا شدیم صمیمیترین همیشه با هم بودیم
منی که تلفنی با بقیه فوقش پنج مین حرف بزنم با اون حداقلش نیم ساعت حرف میزدم
حس خوبی بود کنارش
رقابتمون شیرین بود سر بیست و پنج صدمم رقابت داشتیم خخخ
اونموقع ها لذت میبردم کنکوری که شدم ضعیف شدم یه ادم که کاری رو به درستی و به موقع انجام نداد حرص باقی رو هم در اورد
کل اون دوران شادی بود و حس خوب
شروع دبیرستان به شکل تلخی بود دبیرستان من تیزهوشان قبول شدم
اون نمونه
خیلی اونموقع ناراحت شدم و حتی گریه کردم بخاطر این
وارد دبیرستان ک شدم یهو از یه دانش اموز عالی شدم یه دانش اموز خیلی متوسط
خخخ البته تو کلاس ریاضیا مثل همیشه خودشیرین بودم
کلا از خوشگلیا و قشنگیایی که از دس دادم زهرا بود
البته من خیلی دوستا داشتم دبیرستانم ک نیلو و بقیه از اینا که تلخن یا خودشونو میگیرن نیستم با اینکه تو فامیل ارتباط و صمیمی شدن با دخترا وبقیه سخته و سرد به نظر میام
ولی تو دوستیا نع ادم شنگول منگول و دوست داشتنیم اصن خخخ
اولین دوستمم اسمش زهرا بود کلاس پیش دبستانی بود همه کنار ماماهاشون بودن
یه دختر کوچولو بود
با اینکه هم سن بودیم میتونستم بغلش کنم خخخ
داشت گریه میکرد برا مامانش چادرشو چسبیده بود ول نمیکرد
ولی من برعکس بقیه ذوق داشتم
یه عروسک قورباقه بود از اینا که میکنی دستت
اون رو صندلی نشسته بود
منم با اون قورباقه براش نمایش عروسکی و از این کارا در اوردم
اولین دوستم که باهاش اشنا شدم اون بود
با اونم کلی دعوا میکردیم خخخ
از این دخترا که قهر میکرد باید نازشو میکشیدی
منم مظلوم خخخ
کل دغدغه دوران کودکیم این بود دره حیاط خونه قبلیمونو نمیتونستم باز کنم همش از مامانم میخواستم بزاره برم با بچه ها بازی کنم خخخ از این اسباب بازی واسه خاله بازیا که میخریدم کلی ذوق میکردم خخخ همین قدر دنیامون ساده و بی دغدغه و بچه گونه بود
دفتر خاطراتو نگا میکنم چه روزای خوبی بود چه زود گذشت
دوس داشتن با اینکه گاها دردا و تنهایی هایی به ارمغان میاره اما چیزای بیشتری به ما میده این عشقیم که تو دلم هست رو دوس دارم واقعا عاشقشم
اگه چیزی در من پیوندی ایجاد کنه محاله ازش دس بکشم سالی که کنکوری بودم با الا اشنا شدم بعد عید
نیلوفر خیلی اصرار کرد که بیا انجمن و اینا
بعد مدت ها ایمیلمو با یه سختی تایید کرد خخخ
اینجا ورود به یه دنیای متفاوت تر شد برام
با خیلیا اشنا شدم
خیلی چیزا یاد گرفتم
و اتفاقا افتاد
دلم تنگ شده
خیلی روزارو خراب کردم
و کردم
کردم انگار دنبال یه چیزیم روحمو تسلی بده یادم نمیره از دنیا چی میخوام نباید یادم بره چی میخوام تلاشایی که کردم می خوام لذت ببرم حس رضایت درونی حس خوشبختی شده تو سکوت و خلوت محض به خودتونو کاراتون نگا کنید چطور خودتون رو قضاوت میکنید من نمیخوام زندگیم به نفس کشیدن و خوابیدن خلاصه شه مثل دیوونه ها زل زدم به خودم چقدر شب رسیده تا مغزم میل عجیبی برای فهم کردن دارم یکم نزدیک تر میشی؟! بخند:)
به قول سهراب گام اگر برداریم روشنی نزدیک است
آرام باش
حوصله کن
آب های زودگذر،
هیچ فصلی را نخواهند دید
از ریگ های ته جویبار شنیده ام
مهم نیست که مرا
از ملاقات ماه و گفت و گوی باران
بازداشته اند .
من برای رسیدن به آرامش
تنها به تکرار اسم تو
بسنده خواهم کرد ...
حالا آرام باش
همه چیز درست خواهد شد ...
همه چیز درست خواهد شد ...