خــــــــــودنویس
-
تا حالا شده یه بار خودتو دعوت کنی ؟!
یه بار خودتو به یه فنجون قهوه، خودتو به یه دوست داشتن دعوت کنی؟؟!!گاهی شده خودتو به خواندن یه کتاب دعوت کنی؟کاری که من زیاد انجام میدم اینکه با دوستام و کسانی که دوسشون دارم خیلی زیاد بیرون میرم و خوش میگذرنیم... کافه گردی و خیابان گردی وووو ...
اما گاهی اوقات شال و کلاه میکنم خودمو واسه خودم خوشکل میکنم و تنهای تنها خودمو به قدم زدن در کوچه و پس کوچه های این شهر و نوشیدن فنجان قهوه دعوت میکنم ....
هنذفری در گوش ،دست در جیب، باهم قدم میزنیم،
فقط خودمو خودم ... دونفر هایمان را دوست دارم ... در سکوت قدم میزنیم اما با این سکوت بازهم هم را درک میکنیم و میدانیم چه در دل داریمبه کافه دوست داشتنی مان میرویم و در جای دنج جلوی پنجره دوباره می نشینیم و با گفتن همون همیشگی از شر گارسون مزاحم خلاص میشیم، کتاب مورد علاقه مان را باهم میخوانم و با خواندن سطر به سطرش سرشار از شور می شویم... به بیرون و رفت و امد مردم نگا میکنیم و ب گپ زدن ادامه میدیم ،از خودم برایش میگیم که در این مدت چه ها کردم و چه اتفاق های افتاده و او گله می کند که او را در این روزهای شلوغ فراموش کردم و من جز شرمندگی چیزی برای گفتن ندارم
دلم برای خودم تنگ شده بود و بازهم شرمنده اشم که در این مدت نتوانستم زیاد به او سر بزنم
دلم برای گفت و گوهای طولانیمان تنگ شده بود
دلم برای قدم زدن های دونفره یمان تنگ بود
دلم برای خودم تنگ شده بود و من درصدد جبران..همیشه خوب نیس دورت شلوغ باشه گاهیی تنهایی با خودت خلوت کن
گاهی خودت را به فنجان قهوه دعوت ...
گاهی خودت را بیش تر دوست بدار ... -
هی ورق زدم
نگام کرد
باز ورق زدم نگام کرد
گفت بابا صاحب حسن در وفا خودتو نگیر
ی اخم غلیظ کردم گفتم
20 تا تست مونده هنوز پاشو برو
ی لبخند زد ی موز گذاشت رو میز
با چشماش اشاره کرد
سهمیه موز امروزه
مدیریت جدیده خودش آورد با جعبه بیا بخورجون بگیری 20 تا تست و خراب نکنی
خندیدم گفتم الحق که دیوونه ای!
گفت اسمت چی بود؟
گفتم اسمم هرچی هست..! بگو چیکار داشتی ی ساعت نشستی زل زدی به من!
گفت قرار دارم
گفتم مگه تو هم بلدی؟
گفت بابا تو که اولیش نیستی ی چایی بریزم؟
گفتم 20تا تست مونده بده من اون داروی نظافتو خودتم برو پی کارت! -
در پی هَزاران و بلبلانِ مست گردیده از این روضه ی فیروزه فام ، و در صباحت و صراحت آبشخور های روان،
هرآنچه از عالم بی کران،باشد عیان یا به حکمت و عزت حق گردیده از حاضران،پنهان...
جمله از برای آن است که این انسان، دمی سر فرو آرد و اندیشه ی خویشتن را به کران های بی کران ربوبیت و الوهیت روان سازد...
و بر کذب، صداقت
وبر مال، سخاوت
و در علم، صراحت کند...
از ددی و بدی و آلایش و پلشتی ،خویشتن را زینت دهد به نکویی و نیکویی .
از شقاوت، سعادت بر گزیند و بر گوهر درونی خویش فزونی بخشد...آدمی باید که دمی دیده گشاید ز جهان
*مستی کند و راز گشاید به عیان *آنچه در عالم هستیست ، نه از روی هواست
همه از بهر شناسایی آن روی خداست -
خب
سلام
امروز اومدیم اینجا ی داستانی رو باهم بخونیمو بعضی حقایق و ویژگی هارو درمورد چند کاربر انجمن ک عضو های تقریبا پیشکسوت این خانواده هستن رو ببینیم
خب اول از همه میخواییم نقش اول داستان رو
عادل
بررسی کنیم
این عادله
Zrex
@Vadf
عادل متولده دهه۸۰عه ولی دست کمی از ۷۰دیانداره وحتی تو بعضی موارد شبیه ۶۰دیا حرف میزنه(کلاموجود عجیبیه!_شوخی کردما بی جنبه
)
عادل عاشق کتاب خوندنه _ینی ی ساق طلایبه و هزاران کتاب!
تازگیا فهمیدیم عادل عاشق شده _عاشق هوشنگ!
نمیدونیم هوشنگ کیه ولی میدونیم چشماش آبیه!
برای همین عادل همه چیو آبی میبینهاز جورابهایی ک سرصبح ساعت۷میپوشه مدرسه تا درمدرسه و شیلنگ همسایه
عشق هوشنگ عادل رو سیگاری کرده _همینجوری ک میبینید شب و روزش هوشنگه _برای همین تصمیم گرفته شده همه هوشنگ های چشم آبیه جهان رو جمع کنیم ی جا تا عشق عادل رو پیدا کنیم
خب واما داستان از خانواده انجمنیه عادل شروع میشه !
عادل دوستای زیادی داره ک بعضیاشون براتون اینجا معرفی میشن:
خب این مهدیه
Dr-acula
مهدی متولد دهه۷۰عه ک امسال پزشکی رو قبول شده و داره درسشو میخونه _مهدی چش گنده ترین عضو انجمنه_ک تشکیل شده از دوعدد چشم و تعداد زیادی تاره موعه روی سرش ک کلا مو دیده میشه
مهدی علاقه زیادی ب فلسفه داره و کلا تصمیم گرفته تااخر عمرش تو جستوجوی این باشه ک اصن برای چی ب دنیا اومده و درحین این جستوجو کلی مریضو باآمپولهای فلسفیه خودش از راه ب در کنه(ببخشید
)
بلاخره ایشون عضو خانواده انجمن و دکتر انجمن هستن
واما نفر سوم
نفر سوم دلآرامه
dlrm
دلارام دهه۷۰دیهناظمه انجمنه
دلارام دلرحمه ولی گیرم میده
درکل ازش حساب ببرید
دلارام یکی از دوستای شدیده عادله !دلارام عاشق آهنگ های چاوشیه
پدرانجمن رو بااین ابراز احساساتش برای چاووشی دراورده:| _بگذریم دلارام عاشق اینستگرامه_همش پست استوری _دست کمی از شاخ های اینستا نداره:/ولی خب چ کنیم ک قطعیه اینترنت براش کمر شکن بود.ولی سعی کردیم باانجمن آرومش کنیم
واما نفر چهارم
فاطمه اس(خانوم_اینم بگم انجمن فاطمه زیاد داره:|)
فاطمه متولد دهه۷۰عهفاطمه عاشقه حبیبه
همونکه عکسشم هست _حبیب ی آدم خیالیه ک فاطمه باهاش زندگی میکنه و زندگیه خوبی رو دارن الحمدالله
فاطمه عاشق نویسندگیه و نویسنده خوبیه _مطمئنیم ی روزی نویسنده خوبی میشه!واینم بگم ک فاطمه از اون دخترای قرو فرداره
ک نمیدونم کی بهش گفته شبیه آدری هپون هستی اونم باورش شده (بهش نگید ولی خودش از آدری خوشگل تره
)
ب هرحال براش آرزوی موفقیت داریم
واما نفرپنجم
علیه
@ali_soltani
علی متولد دهه۷۰عهلقب داره ب پدر انجمن
وتقریبا سردار آزمون(همون کنکور)میشه بهش گفت
(شوخیه ها)
علی عاشق بیدلِینی ی بیدل باشه و مقداری پفک و ی اتاق و علی _دیگه چیزی نمیخواد_علی عاشق انجمن هم هست!وب سلطان رفت و برگشت معروفه!وکلا کاری باساکت نشستن نداره انقد باروان آدما با شوخیاش بازی میکنه ک...(گربه ب تنگ آید ناچار ب چنگ آید میشه)
ولی خب بچه خوبیه چیزی تودلش نیست
درکل برای اونم آرزوی موفقیت داریم
واما نفر شیشم
فاطمه اس
fateme
فاطمه متولد دهه۷۰از دیار خوشگله تبریزه
فاطمه امسال تربیت معلم _ابتدایی از دانشگاه تبریز قبول شده و (همکارشدیم_ایشالا تهشم همکارمیمونیم)
فاطمه ب شدت شوخ طبعهاما پاتو از گلیمت درازتر بکنی با اسلحه اش نابودت میکنه(دقیقا این وجه مشترکشون با یگانه اس_یگانه کیه؟!حالا جلوتر میگم براتون
)
فاطمه و عادل خوب بلدن هم دیگه ارو تایید کنن(البته بشکل ضایع وارانه)
به هرحال براش آرزوی موفقیت فراوان داریم
وامانفر هفتم
اینم فاطمه اسگفتم ک انجمن فاطی زیاد داره
اکالیپتوس
فاطمه متولد دهه۷۰عهفاطمه دختر کوشولو وضعیفیه (البته از نظر جسمی_وگرنه زبون داره ک نگم)
فاطمه روحیات مهربونی داره _عاشق گل و بلبه_والبته همیشه خدا دلتنگ یار:|(یاراینو دستم برسه خودم نفله اش میکنم)
فاطمه نقاش خوبی هم هست و تقریبا نصف انجمن رو ب تصویر کشیده
برای فاطمه هم آرزوی موفقیت داریم
واما نفر هشتم
یگانه
یگانه متولد دهه۷۰عهمهررربون _سر ب زیررر_شوخ طبع و خلاصه نگم براتون _یگانه امسال پرستاری قبول شده و نذر کرده ک هرکی راهش تو اینده ب بیمارستان افتاد ازش ویژه پذیرایی کنه
یگانه بسار گرماییه ینی ۴فصل سالو کلا جوراب پاشه و گرما رو دوس داره _بایگانه زیاد درنیافتید هرکی با یگانه درافتار ورافتاداسلحه میکشه بدبخت میکنه
برای یگانه هم آرزوی خوشبختی داریم
واما نفر نهم
میلاد
_MILAD_
میلاد متولد دهه ۷۰عهمیلاد موجودی مجهوله ک کسی قیافه اشو ندیده وتنها اطلاعاتی ک ازش داریم اسمش و سنش و مشخصاتی ک روی عکسش درج شده !
میلاد معروفه ب مشتی بلا!و البته عاشق ماسته_و از بدو تولد فقط ماست خورده
و معتقده ک همه درحال اشتباه زنیه و آروزی دیرینه اش اینه ک ی روزی تبدیل ب سوسک بشه(برات دعا میکنیم نگران نباش
)
خلاصه همینو درموردش میدونستیم ک گفتم وبرای اونم آرزوی موفقیت داریم
واما نفر دهم
مرضیه اس
@M-b-b
مرضیه متولده دهه۷۰عهمرضیه امسال مترجمی زبان قبول شده و داره ب درسش ادامه میده
مرضیه عاااااشق رنگ آبیه!(البته اینم بگم عادل پسر دایبه مرضیه اس_برای همین عاشق رنگ آبی بودن تو ژنشونه_شوخی)
خلاصه مرضیه از هرچی آبیه از دریا گرفته تا رنگ چشم عروس داییش هوشنگ خوشش میاد
برای مرضیه هم آرزوی خوشبختی و موفقیت داریم
واما نفر یازدم
سبحانه
سبحان متولد دهه۷۰عهسبحان قلدره_وبیش از حد غیرتی و فقط فکرو ذکرش اینه فائزه موهاش بیرون نباشه
و انقد غیرتیه ک از اون سیبیل کلفتهای چاقو کش دیده میشه
سبحان امسال دانشجوی روانشناسیه_والبته سرکارهم میره و کنکوری هم هست
سبحان دریک هفته قبل طی ی عملیات سامورایی ب خانه فائزه رفته و ترور ورانه فائزه را از پدرش خواستگاری کرده ک دراین کار موفق گشته است
برای سبحان هم آرزوی موفقیت و خوشبختیه زیاد داریم بااون سیبیلاش
واما نفر دوازدهم (آخرین عضو)
فائزه
فائزه متولد دهه۷۰عهفائزه دانشجوی علوم تربیته ک تازگیا سرکار هم میره و معلم اول بتدایی شده
فائزه تازگیا عروس شده و کلا فکرو ذکرش قروفره و کلا دنبال لباس عروس و این حرفاس
فائزه زود رنجه _رو فالوراش حساسه_بیش از حد قودوخهفائزه عاشقه!
فائزه و عال دوستیشون قدمت زیادی داره و تقریبا از اولین دوستای عادل حساب میشه و عادل براش مث یک فرزند میمونه و برای همین فائزه تصمیم گرفته ک ب عادل دریافتن هوشنگ کمک کنه!
البته این کمک با همراهیه محترم انجمن خواهد بود!
خب بچه ها مرسی ک خوندین_نمیدونم شایدم نخوندین
فقط خواستم یکم شوخی کنم ک بخندیم
مرسی از آدمایی ک تگشون کردم
نظرهاتون برام جالبه(منتظر جواب ها تو تودلی هستم)
دوستتون دارم -
_وااو چه موهایی!!! موهات چی شد؟
+زدمشون:)
_دیوونه ای؟ حالا گیریم تو دیوونه . اون آرایشگره چطوری دلش اومد؟ اصن خونوادت چرا گذاشتن؟
+نرفتم آرایشگاه:)
_؟؟؟
+خودم زدم...
_چییییی؟!
+وسط تست زدن جلو دست و پام بودن . شونه کردنشون یه رب وقت میبرد . شستنشون یه ساعت . وقت نداشتم .. کنکور داشتم. یه روز بستمشون . از پشت کش مو با قیچی زدمشون:)
_چیکار کردی با خودت؟
+واسش از همه چی زدم:) دردش اینجاست تهش نرسیدم:)
امیدوارم از این آرزوهای خاک شده یه جوونه جدید بزنه بیرون
میزنه؟
_.... -
من بودم و یه "پاییز "
سه ماه سال رو سر می کردم تا برسم بهش..
میدونی چرا؟
«چون "پاییز"همش شبه»
همه خواب..
تو بیدار..
شب نشینی با آیدا و شاملو
نمیدونی که چه لذتی داشت..
انار دون می کردی
کنار کورسوی چراغ «خاموش روشن ستاره میشمردی»
زیر اولین بارون "پاییزی"
این سر تا اون سر شهر قدم می زدی با چتر
تنهای تنها..
با یاد "دلـــــبر"..!
راهتو کج میکردی میرفتی زیر درختـا رو برگـا
قدم می زدی..
خش خش..
یه جور هم صحبتی بود باهاشون..!
آی که نمیدونی چه درد و دلی میکردن
از مرگ غمـ انگیزشون..
از بی معرفتی درخت..
از هوای برگ تازه..
باید بودی و میدیدی و پا به پاشون اشک می ریختی..!
نمیدونی که چه لذتی داشت..
وقتی اولین برف سال "پـاییز" بود..
یجورایی محاسن "پاییز" کامل میشد..!
مهر می رفت..آبان میومد..وای از آذر..!
روزا میگذشت و قدم به قدم با "پاییز" مهر دلبــر بیشتر می نشست به دل..
"پاییز" بود و نارنگیاش..
دلبرونه های "پاییزی"
واسه همینه که "پاییز" شده پادشاه فصل هاـ...
.
.
ولی حالا چی؟
دیگه "پاییز" برام نارنـجی نیست..!
دیدی "پاییز"
دیدی مهرتو از دلم انداختن؟!
دیدی شبارو دیگه باهات صبح نمیکنم؟!
سر شبی بی رویا چشامو میبندم..
آخه دیگه ستاره ای نیست که چشـمک بزنه..!
دیگه چراغی نیست که زیرش دلبری های آیدا رو واسه دلدارش بخونم..!
تاریکه..
خیلی تاریک..
دیگه زیر بارون قدم نمیزنم
آخه به یاد کی؟
به یاد اونی که رفته؟
«چرا همه پاییز میرن؟»
«چرا پاییز هیشکی برنمی گرده؟»
دیدی آخرش شدی "خزان"..
منو با کولاک زمستون تنها گزاشتی..!
به اونی که "پاییز" رفته
بگو "پاییز" برگرده..
که دیگه بهت نگن
«پاییز اومده پی نامردی»
بهت نگن خزان..فصل تنهایی..
بهت بگن
پادشاه فصــل ها..! -
من وقتی به خودم توی آینه نگاه میکنم
میبینم خیلی چیزا هست که بهش افتخار میکنم!
به همه شبای سختی که گذروندم و فکر کردم دیگه امشب میمیرم اما زنده موندم
به تمام لحظه هایی که دنیا قدرتشو نشون میداد اما من میخندیدم
به تمام زخم هایی که خودم بستم و مرهم شدم براش
اما میدونی به چی خیلی افتخار میکنم؟
به اعتماد و قلبم که دوباره ساختمش
به اون دوماهی که طاقت آوردم و تلف نشدم
حالا قوی بودن رو حس میکنم
میدونم که از حالا دنیا سخت تره
و باید قوی تر بشم
اما باید قوی بمونم
این پایان من نیس
ی شروعه دوباره اس(:
هرچه تبر زدی مرا زخم نشد جوانه شد -
%(#c5e7fa)[به] %(#4fcdf3)[نام] %(#26b6f3)[خالق] %(#18a6f2)[زیـبــــــــــــــــــآیی] %(#007ec2)[ها]
سلام به
خـودتــــــــــــــ(:
همه ی ما هنرها و استعداد هایی رو توی وجود خودمون داریم که تا به سمتشون نریم و ازشون بهره نبریم ، شکوفا نمیشن ! ):
هدف این تایپیک اشتراک گذاری تولیدات ذهنی خودمون هست %(#ff0000)[(] تاکید میکنم خودمون %(#ff0000)[)] ، اینجا هر چیزی که منشاش خود شما باشید ارزش داره نهکپیکار های بقیه
حتی میتونید فیلمی ک دیدید یا کتابی رو که خوندید رو با قلم و فکر خودتون نقد کنید و اینجا قرار بدید (:همه به اینجا دعوت هستن @دانش-آموزان-آلاء
بخصوص (:
@zedtwo / بهاره / FLY -----> طراحان فوق العاده انجمن
@SOBHAN-1999 / najafiali78 / sattaralipour -----> خوشنویسان خوش قلب
negaarin / @M-an / chakame / دکتر علی ----->نویسندگان عجیب الفکر !
@njzamin / revival / @_Ata_ / @javadm328 ----> شاعران شهره انجمن
@faezeh-r / blue ----> دو عدد عکاس تیز بین
@zedtwo / Vezra / @Dr-Bernosi / بهاره ----> گرافیک بازان
....................................
ازتون خواهش میکنمبه پست ها ریپلای نزنید تا یه مجموعه خوب و یک دست از هنر های آلایی ها رو داشته باشیم (:
%(#6bffe6)[توجه !] این تایپیک شعبه دیگریندارد
%(#ff0000)[پ ن] : اگه پستای هنریتون رو توی تایپیک دیگه ای جز اینجا ببینم مورد پیگیریتون قرار میدم تا اخراج کامل هم دست بردار نیستمزمزمه کردم: خو... خودشه؟
ق... قدش...
کوله مو زمین انداختمو فقط دویدم
_ آرااااام
دایی صدام میزد
مهم نبود
میدوعیدم!
احتمالش 0 عه
دقیقا 0
ولی 0 هم برای من کافی بود!
شالم از روی سرم سرخورده بود رو گردنم
مسئولای امنیتی خیره بهم بودن
ب پله برقی رسیدم
اون سریع پله هارو پایین رفتو سمت خروجی دوید
گیر کرده بودم!
لای جمعیت تو پله برقی گیر کرده بودم
ب آخرش رسیدمو سمت خروجی دویدمو از فرودگاه خارج شدم
کسی
نبود!
آ: نه...
دستامو رو زانوهام گذاشته بودم. نفس میگرفتم
اطرافمو نگاه میکردم
آ: نه... خواهش میکنم!
گریم گرفته بود!
دایی بهم رسید
_ آرام! داری چیکار
برگشتمو خودمو تو بغلش انداختمو گریه کردم
آ: اگه خودش بوده باشه چییی
دایی اروم دستاشو دورم بردو پشتم حلقه کرد
کت دایی رو فشار میدادم
چشامو بهم میفشردمو اشکام رو گونم میریخت
آ: اگه خودش بوده باشه... چی...- ی تیکه از رمانمه ^~^
-
%(#c5e7fa)[به] %(#4fcdf3)[نام] %(#26b6f3)[خالق] %(#18a6f2)[زیـبــــــــــــــــــآیی] %(#007ec2)[ها]
سلام به
خـودتــــــــــــــ(:
همه ی ما هنرها و استعداد هایی رو توی وجود خودمون داریم که تا به سمتشون نریم و ازشون بهره نبریم ، شکوفا نمیشن ! ):
هدف این تایپیک اشتراک گذاری تولیدات ذهنی خودمون هست %(#ff0000)[(] تاکید میکنم خودمون %(#ff0000)[)] ، اینجا هر چیزی که منشاش خود شما باشید ارزش داره نهکپیکار های بقیه
حتی میتونید فیلمی ک دیدید یا کتابی رو که خوندید رو با قلم و فکر خودتون نقد کنید و اینجا قرار بدید (:همه به اینجا دعوت هستن @دانش-آموزان-آلاء
بخصوص (:
@zedtwo / بهاره / FLY -----> طراحان فوق العاده انجمن
@SOBHAN-1999 / najafiali78 / sattaralipour -----> خوشنویسان خوش قلب
negaarin / @M-an / chakame / دکتر علی ----->نویسندگان عجیب الفکر !
@njzamin / revival / @_Ata_ / @javadm328 ----> شاعران شهره انجمن
@faezeh-r / blue ----> دو عدد عکاس تیز بین
@zedtwo / Vezra / @Dr-Bernosi / بهاره ----> گرافیک بازان
....................................
ازتون خواهش میکنمبه پست ها ریپلای نزنید تا یه مجموعه خوب و یک دست از هنر های آلایی ها رو داشته باشیم (:
%(#6bffe6)[توجه !] این تایپیک شعبه دیگریندارد
%(#ff0000)[پ ن] : اگه پستای هنریتون رو توی تایپیک دیگه ای جز اینجا ببینم مورد پیگیریتون قرار میدم تا اخراج کامل هم دست بردار نیستمدرو بستم
صدای در پیچید
سمت در اتاقم رفتم
همه جای خونه میدیدمش
در اتاقو باز کردم
دستم میلرزید
دارم بهت فک میکنم
دارم بهت فک میکنم
دارم بهت فک میکنم
توام؟!
الان خیلی دیره
الان شاید... خیلی دیره
همیشه از زمان عقبترم
ولی بازم دارم بهت فک میکنم
رو تختم نشستم
ب جای خالیش خیره بودم
نه
نه فقط ی خابه بده
الان میاد تو
الان از در میاد تو
اون اینجاست
صدای ساعت اتاق توی مغزم پخش میشد
دستامو روی گوشام گرفتم
نفسم بالا نمیومد
داشتم خفه میشدم!
مغزم پر از عکس بود
عکسایی ک ازش تو ذهنم میگرفتم
تک ب تک لحظاتی ک باهم داشتیم
خیره ب دیوار بودم
داستانی بود ک نمیتونستم بهشون تعریف کنم
میدیدمش ک داره توی اتاق گشت میزنه
پاهام از رو زمین جدا میشدن
ولی چی تغییر میکرد؟
داستانشو میتونستم بگم؟
این من بودم که خونه بردمش؟
کل شبو تو فکرش گذروندم؟
ضربانهای نامرتب؟ مال من بودن.. نه؟!
با اینکه شکسته بود، خنده های عمیقا خوشحالش!
اون امشب رفته
قلبم اینجا نیست مطمئنم
مطمئنم چیزی اینجا نیست
من
من گمشدم؟!
خیره شدم به ساعت
مطمئنن داشت میگذشت
ولی نه واسه من!
من
من الان
دقیقا کی ام؟!
دستمو روی قلبم فشردم
اینقد بدون اون پوچم؟!
اینقد
پوچم؟!
نفس کشیدم
چشامو بستم
نفس کشیدم
:تا 3 میشمرم
:اون همینجاست
نفس کشیدم
نمیخاستم اجاره بدم بغضم بشکنه
نفس کشیدم
:اون
آب دهنمو قورت دادم
:اون
لبخند زدم
:اینجاست... نه؟!
نفس کشیدم
صداش زدم
: آرام
لبخند زدم
: آرام
نفس کشیدم
:جوابمو میده الان
:فقط
چشامو باز کردم
ملافه رو با دستام فشردم
بغضمو شکوندم
سرمو تکون میدادم: اون اینجاست
ملافه رو محکمتر تو مشتم میفشردم
چ: آرام تو اینجایی
گریه میکردم
اونقدر بلند که دنیا صدامو بشنوه
همینو میخاستم
چ: آراااااام!
داد میزدم
چشمو نمیخاستم باز کنم
ن تا وقتیکه مطمئن شم اینجاست -
دیشب توی خواب دیدم که ی گربه دارم
نمیدونم تعبیر خواب گربه چیه
راستش مهم هم نیس
ولی گربه ام تو تخت خوابم خوابیده بود
داشتم نوازشش میکردم
خوشگل بود تقریبا همین شکلی بود
بدنشوکش و قس میداد
تو خواب عاشقش بودم انگار از بچگی داشتمش..
منم کنارش دراز کشیده بودم و آروم با انگشتام موهاشو نوازش میکردم
یهو پاشد رفت رفت توی سالن پذیرایی و من نمیتونستم از روی تختم بیدار شم
میخواستم برم دنبالش
ولی نشد انگار نمیتونستم از جام تکون بخورم
از خواب پریدم
از تخت اومدم پایین رفتم تو سالن پذیرایی
خنده داره ولی ده دقیقه دنبالش بودم زیر مبل و تو اشپزخونه!!
بابام بیدار شد گفت چیزی شده
هی میخواستم توضیح بدم نمیشد
یهو انگار به خودم اومدم فهمیدم خواب بوده.. -
خب
سلام
امروز اومدیم اینجا ی داستانی رو باهم بخونیمو بعضی حقایق و ویژگی هارو درمورد چند کاربر انجمن ک عضو های تقریبا پیشکسوت این خانواده هستن رو ببینیم
خب اول از همه میخواییم نقش اول داستان رو
عادل
بررسی کنیم
این عادله
Zrex
@Vadf
عادل متولده دهه۸۰عه ولی دست کمی از ۷۰دیانداره وحتی تو بعضی موارد شبیه ۶۰دیا حرف میزنه(کلاموجود عجیبیه!_شوخی کردما بی جنبه
)
عادل عاشق کتاب خوندنه _ینی ی ساق طلایبه و هزاران کتاب!
تازگیا فهمیدیم عادل عاشق شده _عاشق هوشنگ!
نمیدونیم هوشنگ کیه ولی میدونیم چشماش آبیه!
برای همین عادل همه چیو آبی میبینهاز جورابهایی ک سرصبح ساعت۷میپوشه مدرسه تا درمدرسه و شیلنگ همسایه
عشق هوشنگ عادل رو سیگاری کرده _همینجوری ک میبینید شب و روزش هوشنگه _برای همین تصمیم گرفته شده همه هوشنگ های چشم آبیه جهان رو جمع کنیم ی جا تا عشق عادل رو پیدا کنیم
خب واما داستان از خانواده انجمنیه عادل شروع میشه !
عادل دوستای زیادی داره ک بعضیاشون براتون اینجا معرفی میشن:
خب این مهدیه
Dr-acula
مهدی متولد دهه۷۰عه ک امسال پزشکی رو قبول شده و داره درسشو میخونه _مهدی چش گنده ترین عضو انجمنه_ک تشکیل شده از دوعدد چشم و تعداد زیادی تاره موعه روی سرش ک کلا مو دیده میشه
مهدی علاقه زیادی ب فلسفه داره و کلا تصمیم گرفته تااخر عمرش تو جستوجوی این باشه ک اصن برای چی ب دنیا اومده و درحین این جستوجو کلی مریضو باآمپولهای فلسفیه خودش از راه ب در کنه(ببخشید
)
بلاخره ایشون عضو خانواده انجمن و دکتر انجمن هستن
واما نفر سوم
نفر سوم دلآرامه
dlrm
دلارام دهه۷۰دیهناظمه انجمنه
دلارام دلرحمه ولی گیرم میده
درکل ازش حساب ببرید
دلارام یکی از دوستای شدیده عادله !دلارام عاشق آهنگ های چاوشیه
پدرانجمن رو بااین ابراز احساساتش برای چاووشی دراورده:| _بگذریم دلارام عاشق اینستگرامه_همش پست استوری _دست کمی از شاخ های اینستا نداره:/ولی خب چ کنیم ک قطعیه اینترنت براش کمر شکن بود.ولی سعی کردیم باانجمن آرومش کنیم
واما نفر چهارم
فاطمه اس(خانوم_اینم بگم انجمن فاطمه زیاد داره:|)
فاطمه متولد دهه۷۰عهفاطمه عاشقه حبیبه
همونکه عکسشم هست _حبیب ی آدم خیالیه ک فاطمه باهاش زندگی میکنه و زندگیه خوبی رو دارن الحمدالله
فاطمه عاشق نویسندگیه و نویسنده خوبیه _مطمئنیم ی روزی نویسنده خوبی میشه!واینم بگم ک فاطمه از اون دخترای قرو فرداره
ک نمیدونم کی بهش گفته شبیه آدری هپون هستی اونم باورش شده (بهش نگید ولی خودش از آدری خوشگل تره
)
ب هرحال براش آرزوی موفقیت داریم
واما نفرپنجم
علیه
@ali_soltani
علی متولد دهه۷۰عهلقب داره ب پدر انجمن
وتقریبا سردار آزمون(همون کنکور)میشه بهش گفت
(شوخیه ها)
علی عاشق بیدلِینی ی بیدل باشه و مقداری پفک و ی اتاق و علی _دیگه چیزی نمیخواد_علی عاشق انجمن هم هست!وب سلطان رفت و برگشت معروفه!وکلا کاری باساکت نشستن نداره انقد باروان آدما با شوخیاش بازی میکنه ک...(گربه ب تنگ آید ناچار ب چنگ آید میشه)
ولی خب بچه خوبیه چیزی تودلش نیست
درکل برای اونم آرزوی موفقیت داریم
واما نفر شیشم
فاطمه اس
fateme
فاطمه متولد دهه۷۰از دیار خوشگله تبریزه
فاطمه امسال تربیت معلم _ابتدایی از دانشگاه تبریز قبول شده و (همکارشدیم_ایشالا تهشم همکارمیمونیم)
فاطمه ب شدت شوخ طبعهاما پاتو از گلیمت درازتر بکنی با اسلحه اش نابودت میکنه(دقیقا این وجه مشترکشون با یگانه اس_یگانه کیه؟!حالا جلوتر میگم براتون
)
فاطمه و عادل خوب بلدن هم دیگه ارو تایید کنن(البته بشکل ضایع وارانه)
به هرحال براش آرزوی موفقیت فراوان داریم
وامانفر هفتم
اینم فاطمه اسگفتم ک انجمن فاطی زیاد داره
اکالیپتوس
فاطمه متولد دهه۷۰عهفاطمه دختر کوشولو وضعیفیه (البته از نظر جسمی_وگرنه زبون داره ک نگم)
فاطمه روحیات مهربونی داره _عاشق گل و بلبه_والبته همیشه خدا دلتنگ یار:|(یاراینو دستم برسه خودم نفله اش میکنم)
فاطمه نقاش خوبی هم هست و تقریبا نصف انجمن رو ب تصویر کشیده
برای فاطمه هم آرزوی موفقیت داریم
واما نفر هشتم
یگانه
یگانه متولد دهه۷۰عهمهررربون _سر ب زیررر_شوخ طبع و خلاصه نگم براتون _یگانه امسال پرستاری قبول شده و نذر کرده ک هرکی راهش تو اینده ب بیمارستان افتاد ازش ویژه پذیرایی کنه
یگانه بسار گرماییه ینی ۴فصل سالو کلا جوراب پاشه و گرما رو دوس داره _بایگانه زیاد درنیافتید هرکی با یگانه درافتار ورافتاداسلحه میکشه بدبخت میکنه
برای یگانه هم آرزوی خوشبختی داریم
واما نفر نهم
میلاد
_MILAD_
میلاد متولد دهه ۷۰عهمیلاد موجودی مجهوله ک کسی قیافه اشو ندیده وتنها اطلاعاتی ک ازش داریم اسمش و سنش و مشخصاتی ک روی عکسش درج شده !
میلاد معروفه ب مشتی بلا!و البته عاشق ماسته_و از بدو تولد فقط ماست خورده
و معتقده ک همه درحال اشتباه زنیه و آروزی دیرینه اش اینه ک ی روزی تبدیل ب سوسک بشه(برات دعا میکنیم نگران نباش
)
خلاصه همینو درموردش میدونستیم ک گفتم وبرای اونم آرزوی موفقیت داریم
واما نفر دهم
مرضیه اس
@M-b-b
مرضیه متولده دهه۷۰عهمرضیه امسال مترجمی زبان قبول شده و داره ب درسش ادامه میده
مرضیه عاااااشق رنگ آبیه!(البته اینم بگم عادل پسر دایبه مرضیه اس_برای همین عاشق رنگ آبی بودن تو ژنشونه_شوخی)
خلاصه مرضیه از هرچی آبیه از دریا گرفته تا رنگ چشم عروس داییش هوشنگ خوشش میاد
برای مرضیه هم آرزوی خوشبختی و موفقیت داریم
واما نفر یازدم
سبحانه
سبحان متولد دهه۷۰عهسبحان قلدره_وبیش از حد غیرتی و فقط فکرو ذکرش اینه فائزه موهاش بیرون نباشه
و انقد غیرتیه ک از اون سیبیل کلفتهای چاقو کش دیده میشه
سبحان امسال دانشجوی روانشناسیه_والبته سرکارهم میره و کنکوری هم هست
سبحان دریک هفته قبل طی ی عملیات سامورایی ب خانه فائزه رفته و ترور ورانه فائزه را از پدرش خواستگاری کرده ک دراین کار موفق گشته است
برای سبحان هم آرزوی موفقیت و خوشبختیه زیاد داریم بااون سیبیلاش
واما نفر دوازدهم (آخرین عضو)
فائزه
فائزه متولد دهه۷۰عهفائزه دانشجوی علوم تربیته ک تازگیا سرکار هم میره و معلم اول بتدایی شده
فائزه تازگیا عروس شده و کلا فکرو ذکرش قروفره و کلا دنبال لباس عروس و این حرفاس
فائزه زود رنجه _رو فالوراش حساسه_بیش از حد قودوخهفائزه عاشقه!
فائزه و عال دوستیشون قدمت زیادی داره و تقریبا از اولین دوستای عادل حساب میشه و عادل براش مث یک فرزند میمونه و برای همین فائزه تصمیم گرفته ک ب عادل دریافتن هوشنگ کمک کنه!
البته این کمک با همراهیه محترم انجمن خواهد بود!
خب بچه ها مرسی ک خوندین_نمیدونم شایدم نخوندین
فقط خواستم یکم شوخی کنم ک بخندیم
مرسی از آدمایی ک تگشون کردم
نظرهاتون برام جالبه(منتظر جواب ها تو تودلی هستم)
دوستتون دارم -
@shoka2000 ازمون غیر حضوری خخخ
@دانش-آموزان-آلاء