Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خــــــــــودنویس
روز آخر ❤️
_
سلام به همه رفقای کنکوری اومدم یه تاپیک بزنم برای روز آخر کنکور، اینجا بچه‌هایی که می‌خوان روز آخر رو مفید درس بخونن، بیان برنامه‌هاشونو پارت‌بندی شده بزارن ️ و هم اونایی که تصمیم گرفتن دیگه درس نخونن و فقط ریلکس کنن، اینجا کنار هم باشیم ، حرف بزنیم ، استرسارو بریزیم دور، انرژی مثبت بدیم و بگیریم ... اگه برنامه‌ریزی برای روز آخر داری، بیا پارت‌هات رو بزار و تا لحظه آخر تلاش کن ( مثل خودم ایده همینه چون مجبورم ) ... اگه تصمیم گرفتی دیگه فقط استراحت کنی که خیلیم عالی ... اگه دکترای پارسالی هستی و تجربه شب قبل کنکور رو داری، لطفا بیا راهنمایی کن، آرامش و انرژی بده :)) ‌ فقط یه خواهش کوچولو دارم لطفا فضای تاپیک آروم و مثبت نگه داریم چون قرار نیست با کارای دیگه اتفاق خاصی بیفته اما با اینکارا اتفاق خاصی میفته @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @تجربیا
بحث آزاد
برگ انجیر.... ☘️🍀🌿
______
بِسْم رَبّ النور ️ سلام امیدوارم حال دلتون بهترین باشه..... برم سراغ حرف اصلی.... در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....️️ یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل..... البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم..... اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ️ [image: 1686940882701-img_-_.jpg] پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:️️
بحث آزاد
رقیب
خ
کسی هس ساعت مطالعه بالایی داشته باشه بخونیم این 20 روزو؟ ترجیحا دختر باشه تنهایی نمیتونم اگ یکی بود خیلی بهتر پیش میرفتم
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
تروخدا بیاین
خ
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
خ
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
خ
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
خ
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد

خــــــــــودنویس

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
1.7k دیدگاه‌ها 248 کاربران 79.2k بازدیدها 213 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • ...Nedaa...H. آفلاین
    ...Nedaa...H. آفلاین
    ...Nedaa...H
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #768

    ۲۰۱۸۰۹۲۵_۲۰۵۳۵۳.jpg

    چقدر قشنگه بالا رفتن از آبیدر اون هم تو شب 🌼

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    13
    • uuU آفلاین
      uuU آفلاین
      uu
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #769

      IMG_20191217_231302_227.jpg
      بدون شرح❄❄❄❄

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      20
      • ر آفلاین
        ر آفلاین
        رُزِعــآبیـ
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #770

        تو اين سالا ك من فقط از كنكوري بودن اسمشو به دوش ميكشيدم
        خيلي چيزا عوض شد
        ديد خانوادم
        ديد من نسبت به زندگي
        هم سن سالام رفتن هر كدوم به يه جا رسيدن
        ادماي دورم هر روز بلندتر شدن من مفيد ترين كارم تنفس سلولي بود
        هرو روز ميگفتم من عقب افتادم
        به فكراي منفيم بها دادم ماها گذشت حسرت اين ك كاش از مهر كاش از دي كاش از عيد....
        چيشد مگه اي كاشام مگه فكراي منفيم مگه نشدنا نفهميدنا از پاي درس بلند شدنا سريال ديدن براي فرار از استرس چيزي به غير چند سال سوخته به من اضافه كرد؟
        نه تنها به من به هيشكي اضافه نميكنه
        كاش با يه ويترين اون تنبليا فرارا بهانه هارو از خودت جدا كني و تلفاتي ك بابتش دادي بزاري توي ويترين و بزرگ بنويس:
        ورود به اين سمت ممنوع حتي شما دوست عزيز 🍃

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        11
        • amir bahramiA آفلاین
          amir bahramiA آفلاین
          amir bahrami
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #771

          همیشه فکر میکنم که مشکل چیه ؟منشا این مشکلات چیه ریشه های هر چی مشکل هست از نمی‌دونم اقتصادی و ... بگیر تا بحثای روابط. چرا که نه در این مورد هم صحبت کنم .توی دانشگاه از یه دختری خوشم میومد و رفتم پیشنهاد دوستی دادم بعد گفت من کلا قصد دوستی ندارم .سوال اینه :اگه علاقه متقابل نداره چرا دایم منو به قول دوستام تحت نظر داره ؟ و چرا یواشکی سعی می‌کنه وقتی من متوجه نیستم منو نگاه کنه ؟
          حقیقت اینه از رفتارش فهمیدم متقابلا اونم علاقه داره ولی خب من پیشنهاد رو دادم و رد کرد و من منتظر کسی نمیمونم چون برای ازدواج نمی‌خوام که بگم حتما این .
          حقیقت اینکه این طور رفتارا رو بار ها و بار ها دیدم و دنبال دلیل این قضیه بودم که چرا ؟جواب این بود : دلیل خاصی نیست جز این که ما کشوری عقب افتاده هستیم با آدمای عقب افتاده که ذهن عقب افتاده دارن. یه آدم چطور به خاطر برخی اعتقادات می‌تونه رو نیاز های اولیه اش سرپوش بذاره ؟ فکر این میافتم که بعدا همین آدم ها دست پاچه میشن بعده گذشت یه سنی که چرا من فرصت هارو از دست دادم
          دلیلی پیدا نکردم برای این قضایا به جز یه کلمه : شعور کم ( درک نداشتن از خود و دنیای اطراف )

          گاها هم میگم قید دوست بازی رو تو ایران بزنم اصلا ولی میگم شاید یه نفر پیدا شد و شعور رو داشت و صمیمی شد ولی بازم برمی‌گردم به پله اول چه به هدفم یعنی دوستی برسم چه نرسم چون مذهب مهم تر از نیاز های اولیه شده تو اینجا .
          چیکار کنیم چکار نکنیم
          باید یه تصمیم اساسی بگیرم چون این فکرام و اینکه توی چه کشوری با چه طرز فکرایی زندگی میکنم و ناراحتی هاش توی درسم هم تاثیر میگذاره.

          دوست دارم میشد فرار کنم از اینجا و آدم هاش
          آدمایی که به خاطر اعتقاداتشون یه حصار کشیدن دور زندگیشون.

          سعی میکنم تصمیم بگیرم که این انرژی که می‌ذارم روی دوست یابی و جنس مخالفم بذارم روی درسم تا بتونم حتی به نزدیک ترین جای ممکن به جز اینجا فرار کنم . دوست دارم فقط چیزی بشه انگیزه اش رو پیدا کنم و قسم بخورم که فقط تلاش کنم تا از اینجا و آدم هاش قرار کنم.

          «در مورد دانشگاه هم که گفتم توی غیر انتفاعی میخونم ،اوایل با انگیزه بودم و خیلی می‌خوندم و همه سوالارو من جواب میدادم تا اینکه سوالایی می‌پرسیدم و استادا نمی‌تونستن جواب بدن و در میرفتن و مطالبی که میگفتن برای من ( بقیه رو نمی‌دونم ) سطح پایین بودن و هستن . کم کم فعالیتم کم شد و الان واقعیتش درس نمیخونم چون مثلا وقتی از استاد سوال می‌پرسی و استاد در حد جزوه ای که داده بلده و سوال چالشی نمیتونه جواب بده و برنامه ریزی خاصی نیست باید هم اینطور باشه.

          قدم اول رو از اینجا بر میدارم : مجبورا قید نیاز های اولیه ام رو میزنم.

          قدم دوم : فقط خوندن و خوندن. تنها راه برای خلاصی از اینجا.

          بعضی وقتا بعضی تصمیما رو باید مثل حالت اضطراری بگیری چاره ای نیست و مهم تر اینکه این روزای سخت یادم نمیره و یادم نمیره که چطور مدتی از آدم ها ضربه میخوری . فقط به امید خلاصی از این جهنم قید بعضی خواسته هامو میزنم و این یعنی هر چی مشابه این قضیه پیش بیاد هر چی هر کی میره توی سطل اشغال.

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          5
          • amir bahramiA آفلاین
            amir bahramiA آفلاین
            amir bahrami
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #772

            توی ذهنم پره از یه سری چیزا....

            از فحش

            از این سوال که من اینجا چیکار میکنم و چرا در بین آدمایی هستم که ذهنیتشون مال چند هزار سال قبله
            بعضی وقتا که یادم میافته بین چه آدمایی هستم تو سرم یه چیزی میشه مثل برفک تلویزیون و ذهنم موقتا به هم می‌ریزه

            انگار دارم خفه میشم نفسم بالا نمیاد
            ولی امیدم رو از دست نمی‌دم . میگه که دست به مهره شدی باید تا آخرش بری

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            7
            • M آفلاین
              M آفلاین
              marzyeh78
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #773

              از یک جایی به بعد همه چیز آروم میشه فقط باید صبر داشته باشی. باید یاد بگيری كه رها كنی، هر کسی قرار نـیست تـو زندگیت بمونه. باید یاد بگیری که همیشه قرار نیست همه چیز باب میل تو پیش بره.. از یک جایی همه چیز آروم میشه. انقدر آروم که دیگه هیچی به اندازه خودت واست مهم نیست...!!

              الحمدالله علی کل حال🧡

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              9
              • پایانپ آفلاین
                پایانپ آفلاین
                پایان
                اخراج شده
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط پایان انجام شده
                #774

                http://s6.picofile.com/file/8382176268/AndroVid_join_5333_8750.mp4.html

                در مکتب سامورایی ها هست ک«مرد را به نهایت عصبانیت برسایند،چیزی جز خون او را آرام نمیکند» :|
                لقب «قاتل بی رحم» ک توسط فامیل ب این بنده حقیر اهدا شد:/ بخاطر همین بازیه!! مینی میلیتا بود 😂
                نمیدونم بازی کردید یا نه ولی خیلی لذت بخشه اگ حرفه ای باشی...
                کلیپ بالا امروز برش هایی از چند بازی اخری ک آنلاین الان زدم،ضبط کردم
                ی صدا هم گذاشتیم روش باحال شه :|
                امیدوارم از دیدنش لذت ببرید،فقط کافیه کمی در حجم خساست بخرج ندید و دان کنید :| با کیفیت بالا فیلم از صفحه ضبط شده،بعد دانلود صفحه رو بزرگ کنید،جزئیاتش قشنگتره
                (فقط در صورتی لایک کنید ک فیلمو دیده باشید :| نظرتون هم بگید بعدا :| )

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                7
                • پایانپ آفلاین
                  پایانپ آفلاین
                  پایان
                  اخراج شده
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #775

                  IMG_20191220_152559.png
                  بدون شرح...
                  (کاظم نماده!)

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  29
                  • ر آفلاین
                    ر آفلاین
                    رُزِعــآبیـ
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #776
                    این پست پاک شده!
                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    0
                    • خانومخ آفلاین
                      خانومخ آفلاین
                      خانوم
                      فارغ التحصیلان آلاء
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #777

                      بین خودمان بماند
                      من بلد نبودم دلبرانه بنویسم جانم!
                      تمام سعیم را کردم ولی... نشد!
                      نه انگشت هایم به خوبی روی کیبورد می رقصید نه کلماتم رنگ و عطر داشت!
                      حال و هوایم شده بود شبیه تولستوی!
                      خسته بودم و کدر..
                      تیره عین آسمان روس..!
                      بین خودمان بماند که من شاید دلبرانه ننویسم اما تو را درمیان تک تک حروف و کلماتم جا گذاشتم و همین
                      برای دلبرانه بودن نوشته هایم کافی است!
                      🌊💙

                      ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      13
                      • uuU آفلاین
                        uuU آفلاین
                        uu
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #778
                        این پست پاک شده!
                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        0
                        • ر آفلاین
                          ر آفلاین
                          رُزِعــآبیـ
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #779

                          ب دنیا آمده ام، ثابت بمانم؟

                          تا ابد؟ هر روز ؟

                          زندگانیم چه شد؟

                          گره خوردم،در یک نقطه..

                          شدم آرام و افسرده..

                          توقف کرده ام درجای..

                          توقف کرده ام هرروز و هرساله..

                          که درجا میزنم هر روز و هرشب را..چرا؟؟

                          که هرچه کوششی کردم،

                          جنبشی نیستو نمیبینم..

                          و دنیایم چه شد امروز؟

                          چه شد دیروز و فردا را؟؟..

                          و میخواستم ،خودم باشم ..

                          قوی باشم ...

                          زنم دستان لرزانم

                          کنم تکیه بر زانو و برخیزم..

                          و ترسیدم؟!

                          ترسیدم تا سرم آمد؟

                          ندانستم نفهمیدم..

                          گذشتند سال ها بیخود..

                          و نبود آنطور که میدیدم..

                          درون خواب..

                          در رویا..

                          من ماندمو تکرار ساعت ها..

                          روزها ..سال ها..

                          گذر فصل ها..

                          پاییز و زمستان را..

                          ومثل خواب..

                          و مثل پلک بر هم زدنی ،رد شد..

                          درون قاب آینه،

                          برایم آشناست خیلی..

                          چشمانم..

                          و با این حال،غریبی میکند چهره..

                          شدم تحقیر، شدم خسته

                          شدم درمانده و بسته..

                          ومثل مرگ

                          صفحه های زندگی بهم خوردند،

                          مثل جنگ سنگ،با سنگ..

                          و نالانم..

                          رسیده کارد بر استخوانم..

                          عقب رفتن بسی سخت است..

                          میان آن همه کوشش..میان سیل غم هایم..

                          تحمل میکنم بازم..

                          میدویدم باقدرتو پرشور..

                          با هزار انگیزه ی اجبار..

                          و من هر لحظه را انگار..

                          میدویدم برعکس!

                          سرد است آن لحظه،

                          که بیدار شوی و درخوابی،

                          و فریادی زنی از ترس ،

                          کمک خواهی کمک خواهی..

                          نداری اعتماد برخود..

                          و هر روزت شود پندار وارونه..

                          دروغی بسسس، زیباتر..

                          به از فردا به از دیروز..

                          همان لحظه مروری شد،

                          از این ایام..

                          شدی خیره ب یک نقطه

                          و خنثی میشوی تا جان..

                          این تو هستی که میدانی،

                          چه خواهد شد ..

                          بهار وفصل تابستان..

                          مثل یک ماهی ،

                          تقلا میکند هر صبح و هرشب را

                          میان تنگ رنگینش

                          تقلا میکند هرصبح هر شب را

                          دری هرگز نمیبابد

                          دری هرگز برای آنچه درخوابش

                          برای آنچه در رویا

                          برای آرزوهایش

                          گمان کرده ،نمییابد..

                          ب دنیا آمدم تاکی؟

                          بمانیم بر سر نطفه

                          تقلا میکنم هرصبح هرشب را

                          دری باید بیابم من

                          میان این همه رویا..

                          میان این همه رنجش

                          میان آن همه نجوا ..

                          شبانگاها میان ابر

                          میان ماه

                          سرش بر سجده میکوبد!

                          دری باشد از آن بالا از این پایین..

                          درونم میشود آشوب چند ساله

                          امیدم می رود هرشب

                          و باز می آید هر سحر تا صبح..

                          حرف ها دارد..

                          زندگی بامن ..

                          نمیگوید ..!!

                          نشانم میدهد هردم..

                          نمیفهمم ،نفهمیدم!

                          نمیذارد

                          که آسان بگذری از او

                          وز پله های کوچک و سردش..

                          خودت را میزنی برخواب!

                          که انگارش نمیبینی نمیفهمی!

                          وتا باشد چنین حالت

                          دری بازش نمیبابی

                          نزآن بالا ،نزآن پاین

                          فروخرده شوی هر روز هرشب را

                          بیاد آور عکس چشمانت

                          فرو رفتی و خندیدی ..

                          فرورفتی میان مه

                          میان غم..

                          بس است دیگر

                          بس است دیگر..

                          باز نمیگردد، سال های رفته ات بر صبر

                          نشد از راه دیگر رفت..

                          ،زندگی زهرش شده کاری

                          رفته ام بر باد

                          و حالا سخت میفهمم

                          گذشتن از پس این پله ها ،درها..

                          فقط"یک"چیز میخواهد،

                          خودت را بنداز، در باد..

                          رها انگار..

                          تمام زجر هایش

                          از این پس میشود شیدا..

                          نترس! دیگر گریز از راه دیگر را نمیخواهد!

                          فقط آرام فقط خنثی

                          فقط "بخشیدن"خود را..

                          ببند چشمهای زیبایت

                          قدم بگذار در این ترس ات

                          میخورد باد خنک بر پلک چشمانت

                          شود پنهان غم درینه ات زین ترس

                          قدم بگذار در این ساحل

                          تنفس کن هوایش را

                          و پا بگذار بر این شن های سرد آب..

                          بگشا چشم ،در این ساحل..

                          غم انگیز است ..

                          تمام سال های رفته ات،اماااا !

                          همش تکرار این ایام

                          همش تکرار این غم ها..

                          خودت بودی ک ترسیدی..

                          قبولش کن،قبولش کن!

                          وصادق هرچه صادق تر..

                          هرچه کردی، بارها برخود..

                          قبولش کن ،ببخش خود را

                          ببخش چشمانت گرمت را..

                          بگیر آن قلب تنهایت میان گرم دستانت..

                          ببند چشمان خیست را،وحس کن قلب گرمت را..

                          لیاقت ارزشی داری که خود هیچش نمیدانی..

                          بگرد درخود، بگرد در قلب زیبایت..

                          بیاب آن گوهر نایاب..

                          بخواه از ایزد یکتا،

                          بگویش آنچه میخواهی..

                          بخواه آن قدرت والا ..

                          بخواه انجام کاری را..

                          و دیگر خوب میدانی نداری هیچ ترسی را ..

                          قدم بگذار در آنچه خوب میترسی..

                          اگر دیدی توقف کرده ای در سال یا درماه ..

                          توقف کرده ای در روز و شب هایت..

                          فقط بنگر که این راز نهانش چیست؟

                          این همه تکرار، از برای چیست؟

                          زندگی از تو چه میخواهد؟

                          چه چیز را میکند تکرار

                          تا بفهمی بارها آن را..

                          بفهم آن را

                          بفهم آن را..

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          6
                          • S آفلاین
                            S آفلاین
                            sheyda.fkh
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #780

                            mee.jpg

                            درس بخـــونیم ...😻😹

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            14
                            • پایانپ آفلاین
                              پایانپ آفلاین
                              پایان
                              اخراج شده
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #781

                              بهار زیباییست و روز آفتابی و خوبی،به بیرون شهر میروند.....در مسیر هرکس در دنیای خود است:)
                              بچه ها شیشه را پایین زدند،آرام بدون آنکه پدر مادر بفهمند،دستشان را به بیرون میبرند!آخر میگویند خطر است، قدغن کرده اند!
                              عبور این باد بهاری از بین انگشتان و لمس کف دست آنها،برخورد ارام این باد به صورت،و نوازش موهای لخت پسرها توسط آن،دیدن دشت سبز پر از لاله،و موسیقی ارام ماشین،صحنه ی باورنکردنی را در ذهن انها در حال حک کردن است...
                              اما با صدایی نیمه کاره میماند...

                              «همینجا خوب است،مسافرین محترم ایستگاه تفریح و لذت،تا دقایق دیگر میتوانید پیاده شوید 😅 »
                              پدر خانواده!او اغلب شوخ طبع است...

                              بعد از کمی از پیموندن جاده ی خاکی و توقف ماشین
                              هریک به کاری مشغول میشوند،
                              «بابا،بابا جعبه رو بزن،زودباش،بابااااااااااا،عههه»
                              بچه ها با بی قراری منتظر باز شدن جعبه ی ماشین اند که توپ خود را بردارند و به گوشه ای بروند،و خنده ها و نشاط خود را روی زمین های دشت بکارند و به یادگار بگذارند،چ کسی میداند،شاید زندگی آنها روزی انقدر جدی شود که دیگر هیچوقت نتوانند چنین بی مهابا،وقتی روی سبزه های شبنم دار دشت، به زمین بخوردند،یک دل سیر بخندند...
                              پدر به دنبال جمع کردن چوب میرود،صدایش میزد،کسیکه او را بیشتر و متفاوت تر از هرکس دوست دارد،:
                              «کجا میری،مگه زغال نیاوردی؟!»
                              او که نگرانی را در چشمان همسرش می بیند،لبخندی میزند و میگوید:
                              «نترس حاجی😂 ما را آفتی یارای نزدیکی نیست،تا یار در این نزدیکیست ,اوووف چی سرودم،کیف کردی مگه نه😂»
                              او عاشق شعر نیز هست....
                              همسر او در حالیکه خنده ای توام با اخم دارد میگوید:«صدبار گفتم این تیکه کلام حاجی رو حذف کن بدم میاد عه،درضمن گفتم ک زغال داریم!»

                              «چشم حاجی 😂 پس از این به بعد حاج خانوم میگم 😂 خب چیکار کنم اینم مثل طبع شعرم از پدرم ارث رسیده...درمورد زغال هم اینکه
                              نه خب،روی چوب خوشمزه تره....»

                              همه مشغول اند،مادر حصیر را روی دشت میندازد و مشغول به سیخ کشیدن گوشت میشود!دشت بازیست!بوی کباب،گرسنه ای را مجبور به فحش به دنیا نمی کند!

                              اخرین نفر نیز از ماشین خارج میشود!مردی آرام...
                              به آرامی از بقیه جدا و بر روی تکه سنگی مینشیند،خیره به رودخانه....
                              رودخانه ای خروشان و پرتلاطم.
                              اما مرد در دریایِ افکارِ ساکت و آرام خود غرق است،
                              به همه چیز فکر میکند!حتی به آن مرغ!حتما در ذهن میگوید
                              «که شاید قسمت آن بوده است،ده ها کیلومتر دور از تولدش،سرش را ببرند،گوشتش را تیکه تیکه کنند،به سیخ بکشند،کباب کنند و زیر دندان له کنند»
                              و باز هم غرق تر...
                              نمیداند چنددقیقه گذشت اما،ناگهان صدایی، هول و هراسان و از سر عجله، افکارش را پراکنده میکند؛
                              «پدر بزرگ،پدربزرگ،اینجا هنوز نشستی؟»
                              اما مگر از ادم غرق شده صدایی هم بلند میشود؟
                              «مادر گفت،بگم ک ناهار حاضر شده بیا»
                              و پسر درحالیکه توپ را زیر بغل خود گرفته بود،دوان دوان دور میشود!
                              او با این جمله فهمید که ساعتی در این یک ثانیه گذشت.
                              صدای از دور شنیده شد؛
                              «بهش گفتم مامان»
                              پیرمرد را یارای لبخند بر لب نیست در دل ارام لبخندی میزند و به خود میگوید؛
                              «گویی فقط رسالتِ«گفتن»داشت...»
                              او به بلند شدن از تکه سنگ دل نمیداد!اخر این سنگ،سنگی بود که همیشه وقتی در جوانی در رودخانه شنا میکرد،لباس هایش را روی آن میگذاشت،چند دقیقه ای آفتاب میگرفت و به پدرش میخندید که سردش میبود! یاد خاطراتش می افتد،صدای پدرش در گوشش بود،انگار همین ثانیه ،همین یک متر کناتر بود ک پدرش به سمت ماشین از سرما میدوید میگفت:
                              «علی سردت نیست تو که اینطوری روی این سنگ نشستی»

                              باز صدایی مزاحم مانع ادامه یاداوری خاطراتش میشود:
                              «پدرررر،پدرررر!!»
                              عروس اوست،اما همسرش مانع میشود!بگذار چند دقیقه زیرافتاب بماند،احتمالا سردش است....

                              کلمه ی «سردش است» باز او را غرق در خاطرات خود میکند و به زندگی خود و گذشته ی خود....
                              اینکه نهایتا چندسال دیگر بیشتر زنده نیست در حالیکه به هیچ کدام از رویاهای خود نرسید!
                              همیشه فکر میکرد فردایی برای جبران هست تا اینکه خود را در این لحظه یافت،پیر و ناتوان تا حدی که یک لبخند برای او به سختی ده ساعت کوهنوردی دوران جوانی است،
                              اگ میشد به گذشته برگشت دیگر هیچوقت خیلی کاار ها را انجام نمیداد
                              ارام بع جای رودخانه به انتهای دشت نگاه میکند وسال به سال به عقب برمیگردد که رویای خود را در چه سنی کُشت؟برای چع و برای که دست کشید؟
                              سال به سال....
                              به این ثانیه،شاید به زمانی که برای نوشتن این پست صرف کرد نیز فکر میکند...

                              اتمام داستان!

                              زندگی شوخی نداره،این سرنوشت ممکنه واسه هرکدوممون رخ بده!
                              !اگ از اون لحظه ب این لحظه فک کنی هر ناممکنی رو ممکن میکنی،نذار حسرت واسه پیری ت بمونه،و توی70سالگیت این داستانو بیفته یادت!درحالکیه ی نمونه ش رو عملی کردی...

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              6
                              • ر آفلاین
                                ر آفلاین
                                رُزِعــآبیـ
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط رُزِعــآبیـ انجام شده
                                #782

                                امروز حالم خوب نبود
                                ظهر مامانو بردم دکتر سه ساعتم پرید
                                اونقدر خسته بودم که وقتی برگشتم خونه گرفتم خوابیدم
                                بدون اینکه آلارم گوشی رو روشن کنم
                                جوری خوابم برده بود انگار که قد هزار سال بیخوابی کشیده بودم
                                چشامو باز کردم
                                از کنار پرده مشخص بود که هوا کاملا تاریکه
                                سرم....
                                سرم داشت میترکید
                                نشستم.
                                دستامو گذاشتم رو چشام تا اشکی که توش حلقه زده بود نریزه 🙂
                                نه این حال داغون قابل کنترل نبود
                                تامیتونستم صدای گریمو تو سینه ام حبس کردم و گریه کردم
                                نفسی که حبس شده بود بی هوا اومد بیرون
                                صدای پاهای مامان از پله ها میومد
                                که به خاطر کمر دردش آروم آروم به اتاقم نزدیک و نزدیکتر میشد
                                نباید میفهمید ناراحتم
                                چشامو زود با آستینام پاک کردم
                                اومد تو اتاق...
                                بیدار شدی؟
                                نشست کنارم...
                                زل زد تو چشام... چند روزه چشات قرمزه ها همه اش.
                                نکنه چشات ضعیف شده؟
                                نمیدونستم اگه حرف بزنم میتونم خودمو کنترل کنم یا نه.... بغضمو قورت دادم
                                نمیدونم مامان فک نکنم
                                تو خوبی مامان؟
                                نمیدونم، الان یه ماهه که تورو هم اسیر این دکتر اون دکتر کردم
                                این همه کارهای خونه... این چه آتیشی بود امسال افتاد به جونم
                                یه ماهه خسته ات کردم، وقتتو گرفتم
                                لبخند زدم، مامان چی داری میگی؟؟؟
                                تو واسم از هر چیزی مهم تری... انگار که عذاب وجدان مامان هم دست کمی از عذاب های من نداشت.
                                دستشو بوسیدم... باشه مامان جبران میکنم... تلاشمو بیشتر میکنم...
                                از الان به بعد مهمتره.
                                تو نگران نباش.... تو خوب شو... یکمم واسم دعا کن... امسال تمومش میکنم
                                مامان من امسال قبولم
                                تو فکر اینارو نکن
                                بغلم کرد
                                بغلش کردم 😞
                                تو دلم گفتم
                                خدایا کمکم کن
                                کمکم کن.... 🦋

                                پ. ن: الان مهر ماهه، به شرط اینکه از لحظه هامون نهایت استفاده رو بکنیم🦋
                                ولش کن این چی میگه اون چی میگه🙃
                                ولش کن صفر مطلقی یا هرچی🙃
                                تو از همین فردا میتونی فرداهاتو تغییر بدی
                                به شرط اینکه چشاتو رو همه چی ببندی و بی دغدغه تلاش کنی
                                خودم الان در اوج ناراحتی و ناامیدی ام
                                ولی اومدم امید بدم
                                تا بازتابش حال منم خوب کنه

                                #تا وقتی که خدا هست...
                                امید هم هست من ننوشتم ولی قشنگ بود دقیقاً حس و حال من بود تو این روزا

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                13
                                • N آفلاین
                                  N آفلاین
                                  No_one
                                  اخراج شده
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط No_one انجام شده
                                  #783
                                  این پست پاک شده!
                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  3
                                  • خانومخ آفلاین
                                    خانومخ آفلاین
                                    خانوم
                                    فارغ التحصیلان آلاء
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط خانوم انجام شده
                                    #784

                                    Screenshot_۲۰۱۹۱۲۲۷_۱۳۵۸۳۴.jpg
                                    عطر نارنج آمد🍃🍊

                                    عشق در جانم ریخت✨

                                    ماه هم عاشق شد✨

                                    با زمینش آمیخت✨

                                    (خدایا شکرت✨🍊🍃)

                                    ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    13
                                    • ر آفلاین
                                      ر آفلاین
                                      رُزِعــآبیـ
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط رُزِعــآبیـ انجام شده
                                      #785

                                      | 0 پست

                                      خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
                                      بشنود یک نفر از نامزدش دل برده
                                      مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
                                      که به پرونده ی جرم پسرش برخورده
                                      خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ
                                      بین دعوای پدر مادر خود گم شده است
                                      خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق
                                      که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است
                                      خسته مثل پدری که پسر معتادش
                                      غرق در درد خماری شده فریاد زده
                                      مثل یک پیرزنی که شده سرباز عروس
                                      پسرش پیش زنش بر سر او داد زده
                                      خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم
                                      دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است
                                      مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند
                                      زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است
                                      خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه
                                      که کسی غیر پرستار سراغش نرود
                                      خسته ام بیشتر از پیر زنی تنها که
                                      عید باشد نوه اش سمت اتاقش نرود
                                      خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید
                                      غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است
                                      شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید
                                      در پی معجزه ای راهی مشهد شده است
                                      بخشیدم 🙂😍خودم

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      8
                                      • خانومخ آفلاین
                                        خانومخ آفلاین
                                        خانوم
                                        فارغ التحصیلان آلاء
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط خانوم انجام شده
                                        #786

                                        IMG_20191226_131628.jpg

                                        -بیا دیدی اومدیم دریا
                                        دیگ هی نگی من دلم دریا میخواد.. دلم شمال میخواد ها..
                                        🌊چه قدر تو قشنگی اخه 🌊✨
                                        چه قدر دلربایی اخه.. 🌊✨
                                        چی بگم جز این که بی نهایت دوست دارم دریا جانم 🌊✨

                                        ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        19
                                        • sandiiiiS آفلاین
                                          sandiiiiS آفلاین
                                          sandiiii
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                          #787

                                          ش‍ـــب ب‍ـود
                                          آس‍ــمون مس‍ــت کرد
                                          گفت : خورش‍ـــیدمو می خوام..!

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          12
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 37
                                          • 38
                                          • 39
                                          • 40
                                          • 41
                                          • 83
                                          • 84
                                          • درون آمدن

                                          • حساب کاربری ندارید؟ نام‌نویسی

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع